eitaa logo
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
667 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2هزار ویدیو
89 فایل
در جـنگ نرم پای باور و ایمانمان که وسط باشد ساکت نخواهیم نشست✌️🏻... {خادمان کانال🌱} @valeh_135 @yazahra_83 @Montaghem_soleymani_82 شرایط تبادل و کپی↯ @shorot_13 حرفهاتون⇦ @Afsaranadmin
مشاهده در ایتا
دانلود
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
🌹#بسم_رب_العشق ❤️#برای_همیشه 🌹#قسمت‌سی‌وهشتم شماره گرفتم زن عمو جواب داد با گریه گفتم: +زن عمو این
🌹 ❤️ 🌹 صبح بیدار شدم رفتم سمت آشپزخونه تا صبحونه رو اماده کنم اما مگه می شد فکر نکرد به چیزایی که دیشب شنیدم اصن من پسر عمو رو دوست دارم؟؟ آتنا چرا حرف مفت میزنی پسر عمو اصن خونه هست،اصن شما هم دیگه رو چند بار دیدین که بدونی دوست داره یانه سعی می کردم خودمو مشغول کنم تا دیگه فکر نکنم ،صبحونه رو خوردم با اینکه اصلا میل نداشتم کلا دوست ندارم تنهایی چیزی بخورم، رفتم تو اتاق نگاهی به کتاب خونه کوچیکم انداختم هنوز کتابای پسر عمو رو بهش پس نداده بودم🤦‍♀ رفتم سمت کتاب یادت باشد برداشتم و نشستم روی تخت شروع کردم به خوندن: ((اعتقاد داشتم وقتی یک شهید جاوید الاثر می‌شود و پیکرش روی خاک ها می ماند این امید را داری کنار پیکرش یک گل زیبا شکوفا بشود که وقتی باد می وزد عطر آن گل در همه عالم بپیچد این یعنی زندگی. این یعنی شهید است هنوز هم هست. اما در گلزار شهدا سردی سنگ مزار احساس زندگی را دور میکند. از خانه یک راست به معراج شهدا رفتیم. اول خیابان عبید. همه چیز روی دور تند رفته بود چند ساعت بیشتر نگذشته بود که من از شهادت حمید باخبر شده بودم حالا پیکرش را به قزوین آورده بودند. می‌خواستم بگویم حمید جان تو که با معرفت بودی حداقل من رو زودتر خبر میکردی طاقت ندارم اینقدر سریع همه چیز رو باور کنم. با نبودنت کنار بیام و همه چی رو تنهایی پیش ببرم. . . . . . . . . . . طبق خواهشی که شب آخر داشتم و حمید داخل وصیت نامه نوشته بود قرار شد یک ربع با حمید تنها باشم بغلش کردم. نازش کردم. روی تنش دست کشیدم. همیشه به این لحظه فکر میکردم که در این لحظات یک خانوم به شوهر شهیدش چه حرفی میتواند بزند برای این دقایق آخر و بدون تکرار کلی حرف آماده کرده بودم ولی همه یادم رفته بود. سرم رو بردم کنار گوشش گفتم: یادت باشد! دوستت دارم. خیلی خیلی دوستت دارم. سرم را بلند کردم انگار که منتظر جواب باشم چند لحظه سکوت کردم دوباره در گوشش گفتم حمید! دوستت دارم.)) همین جوری داشتم اشک می ریختم که گوشیم زنگ خورد کتابو گذاشتم تو کتاب خونه و گوشیو برداشتم دیدم باباس +الو سلام بابا جونم _سلام دختر بابا خوبی؟؟ +ممنون شما چیکار میکنین؟ _منم سرکارم بابا. زنگ زدم بگم یه دستی به سر و روی خونه بکش ببین چی کم و کسر داریم بگو من بخرم +باشه فقط خبریه؟؟ _عمو اینا قراره بیان +آها باشه چشم _کاری نداری بابا جان +نه بابا جون خدافس -خدانگهدار ✍🏻 و کپی بدون ذکر نام نویسنده ممنوع🚫 🌹 @afsaranjangnarm_313 🌹