امروز برای آن هایی مینویسیم که اربعین سال گذشته نرفتند!
ماندند ! به هر دلیلی!
مثل #مدرسه
#کنکور
#بیماری
و ..!
و امیدشان به اربعین سال بعد بود...😭
اما چه کسی میدانست که امسال قرار است در خانه بمانیم و اربعین...😭💔
#اربعین
#من_جاموندم #شبیه_کسی_که_هرچه_دوید_ولی_نرسید
🍃 @afsaranjangnarm_313 🍃
#ٺݪنڱࢪ✨
نگذار ڪه فضای مجازی؛
فضایِ معنویِ دلت را خراب ڪند❗️
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• @afsaranjangnarm_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آخ_حسین_جان💔
دلتنگی کودکان عراقی برای زوار ایرانی...😭
پیشنهاد دانلود👌🏻
○━⊰☆📱☆⊱━○
@afsaranjangnarm_313
○━⊰☆⚔☆⊱━○
کمی طولانیه اما بخون🙃
✔️#فقط_با_دلت_بخون! 👌
✍️ بارها شنیدیم که میگن، دختر خانمها عکس خودشون رو نذارن رو پروفایلشون ❌
دخترها موقع چت با نامحرم ایموجی و شکلک نفرستن ❌
دخترا برای پسرا تو چت ؛ صدا نفرستن ❌
استیکر نفرستن و .... ❌
📌درکل بارها شنیدیم که میگن دختر باید #سنگین باشه👌
مغرور باشه💪
یا بقول معروف زود پا نده ... (این معنیش این نیست که دیر پا بده خوبه هااا !!!!)
📌خب ! حالا نظرتون چیه درباره سنگینیه اقا پسرا هم کمی صحبت کنیم؟!!!😊
شما آقا پسرا هم استوری ازخودتون با تیپ های خفن و جذاب نزارید ....👨💼
با شمام اونایی که پروفایلتون با مدل موهای مختلف و ...🧓
بعضی مذهبی ها که مدل محاسن و ته ریش و تسبیحشون و عوض میکنن📿
بنظرتون خنده داره اگه بخواییم بگیم اقا #پسرا لطفا یکم سنگین باشین؟!!
تازه این که چیزی نیست!
اصل مطلب یه چیزه دیگس که اونو بشنوین بیشتر تعجب میکنین!!!😕
📌 امروز حرف حسابمون و لپ کلامون اینه👇
اقا #پسر گل ❗️❕❗️
عکس خودتو نزار رو پروفایلت !!!
بعله نذار .... 😊
نمیخوام بگم گناه داره؛ که میدونم و میدونی که نداره ! 👌👌👌ن
ولی بیا یه بار هم که شده از یه زاویه دیگه بهش نگاه کنیم!!! 😕
[ چیزی که میخوام بگم ابدا در مورد همه دخترها مصداق نداره❌ ولی ما امروز میخواییم از زبون همون تعداد #اندک و #قلیل دخترها باشما حرف بزنیم!! ]
میخوایم از زبون اونا بگیم که👇
#برادر_من !
من یه #دخترم ...
وقتی عکس تورو توی پروفایلت میبینم ...
با ته ریش ... 🧓
با یه شلوار جین .... 👖
پشت فرمون ... 🚙
با یه تیشرت خوشرنگ ... 👕
تو جمع رفیقات ... 👨👦👦
با یه تسبیح تو دست ...📿
با یه کت و شلوار ...🤵
نیم رخ با یه نگاه شیطنت امیز به دوربین و ...🤳
اینها برام جذابه😔
دست خودم نیست ....
دلم میلرزه گاهی اوقات ....
📌 وقتی وسط یه مکالمه معمولی؛ یهو بجای تایپ کلمات #صداتو میفرستی (رو همون حسابی که پیش خودت میگی گناهی نداره و درست هم میگی؛نداره) صدای جذاب مردونت دل من رو میلرزونه ...😔
عکس چهرت تو ذهنم؛ لحن صدات تو گوشم و ... تمام 🌷
هان و هایی که بی دلیل و از روی #عادت میفرستی ...
همه و همه باعث میشه هربار که چشمم به اسم و عکس پروفایلت میفته ، هربار میخوام پیامی بفرستم حتی در یک مکالمه رسمی و عادی ضربان قلبم بیشتر بشه ... 😔
#برادر_من !
میدونم که بی قصد و دلیلِه تمام این کارهات ...
ولی #دل من رو نلرزون! 😔
📌 اگر برای منِ #دختر #شرع می گوید نکنم بهتر است !
برای شمای #پسر هم کاش #دلت بگوید نکنی بهتر است ... ! 👌
با #عکست #صدات #کلماتت (ناخواسته) #دلبری نکن برادرم ❗️❕❗️
📌 #برادر_من
یه دقیقه وایستا 🤚
لطفا #موضع نگیر که این چرندیات چیه و سندش کجاست و کی گفته و ... ؟!!!
اولش هم گفتیم هیچ کجای شرع لااقل برای پسرها همینچین مواردی رو اساسا نهی نکرده!
اما قبول کن تمام این لرزش دلها بارها و بارها اتفاق افتاده ... 😔
و تماما این کارها مقدمه ایی برای گناه هست ، چه برای توی پسر ...
یا منِ دختر ...
📌 وقتی برعکس این موارد☝️ فراوونه و زیاده ، چرا از این ور مصداق نداشته باشه ؟!!!
قطعااااا داره.... 👌
#خواهر گلم😊
اگر شما دختری هستی که با یه شاخه گل تو فضای مجازی که هییییچ؛ با یه کامیون درخت تو دنیای واقعی هم دلت نمیلرزه!!!
بهت تبریک میگم👏
ولی بدون همه ی هم جنسات مثل تو نیستن😊
تعداد اندکی هم هستن که دل هاشون میلرزه و ... بخاطر همون تعداد اندک درمقابل #موعظه ما به آقا پسرها #موضع نگیر ! ❌
نهی #دلبری از زبان #شرع برای #دخترها🔞
نهی #دلبری از زبان #دل برای #پسرها 📵
#دل_نوشته📝
#حجاب🦋
#دلبری🎊
❗️ @afsaranjangnarm_313 ❗️
🦋 بسم الله القاصم الجبارین🦋
الو
الو
نیرو کم داریم برادر!
چقدر بگم دشمن پیشروی کرده...
فضای مجازی رزمنده میخواد!
هماهنگ کنید رزمنده ها توسنگر مستقر شن!
سنگر فرهنگی,سنگر غیرت ،سنگر ولایت✌️🏻
سنگر شهادت.......
به نیروها بگو شـ💔ـهادت فقط تو سوریه نیست!
حواستون به #جنگ_نرم باشه...📱
مدافع حرم
" #شهیدمحمدبلباسی "
○━━⊰☆📱☆⊱━━○
@afsaranjangnarm_313
○━━⊰☆⚔☆⊱━━○
🔴 بهمگفت
باایناوضاعِگرونی
هنوزمپایِآرمانهایِرهبرت
هستی؟!
گفتمبهمایاددادنتویِمکتب
حسینممکنهآبهمواسه
خوردننباشه...!
-جآنبرکفِآسدعلےخامنہاۍ
#ماملت_شهادتیم🖤
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→• @afsaranjangnarm_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#به_وقت_خاطره 📜
🌹همسر شهید: ما سال پیش از شهادت حسین تمام روزهای ماه رمضان را در جوار شهدا افطار کردیم،شهید محرابی می گفت: نذر کردم برای این که کارهای اعزامم درست بشود این کار را انجام دهم. سال قبلش که منزلمان در گلبهار بود به مزار 2 شهیدی که در نزدیکمان قرار داشت می رفتیم.پنجشنبه و شب های قدر را هم می رفتیم بهشت رضا (ع) مشهد.
🌹شب های قدر سر مزار شهدا بلند می گفت: امشب شهادت نامه ی عشاق امضا می شود، میگفت: ببینید شهدا، من از چه راه دوری پیش شما می آیم، اگر واقعا عند ربهم یرزقون هستید حاجت من را هم بدهید.نماز صبح را در جوار شهدا می خواندیم، مزار شهدا را تمیز می کردیم و راه می افتادیم به سمت خانه.
🌹از به دنیا آمدن محمد مهیار خیلی خوشحال شده بود، کلی ذوق می کرد.بهش گفتم تو چقدر پسر دوست داشتی و هیچی نمی گفتی، یک نگاهی به محمدمهیار انداخت و گفت: خوشحالی من برای روزی است که اگه من نبودم یک مرد توی خانه باشد...
تعجب کردم، گفتم کجا به سلامتی می خوای بری گفت: خدا را چه دیدی شاید دعای «اللهم الرزقنا توفیق شهادت» ما هم به زودی اجابت شود...
○|خاطرهاے از شهید💔
مدافع حرم حسین محرابے🕊|○
🌴@afsaranjangnarm_313🌴
{•🌻🔗•}
#تلنگرانهـ✨
نوشتہبود
میدونۍچراتوبہقیمٺداره..؟!
چونوقتۍمیاۍکہمیتونےنیای..👣
❥•📱•ʝσiŋ↯↷
✿«@afsaranjangnarm_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استورے
همه دنیارو نمیدم به یه لحظه...
حرمت آقا...
گره خورده این دل من به پَرای
علمت آقا...
منو به محرم رسوندی ازت ممنونم
نه محرم تموم سال برات گریونم
به ابالفضل که تا زندم به پات میمونم
🥀
با صدای #محمد_حسین_پویانفر
ⓙⓞⓘⓝ↴
📱|→• @afsaranjangnarm_313
•یکبسیجیهم ممکناست در برههای
دچار ترس یـا تردید شود
اما هیچ گاه دچار بنبست نمیشود...•
•|حضرتآقا
•{ #حضرتآقا
❤️ @afsaranjangnarm_313 😭
✿๑🍃⃟🌸⃟🍃๑✿
دلش نمی اومد گنــاه کنه ...
📛اما ...
باز هم گفت :
این_بار_آخره
⛔️مواظب " بار آخر"هایی باشیم که بار آخرتمان را سنگین میکند
❥•📱•ʝσiŋ↯↷
✿«@afsaranjangnarm_313
#حرفحساب😔
باید نام
سه میلیون
جامانده اربعین را هم
به لیست قربانیان
کرونا اضافه کرد.. 💔
ⓙⓞⓘⓝ↴
📱|→• @afsaranjangnarm_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#به_وقت_خاطره 📜
🌹منطق شهید حسین معز غلامی برای دفاع از کشور، حریم انقلاب و جمهوری اسلامی تحت عنوان "مدافعان حرم" وقتی برای دومین بار میخواست بره سوریه بهش معترض شدم و گفتم: "شما یبار رفتی و دیگه نرو، اینجا بیشتر بهت نیازه.
🌹شماها رو ببرن شهید کنن پس فردا کی میخواد از این مملکت دفاع کنه اگر داعش و هر حرومی بهمون حمله کنه؟"
خیلی آروم، لبخند زد و گفت: "من یک حسینم و میرم، اگر فردا بیان تو این مملکت، باید هزارتا ازین حسین ها برن.
باید قبل اینکه بهمون برسن و پاشون به کشورمون باز شه و تهدید جدی شن بریم جلوشونو بگیریم.
🌹الان با یک دهم ظرفیت جلوشون وامیستیم، اون موقع باید با صد درصد توان جلوشونو بگیریم، عین زمان جنگ با عراق..."بعد از کمی مکث و انگار شک داشت که من پذیرفته باشم استدلالشو، ادامه داد: "داعش و این گروهای پیزوری اگر تو سوریه یا عراق موفق بشن، دنیا رو بهم میریزن، ایران که جای خود داره چون نقشه اصلیشون ایرانه. همه ام میدونن هدفشون ایرانه،پس نباید بذاریم عرض اندام کنن!"
وقتی دیدم درکش نسبت به شرایط اینجوریه قانع شدم و خودشم متوجه این موضوع شد و حرف رو عوض کرد.
○|خاطرهای از شهید💔
حسین معزغلامی🕊|○
🌴@afsaranjangnarm_313🌴
|•💖🕊•|
دیدیمیخواییہحرفے
روبزنےکسےباورنمیکنہ؟
راهےنداریجزاینکہقسمبخوری!
میگےبخدافلـانوبہمان(:
خداچجوریبایدقسمبخورھ؟
وقتےماحرفاشوباورنمیکنیم؟🙂💔
🍃 @afsaranjangnarm_313 🍃
💕 #بسم_رب_العشق 💕
❤️ #عشق_مجازی 📱
📌 #فصل_دوم 🖇
✨ #قسمت_سی_ودوم 📚
برگشتم داخل خونه که سمیرا اومد گفت
-چیشد!؟چیشد؟
+چی چی شد
-خب ینی میگم چی بهش گفتی
+اصن نبود که چیزی بگم بهش
-خب پس وسایل و جمع کن برگردیم
+کجا؟
-رشت
+نه بابا من نمیام
-خب بیا خونه ما اونام بیان اونجا
+کیا؟
- حرفاتو و با نجمه خانوم شنیدم
+من پاشم بیام رشت بعد به اونا که از مشهد اومدن تهران بگم بیاین رشت...وای خدا
-اوم راست میگی یه جوریه ...خب من زنگ بزنم مامان و بابام بیان اینجا
+نمی دونم
-حالا جوابت به این پسره چی هست؟
+نمی دونم
-کی میان خواستگاری؟
+نمیدونم
-سپاس از جواب های جامع و کامل...از خانواده اون عرفان خبری نیست دیگه؟
+نه بابا چه خبری
صدای زنگ گوشیم اومد بلند شدم و رفتم از تو اتاق برداشتم
+وای سمیرا چه حلال زاده..عارفس
-جدی؟
+آره
جواب دادم
+سلام
-سلام آرمیتا جون خوبی؟
+خوبم ممنون شماها چطورین؟
-خوبیم مامان و بابام سلام می رسونن
داشتم صحبت می کردم که سمیرا اومد کنارمو گفت:
-من میرم بالا با نجمه خانوم حرف بزنم
+وایسا ببینم برا چی؟
-ببینم کی می خوان بیان من زنگ بزنم مامان و بابام
+نمی دونم هر کاری می خوای بکن.نه نه سمیرا نرو
-چرا چیشد؟
+نجمه خانوم تو حیاط منو دید گفت خودش زنگ میزنه،زشته تو بری
-باشه خب
+الو عارفه ببخشید
-خواهش میکنم دوستت سمیرا بود؟
+آره..خب میگفتی چه خبر؟
-آها قرار شد به خاطر اینکه هنوز یه سالم نشده فاطمه خواهرش فوت شده یه مراسم کوچیک بگیریم و بریم سر خونه زندگی
+آها خب باشه ممنون که زنگ زدی و دعوتم کردی
-خواهش میکنم گلم.میگم آرمیتا!!!
+جانم
-میای؟!
+اره چرا نیام؟
-به خاطر عرفان گفتم شاید نیای
+نه عزیزم من حتما میام
-ممنون آرمیتا
+خواهش میکنم فعلا خداحافظ
-خدافظ
#ادامه_دارد....
#نویسنده:✍
#نفیسه و #نرجس
کپی تا پایان فصل دو ممنوع پیگرد الهی دارد🚫
❤️ @afsaranjangnarm_313 📱
💕 #بسم_رب_العشق 💕
❤️ #عشق_مجازی 📱
📌 #فصل_دوم🖇
✨ #قسمت_سی_وسوم📚
*
نجمه خانوم امروز زنگ زد و گفت میخوان بیان خوستگاری
سمیرا هم معطل نکرد و زنگ زد به مادر و پدرش تا توجلسه خواستگاری حضور داشته باشن.
اونا هم لطف کردن و امروز رسیدن تهران.
یه غمی تو دلم بود
دلم میخواست خانواده خودم،فاطمه ،توی مراسم خواستگاریم حضور داشته باشن
**
حدود ساعت 4بود داشتم با سمیرا میوه ها رو میشستم که مادر سمیرا اومد داخل آشپزخونه گفت
-ارمیتا جان برو لباساتو بپوش الانه که بیان
+چشم
رفتم تو اتاق و مشغول عوض کردن لباسام شدم نگاهم افتاد به قاب عکسایی که رو دیوار بود ..
اولیش یه عکس چهارتایی از من و فاطمه و سارا و سمیرا بود ،همون روزی که جشن گرفتیم برا اینکه قرار بود برگردن شهرشون..
یادش بخیر ..
بعدیش یه عکس ماله چندسال پیش بود
من و بابا..مامان ..مادربزگم پدربزرگم..
زمانی که نمی دونستم قراره همچین اتفاقایی تو زندگیم بیافته و فکر می کردم همیشه از مدرسه پیش مادربزرگ و پدربزرگم بازی میکنم و خوش میگذرونم
تا مامان و بابام شب از سر کار بیان منو ببرن خونه .. و تا اخر همینه..
-آرمیتاا بیا بدو
+هیع مگه اومدن؟
-آره بدو
سریع چادر رنگیمو انداختم روی سرمو رفتم جلودر سلام و احوال پرسی کردیم
و بعد با سمیرا رفتیم آشپزخونه نشستیم
+چایی بریزم؟
-نه بابا زوده سرد میشه
گوشی سمیرا زنگ خورد
+کیه؟
-ساراستماس تصویری گرفته
+وابیی آخه الان؟جواب ندی ها
-چرا؟
بیا جواب دادم
-سلام سارا
+بابا یواش میشنون
+سلام
-چطوری؟خوبی؟بیا برات از تجربیاتم بگم
+مسخره بازی درنیار دیوونه
-بالاخره من ۴تا خواستگار بیشتر دیدم
+بابا تو با زتگ زدنت انقدر استرس دادی که اینا با اومدنشون ندادن ...
-کی من؟
+من برم چایی بریزم صدام زدن
-برو برو بعدا برات میگم
تلفن و قطع کردیم و با سمیرا سریع چایی ریختیم
بسم الله گفتمو رفتم چایی و تعارف کردم.....
#ادامه_دارد....
#نویسنده:✍
#نفیسه و #نرجس
کپی تا پایان فصل دوممنوع پیگرد الهی دارد🚫
❤️ @afsaranjangnarm_313 📱
💕 #بسم_رب_العشق 💕
❤️ #عشق_مجازی 📱
📌 #فصل_دوم 🖇
✨ #قسمت_سی_وچهارم 📚
بعد از تعارف کردن چایی کنار مادر سمیرا نشستم.بعد از اینکه یکم نشستن و چایی خوردن و بعد از حرفای معمولی مادر سمیرا و نجمه خانوم گفتن که بلند بشیم و با طاها بریم توی اتاق تا صحبت کنیم.
باهم بلند شدیم و به سمت اتاق رفتیم اول من وارد شدم و بعد هم آقا طاها وارد شدن،
نشستیم.برعکس خیلی از کسایی که نمیدونن چی بگن به هم من شروع کردم و پرسیدم
+مادرتون راجب من همه چیز رو گفتن؟؟گذشته و خانواده و....
-بله همه رو گفتن
+و شما هم قبول کردین؟
-بله چون مهم الانه که راه خودتون و پیدا کردین و عوض شدین
+خب چیزی هست که شما قصد داشته باشین بگین یا بپرسین؟
یکم درباره حرفای اعتقادی و مذهبی و حقوق و ماشین و.. اینا صحبت کردیم که آقا طاها گفتن:
-راستی یه ماشینی هست که خیلی وقتا دیدمیه آقایی نشسته داخلش شما متوجهشون شدین؟
+بله
-ازشون پرسیدم کین گفتن با شما کار دارن
+بامن؟
-بله با شما.شما میشناسید این آقا رو یا اگه مزاحمه پیگری کنیم
شروع کردم به تعریف کردن راجب این پسر و نامه پدر و مادرم..
-خب پس من خودم باهاش صحبت میکنم اگه با زبون خوش رفت که هیچی اگه نه که دیگه پای قانون میاد وسط
+ممنون.
-بریم بیرون؟نزدیک یه ساعته داریم صحبت می کنیم
+بله بریم
از اتاق که خارج شدیم سمیرا یواش لب زد
-مبارکه؟
شونه هامو به بهونه ندونستن انداختم بالا
بقیه هممتوجه اومدن ما شدن پدر آقا طاها گفتن:
-خب دخترم شیرینی بخوریم؟
زهرا خانوم گفت:
-حالا بزارین قشنگ فکراشو بکنه بعدا زنگ میزنیم خبر میگیریم...
#ادامه_دارد....
#نویسنده:✍
#نفیسه و #نرجس
کپی تا پایان فصل دو ممنوع پیگرد الهی دارد🚫
❤️ @afsaranjangnarm_313 📱
💕 #بسم_رب_العشق 💕
❤️ #عشق_مجازی 📱
📌 #فصل_دوم 🖇
✨ #قسمت_آخر 📚
یک ماه بعد
قرار عقد رو گذاشتیم و من شرعا و قانونا همسر رسمی طاها شدم و خرج عروسی رو دادیم به خیریه و باهم راهی مشهد شدیم..
و زیر سایه آقاامام رضا زندگیمون و شروع کردیم..
فعالیتم تو پیجم ادامه داشت و طاها هم سعی می کرد کمکم کنه اگه مشکل داشتم..
**
ِآخر هفته بود بعد از برنامه ای که با دخترای مشهدی دوباره تو همون صحن که پاتوقمون بود کلید زدیم و اعضای زیادی هم به گروهمون اضافه کردیم و برنامه های فرهنگیمونم گسترده تر شد..
از دخترا خداحافظی کردم و رفتم سمت جایی که طاها نشسته بود کنارش نشستم و سلام کردم
-سلام بر بانو چطور بود برنامه امروز؟
+عالی
-منم یه فکری کردم
+چی؟
-یه همچین گروهی بزنم از نوع مردونش
+خیلی خوبه
-آره، راستی یه فکر دیگم کردم
+چی؟
-داستان زندگیت و بنویس
+من؟برا چی؟
-ببین خب شاید خیلی از مذهبیا مثل گذشته تو باشن،هچی از دینش ،از دلیل نماز خوندش حجابش و ...
ندونه تو با نوشتن داستان زندگیت شاید باعث تلنگر حتی یه نفر بشی..
تازه به غیر از اون همون ماجرات ،مجازی و گروه و مختلط و چت با نامحرم اون وابستگی که بدون خواسته دو طرف ایجاد میشه..
اگه بدونن چقدر آسیب می بینن شاید از این کار فاصله بگیرن...
+اومم..راست میگی
-می نویسی؟
+یه شرط داره
-چه شرطی؟
+جنابعالی کمکم کنید
-چشمممم
+بریم زیارت؟
-یاعلی بریم....
#ادامه_دارد....
#نویسنده:✍
#نفیسه و #نرجس
کپی تا پایان فصل دو ممنوع پیگرد الهی دارد🚫
❤️ @afsaranjangnarm_313 📱
خب اینم از پایان رمان🙃
واقعا تشکر میکنم از اعضایی که راهنماییم کردن و ایرادات رمان و گفتن❣
و معذرت خواهی بابت تعداد کم پارتا🙏🏻
خب من بهتون گفته بودم که کپی بعد از تموم شدن فصل ۲ اما خواهش میکنم صبر کنید و کپی نکنین‼️
من رمان و باید ویرایش کنم(در رابطه با اون نکته هایی که گفتین:چادرشو زود کنار گذاشت و ....)
هر وقت ویرایش کردم اعلام میکنم که کپی کنین❣
کسایی هم که تو گروهاشون کپی کردن خواهش میکنم فعلا حذفش کنن‼️
#ممنونازاینکهکنارمونین❣
https://harfeto.timefriend.net/747924221🔐