#به_وقت_خاطره 📜
از مشهد که برگشت حال و روزش تغییر کرد،از همه خداحافظےکرد و حلالیت طلبید.
یک روز قبل از اعزام رفتیم به گلستان #شهدا سر قبر دوستان شهیدش دیگر گریه نمےکرد...
به مزار آنها خیره شده بود،گویی چیز هایی مےدید که ما از آنها بیخبر بودیم.
رفت سراغ مسئول گلستان شهدا،از اوخواست در کنار شهید سید رحمان هاشمےکسی را دفن نکند.
ایشان هم گفت:
من نمےتوانم قبر را نگه دارم،شاید فردا یک شهید آوردند و خواستند اینجا دفن کنند.
محمد نگاهے به ثورت پیرمرد انداخت و گفت:
شما فقط یکماه اینجا را براے من نگه دار.
بعد از یکماه محمد در کنار سید رحمان دفن شد.
{خاطرهاےاز #شهید محمدرضا تورجےزاده💔}
🌴@afsaranjangnarm_313🌴
📿|#به_وقت_نماز
✅#نماز: یک فرصت و یک نعمت است.
🚨اگر نماز بر ما واجب نمےشد،بیم آن بود که در دریای غفلتِ محض غرق بشویم...!
۱۳۸۸/۸/۴
مقاممعظمرهبرے
💠@afsaranjangnarm_313💠
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
🌹 #بسم_رب_العشق ❤️ #برای_همیشه 🌹 #قسمتسیوسوم بابا زنگ و زد من برف شادی و برداشتم و رفتم باز کردم
🌹#بسم_رب_العشق
❤️#برای_همیشه
🌹#قسمتسیوچهارم
صبح پاشدم موهامو شونه کردم و رفتم بیرون دیدم بابا داره تلویزیون می بینه
+سلام صبح بخیر.
-سلام دخترم صبحت بخیر
رفتم کنارش نشستم و گفتم :
+بابا امروز جمعس من می خوام برم سر قبر مامان
-باشه باباجون پاشو صبحونتو بخور باهم میریم
+نه بابا خودم می خوام برم
- تو که بلد نیستی
+چرا منـ نباید بلد باشم من چه دختریم اخه.
اشکام سرازیر شد بابا بغلم کرد و گفت:
-گریه نکن دخترم دو سه ماهه اومدی ایران خب ، فکرت پیش من بوده الان اومدم فکرت آزاد شده .
حالا می خوای بری ،از خودت ناراحت نباش پاشو خودم می برمت.
اشکام و پاک کرد و پیشونیمو بوسید
بلند شدم رفتمـ صورتمو شستم نشستمـ پشت میز وچندتا لقمه خوردم و رو به بابا گفتم:
+بابا من رفتم لباس بپوشم
-باشه منم الان میرم اماده بشم
رفتم توی اتاق یه تیپ مشکی زدم و چادر و موبایلم و برداشتم
رفتم بیرون
+بابا من آمادم
بابا هم از اتاق کناری اومد بیرون و گفت :
-بریم
****
گلاب و برداشتم و روی قبر ریختم با دستم روی قبر کشیدم قشنگ تمیزش کردم دسته گل و برداشتم و گذاشتم روی قبر
بابا توی ماشین نشسته بود تا من اول یکم درد دل کنم تا بعد خودش بیاد همون طور که گلا رو پر پر می کردم باهاش حرف می زدم
+سلام مامان .میدونم خیلی دختر بدی هستم 😔 از وقتی اومدم ایران حتی یه سر بهت نزدم .من و ببخش
خیلی دلم برات تنگ شده کاش بودی،
کاش بودی موقعی که بابا سرطان گرفت باهم کنارش بودیم
کاش بودی و همه باهم کنار عمو اینا زندگی می کردیم ،باهمـ می رفتیم مسافرت
می رفتیم زیارت
یادته میـگفتی : دلم می خواد بزرگ که شدی خانوم بشی، چادر سر کنی مثل الان که چادر کوچولو سرته ، یادته وقتی می خواستم مثه دوستم موهامو کوتاه کنم شونه رو دست می گرفتی و بهم می گفتی ببین موهات چقدر خوشکله هیچ وقت کوتاهشون نکن دختر باید موهاش بلند باشه،
الان موهام و کاش بودی و میدیدی چقدر بلند شده اصلا کوتاهشون نکردم
مامان قراره پرستار بشم همون شغلی که تو داشتی
سر مو گذاشتم رو ی قبرشو گریه کردم به اندازه تموم این وقتا که نبودم
یکم دیگه با مامان زیر لب حرف زدم و
اشکام و پاک کردم و رفتم تو ماشین تا بابا بره...
#ادامه_دارد...
✍🏻 #به_قلم :
#نفیسه و #نگار
کپی بدون ذکر نام نویسنده ممنوع🚫
🌹@afsaranjangnarm_313🌹
خواهـرم....
اره با توام
جنگ هنوز ادامه داره
اونم از جنس نرمش
فقط این بار تویی که خط مقدم جبهاے!
⭕️یک وقت....
شرمنده باکری ها و همت ها نشی😔
نمیخواد خون بدے!نمیخواد جون بدے!
چادرت رو سفت بچب
همین،وسلام🖐🏻
#توریحانهخلقتے
🌸@afsaranjangnarm_313🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حکم دوستی با نامحرم
🌸 @afsaranjangnarm_313 🌸
#رفـیقــانهـ🤝
رفاقت رو...
از دست فروش بازار نخریدم
بلکه تو کوچههاےخاکی محلمون
یاد گرفتم💙
پس خوب مےدونم
برای کدوم رفیق زمین بخورم
که از زمین خوردنمشاد نشه☔️
بلکه دست خاکیم رو بگیره🖐🏼
و منو از زمین بلند کنه...☝️🏻
🌿@afsaranjangnarm_313🌿