🌹#بسم_رب_العشق
❤️#برای_همیشه
🌹#قسمتپنجاهونهم
بعد که یکم آروم شدم رفتم بیرون پیش زن عمو
صدای گریمو اگه شنیده باشه حتما فکر میکنه از روی دلتنگیه
رفتم کنارش نشستم
_خیلی دلت براش تنگ شده که گریه کردی؟
+راستش وصی..هیچی
_چرا نگفتی؟
نمی خواستم زن عمو هم مثل من دوباره ناراحت بشه ولی منتظر بود تا بگم به ناچار گفتم:
+وصیت نامه امیر علی رو اتفاقی پیدا کردم خوندمش ... همین
_کو؟کجاس؟به منم بده بخونم
+زن عمو آروم باشین هنوز نخونده گریه می کنین که...
_گریم به خاطر دلتنگیه وگرنه پسر من نره مدافع حرم بشه پس کی بره
من میدونم شهید میشه کاش بیشتر می دیدیمش قبل رفتن
اولین باری بود که زن عم جلوی من حرف شهید شدن امیر علی رو میزد،حال منم دست کمی از زن عمو نداش فقط دیگه از بس گریه کرده بودم چشمای من ازشون اشک نمیومد
+زن عمو باشه بعدا می خونید الان نه
زن عمو اشکاشو پاک کرد و گفت:
_مامان یه بار دیدی امیر علی زنگ زد امروز زنگ نزده بفهمه گریه می کنیم دیگه میدونی که ناراحت میشه
+اره،می خواید قرآن بخونیم؟
_آره
و مثل هر روز من و زن عمو دو تا قرآن با تلفنی که گذاشته بودیم جلومون
***
صدای تلفن اومد قرآن خوندمون قطع شد زن عمو سریع تلفن برداشت سمیه هم که تازه از راه رسیده بود،سریع اومد طرف ما
_امیر علیه
+زن عمو جواب بدین یه وقت قطع نشه
زن عمو تماس و وصل کرد و باهاش صحبت می کرد نمی فهمیدم چی میگه که زن عمو جلوی اشک شو دیگه نگرفت
+زن عمو کیه؟زن عمو چیزی شده
_مامان امیر علیه؟
زن عمو با سر گفت اره و تلفن و داد سمیه بعد از چند دقیقه سمیه هم گریش گرفت ولی جلوی خودشو گرفته بود
_بیا آتنا با تو کار داره من رفتم پیش مامان
تلفن و گرفتم:
+الو..
_سلام .خانووم
+سلام چی به مامانت و سمیه گفتی؟
_گریه می کنن؟
+اره
_وصیت کردم بابا چیز خاصی نبود
+مگه قراره شهید بشی؟
_اتنا خیلی مواظب خودت باش .
انقدر گریه نکن .تو که نباید ناراحت بشی
من اکه شهید بشم #برای_همیشه کنارت حسم میکنی
+پس رفتنی شدی اره؟
_یه عملیات دارم چند دقیقه دیگه،می خوام یه بار دیگه بگی که راضی هستی
+راضیم راضی
_بگو ایشالا شهید بشی
گریم شدت گرفت خیلی سخت بود
+ایشالا شهید بشی
_اتنا الان نمی نوتم جلوی جمع حرف روز اخر و بهت بگم
+ولی من..من میتونم ....دوست دارم
_منم
+...
_من باید برم پس هر وقت خواستی گریه کنی به این فکر کن که؟
+#برای_همیشه کنارمی
_#برای_همیشه......یا علی
+یا علی
*****
_اتنا بیا این آش و هم بزن
+اومدم
ظرف رو برداشتم تا برم اش نذری رو هم بزنم که صدای تلفن اومد گفتم حتما امیر علیه چون چند روزه زنگ نزده بدون نگاه کردن به شماره جواب دادم
+الو؟
_سلام
+سلام بابا
_اماده بشین می خوام همتون و ببرم یه جایی
+بابا داریم اش درست میکنیم کجا؟
_بپوشین دیگه قراره بریم یه دور بزنیم
+باشه
رفتم به زن عمو و سمیه گفتم اونا هم تعجب کردن رفتیم آماده شدیم اما دلشوره ای که داشتیم و از هم پنهون کردیم......
#ادامه_دارد...
✍🏻 #به_قلم :
#نفیسه و #نگار
کپی بدون ذکر نام نویسنده ممنوع🚫
🌹@afsaranjangnarm_313🌹