فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#امریکا
#آمریکای_ضعیف
📸 ناو آمریکایی ذوب شد ولی خبری از اطلاع رسانی پنتاگون نیست🔥🔥
پ.ن:اگه یک صدم این اتفاق تو ایران بیافته رسانه های خارجی و مزدوران رسانه ای داخلی مغز مردم رو با یه کلاغ چهل کلاغشون ترید می کنن!!!!!
@afsaranjangnarm_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#به_وقت_خاطره📜
🌹همیشه روی لبش لبخند بود نه از این بابت که مشکلی ندارد من خبر دارم که او با کوهے از مشکلات دست و پنجه نرم میکند...
🌹رفاقت او با هیچکس را خسته نمیکرد اما مواظب بود در شوخی هایش گناه نباشد...
•|خاطرهاے از شهید💔
هادی ذوالفقار پور🕊|•
🌴@afsaranjangnarm_313🌴
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
♡#بسم_رب_العشق ♡ ❤️#عشق_مجازی📱 ✨#قسمت_پنجم📚 صبح با صدای فاطمه بیدار شدم +بله _پاشو دختر آژانس منتظر
♡#بسم_رب_العشق♡
❤️ #عشق_مجازی📱
✨ #قسمت_ششم📚
چطوره منم یه گروه یا کانالی داشته باشم که
مدهبی باشه ایدی میدم به این بچه های گروه
رفتم تو اینستا و یه پیج درست کردم
داشتم برای اسمش فکر میکردم
نمیدونستم چه اسمی بزارم که مرتبط باشه با موضوع پیج تا اینکه گذاشتم عقاید من یه عکس دختر چادری که پشتش به دوربین بود و یه دسته گلم دستش بود گذاشتم پروفایل
به نظر من که پیجم خیلی خوب شده بود آدرس پیج رو برداشتم و رفتم به چند تا از بچه ها پیام دادم و ازشون خواستم پیج رو فالو کنن
هنوز می ترسیدم ایدیو بزارم تو گروه
آدرس پیج رو واسه همون پسره هم فرستادم و بهش گفتم :
+این پیج رو فالو کنید ان شاءالله که جواب سوالا تون رو پیدا کنید
-پیج می خوام چیکار،من می خوام از شما بپرسم
+آقای محترم شما رسیدن به جواب براتون مهمه یا از من پرسیدن
-از شما بپرسیدن
+واقعن که پس قصدتون آزار منه
-اصلا بیا باهم آشنا بشیم حالا که حرف میزنیم
من کامیار ۲۵ مشهد پزشکم
+خب به سلامتی
من دارم میگم صحبت کردن با نامحرم هم کار درستی نیست بعد شما اصل میدین و میگین آشنا شیم؟
-ما صحبتمون تو دنیای حقیقی نیست ،مجازیه گناه نداره که
+کی همچین فتوایی داده؟؟
آقای محترم چت کردن من با شما بر خلاف باورها و اعتقادات من هست
میشه بیخیال بشین من نمیخوام گناه کنم
-خب اگه قول بدم چی؟
+قول چی؟
-گه قول بدم موازین شرعی رو کامل رعایت کنم اجازه میدی باهات چت کنم؟؟
یکم فکر کردم یعنی چه هم با من حرف بزنه هم رعایت کنه ؟دوباره سوالشو تکرار کرد نوشتم:
+باشه
_باشه خب زودتر میگفتی دیگه
خب حالا من چی صدات کنم ؟؟
+کیانی هستم
-خانوم کیانی خب شما نمیخوای اسم کوچیک و سن و رشته دانشگاهی تو بگی؟
****
چند روزی از وقتی پیج زده یودم گذشته بود
روزی چندتا پست مذهبی میذاشتم
که کلی بچه ها اون گروه میومدن کامنتای مسخره میذاشن
این چند روز اون پسره دیگه سوال دینی نمیپرسه
فقط میاد حرق میزنه منم یکی درمیون جواب میدم
آخرشم اسمو از زیز زبونم کشید
_امیتااااا بیا ببین این خوبه
+بخون ببینم
-به یک منشی خانوم
با حداقل ۳سال سابق
وایییی اینم که سابقه می خواد
سارا با چهارتا لیوان چایی اومد نشست و گفت:
-آخه منشی که می خواد به ۴تا تلفن جواب بده سابقه می خواد چیکار
_همینو بگو
+به نظرت یه کار مرتبط با رشتم پیدا میکنم؟؟
سمیرا سرشو از توی روزنامه ها اورد بیرون و گفت:
-خیررررر
+مرسی روحیه
یهو سمیرا داد زد
-بیااااا بیااا پیدا کردم خودشهه
+چیییی بخون ببینم
-به یک آبدارچی جهت کار در شرکت....نیازمندیم
تازه سوییتم بهت میدن
+دررررددد مسخره
فاطمه خودکارسو پرت کرد طرفشو بهش گفت:
-سمیرا دیشب رفتی ارومیه؟؟
-هان؟
_میگم دیشب رفتی تو دریاچه ارومیه خوابدی که فک میکنی خیلی با مزه ای و از این شوخی ها میکنی؟
مدادی که دستش بود و پرت کرد به طرفش
-بیا فاطمه که مسخره تره
+😂😂حالا بی حساب شدیم سمیرا خانوم
-باشه بابا بی حساب
دوباره هممون سرمونو بردیم تو روزنامه ها
سارا یه لیوان چایی برداشت و گفت:
-نیست بچه ها پیدا نمیشه نگردید
فاطمه روبه من گفت:
-نا امید نباش هنوز دو هفته وقت داریم
-نا امید نیستم توکلم به خداس
-آفرین به این میگن روحیه
دوباره سمیرا داد زدگفت:
-آرمیتا آرمیتا پیدا کردم
+کو چی پیدا کردی
_بیا نگاه کن
پاشدم رفتم کنارش
-به یک مشاور حقوقی نیازمندیم
+با حداقل ۵ سال سابقه
وااییی خب تا آخرش بخون بعد منو صدا کن
سارا گوشیشو گرفت طرفم و گفت:
-خب ببین آرمیتا یه پیشنهادی
+چی؟
-ببین زنگ بزن به این شماره شرایط خودت رو براش بگو شاید راضی شدش
+وا برا چی التماس کنم پس فزدا هزار تا منت سرم بزارن
-منت چی
بابا تو زنگ بزن فوقش میگن نه
+نه پاشید برین درس بخونین شماها فردا امتخان دارین
-نوچ باید واسه تو کار پیدا کنیم
-باشه فاطمه خودت گفتی دو هفته وقت هست
بچه ها روزنامه هارو جمع کردن و رفتن سراغ درسشون
منم بلند شدم گوشیو برداشتم و رفتم نشستم روی صندلی رفتم تو پیجی که ساخته بودم میخواستم پست بزارم
#ادامه_دارد.....
#نویسنده:✍
#نفیسه و #نرجس
‼️کپی تا پایان فصل دو ممنوع پیگرد الهی دارد🚫
❤️@afsaranjangnarm_313📱
#چادرانهـ🌸
بانو😊
#چادر تو...
علم این جبهے #جنگ_نرم است❕
علمدار حیا👈🏻مبادا دشمن چادر از سرت بردارد😔
گردان فاطمه باید☝️🏻
با چادرش بوی یاس را در شهر پخش کند😇
📱@afsaranjangnarm_313⚔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تهاجم_فرهنگے
💠مثل خودکار فرهنگی،
اقدامِ آرام و بی سر و صدایی است.
یکی از راههاے تهاجم فرهنگی،این بوده است که سعی کنند جوانان مومن را از پایبندیهای متعصبانه به ایمان،که همان عوامل است که یک تمدن را نگه مےدارد،منصرف کند.
🔅سخنان مقام معظم رهبری
📱@afsaranjangnarm_313⚔
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
https://harfeto.timefriend.net/747924221 🔐
#نظرات😍
خوشحالم که دوست دارین.این رمان روزانه تایپ میشه ما سعی میکنیم به جای دوتا پارت یه پارت رو طولانی بنویسیم❣
@afsaranjangnarm_313
#نظرات😍
بمب انرژی مثبت برای نویسنده ها❣خوشحالم که رمان و دوست دارین🙃
@afsaranjangnarm_313
#عاشقانه
❣نگاهم که میکنی
دلم حمد و سوره می خواند بیچاره میداند فاتحه اش خوانده است
اعوذبالله...
من شر چشمانش👀
💖@afsaranjangnarm_313💖
اعضای جدید این صفحه صفحه ناشناس کاناله وبرای ادمیناس ،جدای از صفحه ناشناس نویسدنس،پیشنهاد یا انتقاد درباره کانال داشتین👇🏻
https://harfeto.timefriend.net/596807798 🔐
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
♡#بسم_رب_العشق♡ ❤️ #عشق_مجازی📱 ✨ #قسمت_ششم📚 چطوره منم یه گروه یا کانالی داشته باشم که مدهبی باشه ا
♡#بسم_رب_العشق♡
❤️ #عشق_مجازی📱
✨ #قسمت_هفتم📚
این دختره آرمیتا ،خیلی عقایدش براش مهم بود ولی معلوم بود چیزی زیادی درباره فلسفش نمی دونه
خوشم میومد از اینکه زود با کسی صمیمی نمیشد
خدایی این کجا و دخترا اویزون به پسرا کجا
بهش گفتم اسم و سن و رشتش رو بگه بهم بگه انقدر رو مغزش راه رفتم تا بالاخره گفت
مامان صدام زد برای ناهار از روی تخت بلند شدم و گوشی و گذاشتم روی میز کامپیوترم نگاهی به اتاقم انداختم
هی یادش بخیر چه دورانی داشتیم اینجا از اتاق رفتم بیرون بوی قورمه سبزی کل خونه رو برداشته بود ، حتما به خاطر اومدن من بعد چند وقت غذا مورد علاقمو درست کرده بود،
از پله ها رفتم پایین که بابا از در اومد تو با تعجب بهم نگاه کرد
_سلاام آفتاب از کدوم طرف دراومده؟
+سلام بابا
بابا کتشو در اورد و به چوب لباسی آویزون کرد رفتم نزدیکشد بغلش کردم
_خوش اومدی،قول داده بودی زود به زود بیای
+شرمنده نشد حالا از این به بعد میام
-انشالله که این دفعه حرفت حرف باشه
مامان شدامون کرد که بریم برای ناهار با بایا رفتیم آشپزخونه صندلی رو برای بابا کشیدم تا بشینه
-ممنون
خودمم نشستم مامان برام غذا کشید
-بخور قربونت برم خونت که چیزی نمیخوری
هی بهت میگم اینجا بمون نمیمونی
-مامان خودت میدونی برا چی نمی مونم که
عارفه گفت:
مامان هربار عرفانمیاد این بحث میشه
آخرشمنتیجه نداره
مامان برگشت سمت عارفه و گفت :
-خب آخه عارفه جان این چه وضعه زندگیه که داره عرفان
-مامان میره دوماه دیگه میاد ها
+عه عارفه این چه حرفیه
مامان انگار با این حرف عارفه بیخیال شد
و دیگه هیچی نگفت و مشغول خوردن ناهار خوشمزه مامان شدیم
بعد از ناهار یکم کمک مامان عارفه کردم تو جمع و جور کردن سفره
بعد از کمک برگشتم پیش بابا تو پذیرایی نشستم گوشی رو گرفتم دستم
-عرفان نمیخوای برگردی به خاطر مامانت؟
+دلیل اولشو که خودتون میدونید بعدشم می خواستم مستقل باشم
بابا هم با شنیدن حرفم سکوت کرد نگاهی به گوشیم انداختمدیدم برام پیام اومد:
-چطوری پسر؟
+خوبم تو چطوری؟
-میگمچرا تو گروه نمیای؟
+حوصله چرت و پرتای گروه رو ندارم
-خب پروژت با آرمیتا خانوم به کجا رسید؟؟
-هیجا
-دِکی پسر پس تو به چه دردی میخوری باید مخش رو بزنی دیگه
+😐
-میگم عرفان
+ها؟
-از زندگیش چیزی گفته برات؟
+چی میگی مسعود این به زور جواب منو میده همین که بلاکم نکرده خیلیه که البته اونم به خاطر حرف من بود
-میگم همین دختره هیچکسو نداره
+یعنی چی؟
-یعنی همه کس و کارش اون دنیان
با این حرف مسعود انگار یه سطل آب یخ ریختن روی سرم من چیکار داشتم میکردم
+تو ازکجا میدونی؟
-بابا همین هم یکی از دخترای کلاس که تو خوابگاه ایناس نمی دونم چجوری فهمیده به امروز حرف شد منم از آرمیتا پرسیدم که گفت
گوشیو خاموش کردم و رفتم سمت اتاقم در و باز کردم و خودمو پرت کردم رو تخت
عرفان خاک تو سرت داری چیکار میکنی این هیچکسو نداره چرا می خواستی خداشو ازش بگیری ؟چرا می خواستی بدبختش کنی ؟عقایدشو عوض کنی؟
دیگه کاری به عقایدش ندارم فقط هروقت کمک خواست کمکش میکنم گوشیو برداشتمو روشنش رفتم پیوی دختره آنلاین نبود
+سلام.ببخشید که این مدت اذیت کردم حلال کن دیگه پیام نمیدم🖐🏻
#ادامه_دارد.....
#نویسنده:✍
#نفیسه و #نرجس
‼️کپی تا پایان فصل دو ممنوع پیگرد الهی دارد🚫
❤️@afsaranjangnarm_313📱
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
♡#بسم_رب_العشق♡ ❤️ #عشق_مجازی📱 ✨ #قسمت_هفتم📚 این دختره آرمیتا ،خیلی عقایدش براش مهم بود ولی معلوم
#نظرات😍
۱-ما تو رمان هم داشتیم که از مسخره شدن می ترسه(از گروه لف نداد)
۲-عقایدش سسته
۳_فکر میکنه میتونه عرفان و عوض کنه اون موقع که عرفان گفت چطور با مرجع تقلیدت حرف میزنی....
نتونست جوابشو بده
https://harfeto.timefriend.net/747924221🔐
[ خدایا تا انقلاب مهدی
مارو آدم نگه دار🤞🏻🙃♥️ ]
❣ @afsaranjangnarm_313 ❣
#جمعههاییبهرنگکتاب
📚پسرکفلافلفروش📚
📝این کتاب پرفروش نوشتهی گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی دربارهی برادر عزیزم شهید هادی ذوالفقاری است.
هادی متولد شهر تهران بوده و از دلدادگان ابراهیم هادی بود به طوری که یکبار اسم خودش رو به یکی از دوستانش ابراهیم اعلام کرد.
هادی پس از سفر کربلا آنچنان تغییر کرد که گویی مهر #شهادت اش را امام حسین امضا و به دست امیرالمومنین سپرد.
هادی برای ادامه تحصیل علوم حوزه به نجف رفت و با امیرالمومنین رابطه ای عاشقانه برقرار کرد تا ضمانت شهادت اش را از حضرت گرفت.
📖@afsaranjangnarm_313📖
#تلنگرانهـ🤔
ظـهور در جمجمههاست🧠....
نه در جمعه ها 🗓:)
#اندکیتفکر💭
#علامهحسنزادهآملی
✨@afsaranjangnarm_313✨
21.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#به_وقت_خاطره📜
🌹چندسالی بود که با رسول هم سرویس بودیم و چون مسافت محل سکونت ما تا محل کار تقریبا زیاد بود فرصت مناسبی بود تا همدیگر را خوب بشناسیم طی این مدت بارها از اخلاق و منش ایشان لذت بردم.
🌹با اینکه رسول مجرد بود و مسیر سرویس ما از مناطق بالای شهر تهران می گذشت،بارها متوجه این رفتاراو شدم که خیلی تلاش میکرد مسایل شرعی نگاه به نامحرم را رعایت کند.
رسول همیشه سر به زیر بود و از نگاه به نا محرم ابا میکرد.
•|خاطرهای از شهید
❤️مدافع حرم رسول خلیلی🕊|•
🌴@afsaranjangnarm_313🌴
✨و باز هم
جمعه ای دیگر گذشت!
و شهر در اوج سکوت و درد،
نبودنت را فریاد می زند ...
شهر را
از چشم من ببين، تارِ تاااار
این است حکایت ما در نبودتان ...
▪️چه جمعهها غروب شد نیامدی
▫️ #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🖤 @afsaranjangnarm_313 🖤
♡#بسم_رب_العشق♡
❤️ #عشق_مجازی📱
✨ #قسمت_هشتم📚
حدود ساعت ۹شب بود که رفتم سر وقت گوشی و آنلاین شدم دیدم این پسره پیام داده
حلال کنم ؟وا این جرا این جوری شد؟😳
لابد بازی جدیدشه
نه بابا بهش پیام بدم؟؟
بعد از یکم درگیری ذهنی دلمو زدم به دریا و نوشتم:
-خواهش میکنم کاری نکردید برا چی حلال کنم☺️
آنلاین نبود ولی واقعا این یهویی حلالیت گرفتنش عجیب بود،دوباره براش نوشتم:
-ببخشید شاید من با شما بد صحبت کرده باشم یکم درگیر امتحانا بودم الانم که دنبال و کار و..
اعصاب نداشتم.
یکم تو کانالا چرخیدم و یه پست گذاشتم که دیدم پسره پیام داده
+چرا دیگه باعث شدم رو عقایدتون پا بزارید
راستی آرمیتا خانوم شما مگه دنبال کار میگردید
هان؟
+اره چطور؟
-خودم دنبال کارم اگه می خواید برای شماهم جور کنم؟
+شما از مشهد چجوری می خواید برام کار جور کنید؟
-خب راستش من دروغ گفتم
من نه مشهد زندگی میکنم نه اسمم کامیاره نه پزشکی میخونم
+یعنی چی؟😳
-ینی اطلاعاتی که بهتون دادم دروغ بود
+خب حالا اسم مشخصات شما چیه؟؟
-عرفان ۲۵ تهران رشته حسابداری
یهو سارا داد زد گوشیو همون طوری رو تخت انداختم و رقتم سمتش
-وایییی دستمممم
+هییی دستت چرا این شکلی شده؟
-بریدم
-چقدم بد بریدی خیلی عمیقه که سارا پاشو ببرمت درمونگاه
رفتم صدای سمیرا زدم با سمیرا لباس پوشیدیم و سارا رو هم آماده کردیم
سمیرا زنگ زدآژانس باهم رفتیم نزدیک ترین درمانگاه
دست سارا بدجور پاره شده بود و ۴تا بخیه خورد
+آخه دختر با ساطور مگه دستت و زدی
-نه بابا رفتم این برا این ماکت چیزی درست کنم
+خب دختر خوب حواست کجا بود موقع بریدن
-چه میدونم
سمیرا اومد تو اتاق و گفت:
-نکنه عاشق کسی شدی شیطون 🤨🤨
+برو بابا
-راستی فاطمه زنگ زد رسیده بود خوابگاه
دوباره با همون آژانس برگشتیم
رسیدیم خوابگاه که دیدم گوشیم دست فاطمس
+سلام فاطمه
به سردی باهام سلام کرد
+چی شده ؟
-حالا بعدا دربارش حرف میزنیم
خواست بلند بشه که دستشو گرفتم
-فاطمه بگو چیشده
گوشی من دست تو چیکار میکنه
فاطمه گفت:
گوشیتو جا گذاشته بودی شارژ نداشتم
با گوشی تو زنگ زدم سمیرا
+خب حالا چرا اینقدر سرد برخورد میکنی؟؟
صداشو یواش تر کرد جوری که سارا و سمیرا نشون
-تو از کی تا حالا با یه پسر چت میکنی ارمیتا؟؟
تا رمز و زدم صفحه چتت اومد
+فاطمه قضیه اون طور که فکر میکنی نیست
باشه بعدا
-ببین الان بچه ها دور سارا و سمیرا جمع شدن
کسی حواسس به من و تو نیست بگو
+چیز خاصی نیست
-تو بهش اسمت رو گفتی اون اسمش رو گفته
اینا چه معنی میده؟
+ببخشید فاطمه ها اصلا با چه اجازه ای رفتی نگاه کردی همشو
-باورم نمیشه آرمیتا این تویی!!!ما این حرفا رو داشتیم باهم قبل تر ها گوشی من و تو نداشت چیز مخفی از هم نداشتیم
+الانم همینه نه تا وقتی که زیاد دخالت کنی
تو که خوندی دیدی چی بهش گفتم
- راست میگی آرمیتا ببخشید دخالت کردم ولی دوستی با این پسر اشتباهه
+میدونم خودم
-من دارم میگم حواست نیست
اگه یه ذره بهت محبت کنه تو
+فاطمه خواهش میکنم بس کن مگه منگدای محبتم ؟
-نه تو بلکه همه دخترا از محبت یکی بهشون خوششون میاد برا خودت میگم آرمیتا مثه یه خواهر دلسوز
+فاطمه خواهش میکنم کاری نکن دوستی مون خراب بشه من خودم حواسم هست
-مطمئنی؟
+آره
-باشه پس فقط یه سوال و جواب بده
+چی؟
-چرا از اول بلاکش نکردی؟
اول یکم فاطمه رو نگاه کردم و بعد مسخره ترین جواب ممکن و به سوال فاطمه دادم
شاید یه جور حس لجبازی تو وجودم بود
-چون نمی خواستم ثابت کنم بهش ترسیدم که بلاکش کردم
+آرمیتا درست فک کن هم تو میدونی هم من ادامه این کارات به جای خوبی کشیده نمیشه به خاطر من بیا و بی خیال شو
-قرار نیست اتفاقی بیافته که
+فقط قبلا سوال دینی می کرد که دیگه اونم
فاطمه کلافه گفت:
- باشه آرمیتا من بیشتر از این نمیتونم کمکت کنم هرجور خودت صلاح میدونی
گوشی و برداشتم و به این پسره پیام دادم:
+به خاطر جنابعالی دوستی چندین سالمون بهم خورد
آنلاین بود سریع جواب داد:
-چی شده آرمیتا خانوم چه اتفاقی افتاده
#ادامه_دارد.....
#نویسنده:✍
#نفیسه و #نرجس
کپی تا پایان فصل دو ممنوع پیگرد الهی دارد🚫
❤️@afsaranjangnarm_313📱