فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استورے🖤
مۍنویسم
"عشق"
مۍخونم
"حسین"
🎙حاجحسینسیبسرخی
🌴🌤@afsaranjangnarm_313🌤🌴
#چادرانهـ🖤
اینـ چادر مشڪی
ضمانٺ امنیتـ منـ اسٺ✌️🏻
خواهرمـ💁🏻♀
معنےآزادی رو درستـ🌸
مٺوجہ نشدے
آزادے یعنی:🍃
مطمئن باشے
اسیر نگاهان نا پاکان نیسٺی😌
🖤@afsaranjangnarm_313🖤
#دلنوشته🌱…
سالها منتظرِ سیصد و اندے مرد است...
آنقدر مرد نبودیم که یارش باشیم
#اللهمعجللولیکالفرج
☘@afsaranjangnarm_313☘
📱| #جنـگ_نـرم
🔰قوت در فضاےمجازی را باید در بخش خارجی و داخلی تقسیم بندے کرد و اقدامات لازم را در هر دو بخش طراحی و اجرا کرد مسیر دشواری در پیش است اما همت جوانان مومن انقلابے قله های رفیع تری را فتح کرده است و وقت آن است که تهاجم نرم دشمن را با تهاجم نرم پاسخ دهیم...
{مقاممعظمرهبرے}
○━━⊰☆📱☆⊱━━○
@afsaranjangnarm_313
○━━⊰☆⚔☆⊱━━○
#تلنگرانهـ⚡️
_گوشِتُ بیار یه چی بگم
+جانم؟!
_مراقب محتویاتِ گوشیت باش(:
📱@afsaranjangnarm_313⚔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#به_وقت_خاطره 📜
🌹یک روز من و جهاد مغنیه در فرودگاه تهران با هم ملاقات گذاشته بودیم و من از قم برای دیدار وی رفتم
جهاد به محض این که مرا دید گفت : چقدر لاغر شده ای تو مگر ورزش نمی کنی؟!!
🌹مگر آقا نفرموده اند:«تحصیل، تهذیب ، ورزش»!
و من فهمیدم که سخنان رهبر معظم انقلاب به چه میزان تاثیر گذار بوده و برای امثال جهاد مغنیه به چه میزان با اهمیت است!
•|خاطرهاے ازشهيد💔
جهاد مغنيه🕊|•
🌴@afsaranjangnarm_313🌴
فڪرے
براے جمعه ے بعدے نمیکنے...؟!
دیگر نفــــس
بدون ِ #تـــــو
بالا نمےرود....!!😔
🌸 @afsaranjangnarm_313 🌸
💕 #بسم_رب_العشق 💕
❤️ #عشق_مجازی 📱
📌 #فصل_دوم 🖇
✨ #قسمت_اول 📚
چند ماه بعد:
تسبیح و بالاخره بعد از چند دور ذکر گفتن کنار میزارم ،سجادمو تا میکنم به دیوار تکیه میدم...
-بیا ارمیتا که خیلی گشنمه دو پرس غذا گرفتم آوردم باهمبخوریم
+زحمتت شد ،یه چیزی درست می کردم دیگه
-بابا کدبانووو ،بعد چند وقت هنوز تعارف داری با من؟!!
+نه،میگم عارفه
-جونم
+اوممم...خبری نشد؟
عارفه قاشق غذا رو از جلوی دهنش برگردوند توی بشقاب و گفت:
-هوف ..نه ارمیتا چند بار بگم انقدر فکر و خیال نکن همینروزا میاد دیگه مگه چند وقت بدون تو این داداش خل من میتونه دوومبیاره؟
از دلداری دادن عارفه ته دلم گرممیشه ولی بازم با ناراحتی گفتم:
+همین طور که این بیست روز دووم آورده
-ارمیتا پاشو بیا بابا نمیگی من یه ماه دیگه عروسیمه باید چاق بشم چله بشم
اون وقت منو گشنه نگه داشتی
+باشه عروس خانوم اومدم
-آهان حالا شد بخند بابا
+چشم عروس خانوووم
***
-جون عارفه بمونم امشب پیشت؟
+وایییی عارفه مگه باره اوله که خونه تنهام؟بعدشم زهرا خانوم طبقه بالا هست دیگه
-باشه پس مواظب خودت باش
به خونه ماهم یه سر بزن
+چشم
-خداحافظ
+خداحافظ
در و بستم و پتو و بالشتمو از رو زمین برداشتم ورفتم روی تخت دراز کشیدم.
طبق معمول خوابم نمی برد و باید با خاطرات گذشته تا نصفه شب سر می کردم...
*[بالاخره رسیدم مشهد دسته چمدونم و گرفتم و از قطار پیاده شدم و رفتم سمت تاکسی های زرد رنگی که منتظر مسافر بودن
چشمام پر از اشک بود و با بدبختی جلومو می دیدم..
فقط دلم می خواست هرچه زودتر برم حرم دیگه بغض داشت خفم می کرد..
-خانوم بفرمایین هر هتلی بخواین میریم
+می خوام برم حرم
چمدونمو گرفت و گفت :
-بفرمایین سوار بشین
سوار تاکسی شدم ،حتی یه لحظه هم صحنه هایی که چند سال پیش با فاطمه مشهد بودم از جلوی چشمم کنار نمیرفت..
نگاهی به گوشیم که زنگ می خورد انداختم سمیرا بود،رد تماس زدم دوباره زنگ زد
+بله؟
با صدایی گرفته تر از من گفت:
-برا مراسمش نمیای؟
+نمی تونم بیام...طاقت...ندارم...من هنوز باورمنشده سمیرا
-هیچکس باورش نشده،مشهدی؟
+آره
-خیلی دعا کن آرمیتا خیلی ...دعا کن دل هممون آروم بگیره
+اااع..ضای ب..
-آره، اهدا کردن..من باید برم دیگه
+خداحافظ
-خداحافظ
#ادامه_دارد....
#نویسنده: ✍
#نفیسه و #نرجس
کپی تا پایان فصل دو ممنوع پیکرد الهی دارد🚫
📱 @afsaranjangnarm_313 ❤️
💕 #بسم_رب_العشق 💕
❤️ #عشق_مجازی 📱
📌 #فصل_دوم 🖇
✨ #قسمت_دوم 📚
بعد از تحویل چمدونم به امانات راه افتادمسمت حرم.تمام مسیر فکرم پیش فاطمه و کاراش بود دقیقه ای نبود که فاطمه از جلوی چشمام کنار بره.فاطمه حتی با مرگش هم به بقیه لطف کرده بود.
حس عذاب وجدان داشت می کشتم..
کفشامو درآوردم و گذاشتم توی پلاستیک و نشستم روبروی ایوون طلا..
+خدایا باید چیکار کنم؟چجوری راه درست انتخاب کنم ..
اصلا به عرفان گفتم خدا رو پیدا کن مگه من پیداش کردم...وای این چه حرفی بود آخه...اصلا از کجا باید شروع کنم؟
بدجوری با خودم در گیر بودم جوری که حتی متوجه گذر زمان نشدم.ولی انگار خواست خدا بود که با صدای اذان مغرب به خودمم اومدم..
بلند شدم و کفشامو برداشتم تا برم سمت وضو خونه ، نگاهمافتاد به تابلویی که نوشته بود
*پاسخگویی به سوالات شرعی*
ناخودآگاه رفتمسمت همونجا ..تا شاید مشکلم حل بشه.رفتم به سمتی که تابلو راهنماییم کرده بود
یه حاج آقای پیر نشسته بود.رفتم جلو
+سلام حاج آقا
-سلام دخترم بفرمایید
+اوممم..نمی دونم راستش من هیچی از دین نمی دونم
نه یعنی از دلیل و فلسفش تا الانم هرکاری میکردم از روی عادت بوده..
اگه یکی بهم بگه نماز نخون برا چی میخونی اصن میگم باشه..
راستش میشه اصلا اول درباره دلیل و فلسفه نماز بگین؟....اره فکر کنم خوب باشه
-دخترم ینی واقعا هیچی نمیدونی؟
+راستش.....فک میکردم میدونم ولی به روش سختی بهم ثابت شده که نه من هیچی نمیدونم
-دخترم تو همین که شروع کردی بری دنبال دینت خیلی خوبه
+راستش دوستم از خواسته
صدای فاطمه تو گوشم پیچید : به خاطر خدا
+یعنی به خاطر خودم و خدای خودم
-خیل خب بابا جان،اجازه هست یه نصحیتی بکنم شما رو؟
+بفرمایید حاج آقا
-دخترم تو خدا رو میشناسی؟به نظرم برا اولین قدم برو خدا رو بشناس.اگه خدا رو بشناسی میتونی دین خدا رو هم بشناسی،میتونی واجب خدا رو هم درک کنی
+خب یعنیچی؟چجوری؟
-شناخت خدا از طریقه آیه ها و نشونه های آفرینشیه که وجود داره ،مثه همین کره زمین ،خورشید ،روح انسان...
یه راه دیگممطالعه کتاب های اعتقادیه که خدا و صفت خدارو بشناسیم
+خب پس یعنی آدم تا خدارو نشناخته نماز و مثلا روزه و اینارو نباید انجام بده؟
-نه دخترم منظورم این بود که اول خدا رو بشناس بعد واجب خدا رو این مربوط به زمان نیست ...از نظر رتبه و مهم بودن گفتم
همین شناخت اجمالی برای انجام واجبات هم کفایت میکنه
+یعنی چی؟
- یعنی که بدونیم یه آفریننده ای وجود داره ...
#ادامه_دارد....
#نویسنده: ✍
#نفیسه و #نرجس
کپی تا پایان فصل دو ممنوع پیکرد الهی دارد 🚫
📱 @afsaranjangnarm_313 ❤️
چطور میشه یه سرباز
یک بارم فرمانده شو
ندیده باشه؟
بیا تا جوانمـ
بده رخ نشانمـ
🌸 @afsaranjangnarm_313 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلتنگم و دیدار تو درمان من است
بی رنگ رخت زمانه زندان من است...
۱۳ دی ۱۳.۹۸ ...
۱۳ شهریور ۱۳۹۹
۸ ماه گذشت...
ک
خودت دیدی که در این ۸ ماه بعد از شما زمین حتی که قطره آب خوش از گلویش پایین نرفت... اشک هایت سپری بود در برابر بلاها... ۸ ماه با داغی زندگی میکنیم که تا دنیا دنیاست شمس ابدی خواهد بود. آتشی که از حوالی فرودگاه بغداد، ساعت ۱:۲۰ بلند شد ، شعله هایش فرود آمد بر سر قلبمان به نامت قسم! صدای شکسته شدن قلبمان را خودمان که هیچ اطرافیان هم شنیدند.
حاجی جان، آبی که ریخته شد را میتوان جمع کرد؟!
دل ما که شکست و زخم خورده را هم هیچ مرحمی جز وصالت درمان نیست! تعجبم از کار دنیا این است که؛ دلتنگ روی کسی را هستم، که حتی یک بار او را از ندیدم. بعد تو آرزوی نبودن در دنیایی که تو در آن نباشی کردم و میکنم. خوب نفس هایمان تنگ میشود در هوایی که تو در آن نفس نمیکشی! نفس هایمان به نفس هایت بند بود حاجی... میدانیم که زنده تر از مایی و گواه مان قرآن است اما دل که این چیزها را نمیفهمد. بعضی موقع ها با خود فکر میکنم اگر میدانستی اینگونه بیقرارت میشویم شاید کمی تامل میکردی و اینگونه نمیرفتی
8 ماه گذشت حاج قاسم💔
🖤@afsaranjangnarm_313🖤
{•🖤🔗•}
•♥️🍃• #امام_حسین
.
کشتی نوح،
نشد منتظر هیچ کسی..،
این حسین💔 است
که با خود همه را خواهد برد...😔
.
#صلیاللهعلیکیااباعبداللهالحسین
🌴🌤@afsaranjangnarm_313🌤🌴
#رفقا...
پشت هر اکانٺ مجازے
یه قلب واقعے در حال تپیدنِ
مواظب رفتار و حرف هامون باشیم☝️🏻🔥
📱@afsaranjangnarm_313⚔
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خاطره
✍حرم شیفت داشتم . نماز عشا را خوانده بودیم که یکی آمد از کنارم رد شد. دیدم حاج قاسم خودمان است! چه ابهتی داشت! مثل همیشه نجیب بود و سر به زیر و یک لبخند مهربان روی صورتش بود. رفتم دنبالش. ایستاد گوشهای کنار ضریح ، زیارت نامه خواند و بعد هم نماز.رفتم جلو. عرض ارادت کردم. از زوار خواستم بروند کنار تا حاجی راحت ضریح را زیارت کند . با مهربانی گفت: «نیازی نیست خودم میرم.» بعد از زیارت رفت سر قبر علما. مردم انگار تازه متوجه شدهاند کی امده. می امدند سلام و احوالپرسی!بوسه و عرض ارادت.
«حاجی لبخند دلنشینش را هدیه میداد به همه» وقتی خواست برود تا حیاط مسجد اعظم بدرقهاش کردم . داشت کفشش را میپوشید. مردم دوباره جمع شدند دورش ، چه ایرانی و خارجی. طرف اهل پاکستان بود. امده بود جلو. میخواست هر طور شده با حاجی عکس بگیرد . نگذاشتم! عربی چند کلامی با حاجی حرف زد. حاج قاسم خندید و گفت: «بذارید عکس بگیرن» بعد هم خدا خافظی کرد و رفت . شیرینی این دیدار خیلی دوام نیاورد، فقط چند روز . تا صبح جمعه که پیامک شهادتش را دیدم.
📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز
🌴 @afsaranjangnarm_313 🌴
💕 #بسم_رب_العشق 💕
❤️ #عشق_مجازی 📱
📌 #فصل_دوم 🖇
✨ #قسمت_سوم 📚
حال:
چند دقیقه ای بود که بالاخره بعد از یه خواب کوتاه بیدار شده بودم، صدای زنگ اومد بلند شدم و از چشمی در نگاه کردم همسایه بود.چادر رنگیم رو برداشتم و سر کردم و در رو باز کردم.
-سلام آرمیتا جان خوبی عزیزم
+سلام مریم خانوم ممنون شما خوبین؟ خانواده خوبن؟
-بله همه خوبن.بفرما دخترم نذر داشتم برا زهرا خانوم بردم طبقه بالا گفتم برای توروهم بیارم
+ممنون.قبول باشه ایشالا
****
دلم برای فاطمه خیلی تنگ شده بود.خیلی وقت بود کرج نرفته بودم..
کاسه آش نذری رو گذاشتم توی یخچال ،
لباسام و پوشیدم و چادرم و برداشتم
رفتم طبقه بالا
+زهرا خانوم ...زهرا خانوم
-بله دخترم ؟
+من دارممیرم بیرون
-برو دخترم خدا پشت و پناهت
+چیزی نمی خواین؟
-نه دستت درد نکنه
پله هارو برگشتم پایین و در حیاط باز کردم و رفتم سواد آژانس شدم....
طبق معمول میون راه چند تا بسته خرما و گلاب خریدم.بالاخره بعد چند ساعت راه رسیدم و یک راست رفتم سر خاک فاطمه.اول سنگ مزار فاطمه رو با گلاب شستم و بعد نشستم به درد و دل کردن با فاطمه
+سلام فاطمه جان خوبی؟ببخش که دیر به دیر بهت سر میزنم.میدونم الان اگه بودی میگفتی خیلی بی معرفتم.
فاطمه دلم می خواد مثه قبلا بغلم کنی و منم برات درد دل کنم ....
میدونی فاطمه اون عرفانی که این همه ادعای عاشقی و عشق میکرد ۲۰روزه رفته.۲۰روزه که منو ول کرده و رفته حتی یه خبر هم ازم نگرفته.حتی خانوادشم بی خبرن ، میدونی دارم کم کم به انتخابم شک میکنم.شاید واقعا تو درست میگفتی این عشقی که بین منو عرفان هست یه عشق الکیه یه عشق مجازی...اگه این جوریه پس برام دعا کن فراموشش کنم..
فاطمه هوای منو داشته باش مطمئنم تو اون قدر خوب بودی که الان تو بهشتی خیلیبرام دعا کن، دعا کن عرفان برگرده ..
راستی فاطمه جونم خواستمبگم معرفت و در حقم تموم کردی
اون خونه ای که برامپیدا کرده بودی و دوباره رفتمسراغ صاحب خونش میدونی شانس اوردم که هنوز اجاره نداده بود
الان اونجام خیلی پیرزن مهربونیه درحقم مادری میکنه
ممنون فاطمه به خاطر همه چیز....
خیلی دلتنگتم بعضی وقتا به خوابم بیا ..
درد و دلم که با فاطمه تموم شد بلند شدم و بسته های خرما رو به نیت فاطمه پخش کردم ...خرما ها رو پخش کردم که صدای زنگ گوشیم اومد..رفتم سمت کیفم عارفه بود ..
سرفه ای کردم تا صدای گرفتم صاف بشه
+سلام عارفه جان
-به سلااااااااام آرمیتا خانوم.خوبی؟
+ممنون تو خوبی؟مامان بابا خوبن؟
-اره همه خوبن سلام هم میرسونن
+جانم؟
-آرمیتا پاشو بیا اینجا
+میام حالا
-نچ برا ناهار بیا
+اخه الان سر ظهره من کرجم تا بیام طول میکشه
-اووو خب دیر بیا ما صبحونه دیر خوردیم گشنمون نیست
+باشه میام دیگه چی بگم
-افرین دختر خوب زود بیا که یه خبرم دارم
+چه خبری؟بگو
وای نگفت قطع کرد نامرد خداکنه از عرفان یه خبری شده باشه...
کیفمو برداشتم و از فاطمه خداحافظی کردم خواستم ماشین بگیرم که صدای اذون گوشیم اومد.........
#ادامه_دارد....
#نویسنده: ✍
#نفیسه و #نرجس
کپی تا پایان فصل دو ممنوع پیکرد الهی دارد 🚫
📱 @afsaranjangnarm_313 ❤️
#رمان
https://harfeto.timefriend.net/747924221🔐
اگه سوال دارین راجب فصل ۲ بپرسین تا قبل از تبادلا جواب بدم❣
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
#نظرات بسم الله رحمن رحیم اولین نظر😐🤦♀ این صفحه ناشناس رماننیست، خب خیلیا درباره تعداد و پارت و ز
دوستان لطفا یه بار دیگه به این پیام نگاه بندازید🌸
📱| #جنـگ_نـرم
♨️امروز بیشترین نقشه دشمنان،این است که ملت ایران اعتماد به نفسے را که دارد از دست بدهد.
📌تبلیغ،میدان جنگ است.دشمن الان در حال جنگ است،البته جنگ نظامی نمیکنند،اما #جنگ_نرم هست،جنگهایی است که از جنگ نظامی خطرناک است.
○━━⊰☆📱☆⊱━━○
@afsaranjangnarm_313
○━━⊰☆⚔☆⊱━━○