『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
🌹 #بسم_رب_العشق ❤️ #برای_همیشه 🌹 #قسمتسیام رفتم بیرون کنار سمیه روی مبل نشستم و با هم کیک خوردی
🌹 #بسم_رب_العشق
❤️ #برای_همیشه
🌹 #قسمتسیویکم
شام و خوردیم منم دیگه تا موقعی که همه برن دور بره مژگان و مامانش نرفتن بیشتر پیش سمیه و خالش بودم .
بعد از اینکه همه جا رو مرتب کردیم رفتم از زن عمو خداحافطی کنم
+زن همو خسته نباشین .شب بخیر
-تو هم خسته نباشی دخترم .خیلی زحمت کشیدی دستت درد نکنه
+خواهش میکنم کاری نکردم.سمیه تو اتاقشه؟
-اره داره چمدونشو می بنده
+پس من برم پیشش
رفتم سمت اتاق سمیه فردا صبح قرار بود با شوهرش حرکت کنن به سمت مشهد
در زدم
+عروس خانووم ... اجازه هست؟
-اره بابا بیا تو زن داداشم
+چی؟
در باز کردم و رفتم تو
+چی گفتی
-هیچی به خدا از دهنم در رفت از بس امروز این مامان و خاله حرف زدن
+درباره چی؟
-هیچی بیا این چمدون و نگاه خالیه هیچی برنداشتم هنوز واییی
+دوباره رفتی چمدون ببندی تو🤦♀
بده خودم برات ببندم
-نه دستت درد نکنه باید فکر کنم ببینمـ چی می خوام
+بابا سه روز می خوای بری مشهد هااا... راستی تو خواستگاری به شوهرت گفتی؟
-چیو😳
+وسواس داری تو چمدون بستن ..بالاخره بحث یه عمر زندگیه
بالش از روی تخت برداشت و پرت کرد سمتم که تو هوا گرفتم
+باشه بابا..بیا خدافظی کنیم می خوای بری
-وای خیلی دلم برات تنگ میشه از وقتی اومدی ایران همیشه باهم بودیم
+منم دلم تنگ میشه ولی تو دیگه شوهرت هست من و یادت میره
هم دیگرو بغل کردیم
-نه من غلط بکنم خواهرم و یادم بره
+قربونت برم....من برم خیلی خستم خداحافظ
-خداحافظ
از در رفتم بیرون و با عمو هم خداحافظی کردم و رفتم طبقه بالا در باز بود کفاشامو از در اوردم و رفتم تو
+سلااام ..بابا
-سلام دخترم
داشت می رقت سمت اتاق
+داری میری بخوابی
-اره خیلی خستم
+شب بخیر
-شب تو هم بخیر
منم رفتم تو اتاقم و لباسامو عوض کردم و خودمو پرت کردم رو تخت گوشیمو برداشتم یهو نگاهم افتاد به تاریخش
وااااای فردا تولد بابا بود پاشدم رفتم سراغ میز تحریرم در کشو رو باز کردم و جعبه انگشتری که از مشهد خریده بودم در اوردم
وااای نکنه این و موقع جابه جایی دیده باشه .نه بابا اینکه سرجاش بود
وقتی اومد ایران خیلی دلم می خواست بهش بدم اما نگه داشتم برای تولدش . گذاشتم توی کشو و درشو بستم،دوباره رفتم روی تخت دراز کشیدم.
به سمیه پیام دادم:
💭میگم سمیه فردا تولد باباس.قرار بود باهم براش تولد بگیریم🎂نیستی که😕
💭وای اره راستی ..به مامان میگم که فردا بری پایین باهم کارارو انجام بدین
خریدارم به امیر علی می سپارم♥️
💭دستت درد نکنه خودم می گیرم نمی خوام تو زحمت بیافتن
💭نه بابا چه زحمتی الان هماهنگ میکنم♥️
💭دستت درد نکنه خواهری♥️♥️♥️
💭قابل شوما رو نداره ابجییی😉
💭😂😂خیلی گلے❤️
باهاش خداحافظی کردم و گوشی و خاموش کردم و خوابیدم.......
#ادامه_دارد
✍🏻 #به_قلم:
#نفیسه و #نگار
کپی بدون ذکر نام نویسنده ممنوع🚫
🌹 @afsaranjangnarm_313 🌹