فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#به_وقت_خاطره📜
🌹دوستان شهید مهدی باکری فرمانده شجاع لشکر 31 عاشورا می گویند:
آن زمان که مهدی مجرد بود خیلی به او یادآوری می شد که ازدواج کند و ایشان با صداقت وصف ناپذیری می گفتند : «آن 🌹آدمی که من در انتظار اویم باید بتواند اسلحه به دست بگیرد» او مهریه همسرش را اسلحه کلت خود قرار داد و درست یک روز پس از عقد خود عازم جبهه شد و تا سه ماه برنگشت .
🌹همسرش می گوید « مرخصی برای مهدی مفهومی نداشت فقط یک بار از طرف لشکر او را به سوریه فرستادند جز این هرگز مرخصی نگرفت و تمام وقت خود را در جبهه گذرانید .
•|خاطرهاے از شهید💔
مهدی باکری🕊|•
🌴@afsaranjangnarm_313🌴
♡#بسم_رب_العشق♡
❤️ #عشق_مجازی📱
✨ #قسمت_یازدهم📚
عارفه از بیمارستان اومد بیرون سوار ماشین شد و همون طور که نفس نفس میزد گفت:
-رفتم ایستگاه پرستاری پرسیدم فقط پاش شکسته و سرش آسیب دیده از پرستاره پرسیدم تختشو بهم نشون داد، رفتم از دور دیدمش حالش در کل خوب بود حالا بگو کیه این دختره؟
+یه نفس بگیر،باشه میگم
-بگو ،می خوای ازدواج کنی؟دوست اجتماعی؟برادر این کارا آخر عاقبت نداره ها
نگاه چپ چپی به عارفه انداختم و گفتم:
+این فکرا چیه میکنی
گوشیمو برداشتم و شماره مسعود و گرفتم
-بگووووووووو
+بابا رفیقم باهاش تصادف کرده
الو مسعود
-بله ؟زندس؟
شیطونه میگفت بهش بگم رفته تو کما ولی گفتم:
اره زندس حالشم خوبه
-عه پس باشه ،بای
پسره ی.....
-خب خود رفیقت کو؟
+چه میدونم ترسیده رفته شمال
-وا چه مسخره
+خیلی
-خب کجا میریم؟
+دیگه کم کم باید بریم ناهار بخوریم
-باشه پس زنگ بزنم مامان بگم
+باشه
عارفه مشغول تلفن شد منم حرکت کردم به سمت یه پیتزا فروشی که ماله رفیقم بود عارفه تلفنش تموم شد
+چی گفت مامان؟
-گفت عصر خواستگارا میان زود بریم خونه
+حالا چرا عصر؟
-فکر میکنم چون کار دارن می خوان برگردن کرج
بعد از یه ربع رسیدیم به جایی که مورد نظرم بود با عارفه پیاده شدم رفتیم تو
یه میز و انتخاب کردیم و نشستیم بعد از سفارش دوتا پیتزا پپرونی و سیب زمینی سرخ شده
رو به عارفه گفتم:
+جا مامان خالیه که بگه اینا چیه میخورین
-وای آره 😂
+خب خب عارفه خانوم به سلامتی کی قراره از دستت خلاص بشیم؟؟
عارفه اول اخمی کردو بعد گفت:
-ملت برادر دارن منم برادر دارم خلاص شم ینی چی من اصن قصد ازدواج ندارم
با خنده به عارفه گفتم:
-تو که راست میگی الان هم تو دل من دارن کیلو کیلو قند آب میکنن
+وا داداش
دیگه اذیتش نکردم غذاها رو آوردن روی میز شروع کردیم به خوردن بعد از تموم شدن به صندلی تکیه دادم یه نفس کشیدم
-وااایییی خیلییی پیتزا خوردیم دارم میترکم
+آره خوشمزه بود چسبید
سوییچ ماشین و دادم عارفه تا بره خودمم
رفتم حساب کردم و یکم با رفیقم گپ زدم و رفتم تو ماشین
+خب عارفه چقدر وقت داریم؟
-الان حدود سه ساعت تا اومدنشون مونده
+خب پس وقت هست دیگه کجا بریم؟
-نمی دونم آب میوه چطوره؟
+اوووم ...خوبه نظرت چیه بریم اونجا که قبلا بابا مارو میبرد؟
-مغازه عمو اسماعیل و میگی؟
+اوهوم
-اونجا که عالیهه فقط خیلی دوره
+زود میریم و میایم
-باشه پس بریم یکم محله قدیمم بچرخیم
راه افتادیم سمت محله قدیممون همون جایی که تا موقعی که اونجا زندگی می کردیم همه چی خوب بود پایه ثابت مسجد و بسیج بودم خیلی دلم نمی خواست بریم اونجا ولی یهو یادم افتاد که عارفه خیلی وقت پیش بهم گفته بود بریم
موقع خوردن آب میوه عارفه گفت :
-عرفان امروز مهربون شدی نکنه قراره کم کم بگی برم برات خواستگاری؟
+خواستگاری کجا بود بچه
- میگم این دختر خانومی که امروز تو بیمارستان رفتم سراغش هم خوبه ها😂
و بعد چشمک شیطونی به من زد
+برو بابا تو ار کجا دو دقیقه ای فهمیدی خوبه؟
-همینجوری
+تو خودت رفتی قاطی مرغا فعلا بسه
-عه من که هنوز نرفتم.....هییییع عرفان ساعت.......
#ادامه_دارد.....
#نویسنده:✍
#نفیسه و #نرجس
کپی تا پایان فصل دو ممنوع پیگرد الهی دارد🚫
❤️@afsaranjangnarm_313📱
#تلنگرانهـ🌱
رفیقـ
حواست به مین های جبہه مجازی هست؟!📱
قربانی این جنگ بشی...🔪
دیگه تمومه...👋🏻
شہید جنگ سخت میرسه به خـ❤️ـدا...
ولی...☝️🏻
قربانی #جنگ_نرم ...💻
از خدا دور میشه...⛓
حواست باشه...📍
حواسمون باشه...📌
○━━⊰☆📱☆⊱━━○
@afsaranjangnarm_313
○━━⊰☆⚔☆⊱━━○
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅#امام_جواد عليه السلام:
👈منِ استَحسَنَ قَبيحا كانَ شَريكا فيهِ؛
🔸هر كه كار زشتى را نيك بشمارد، در آن كار شريك است.
📚بحار الأنوار جلد ۷۵ صفحه ۸۲
▪️#شهادت مظلومانه باب المراد جواد الائمه را به امام رضا علیهما السلام و تمامی شیعیان و دوستداران آن حضرت تسلیت عرض مینماییم▪️
🖤@afsaranjangnarm_313🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#به_وقت_خاطره 📜
🌹بابک اگر میدید کسے توان مالی رفتن به کلاس زبان نداره براشون کلاس انگلیسی و عربی میگذاشت.
🌹بیشتر سعی میکرد به بچهها کمک کنه،تحقیق میکرد افراد نیازمند رو پیدا کنه و از نظر درسی و آموزشی به اون ها کمک کنه،معلم خیلی خوبی برای بچهای محل و کسانی که دوستانش معرفی میکردند بود.
🌹وقتی به کسی قول میداد که تایم آموزش داشته باشه،تمام سعیاش رو
می کرد که بدقول نشه.
براش مهم نبود که چقدر زمان میگذره میزان یاد دهی براش اهمیت داشت.
•|خاطرهاے از شهید💔
مدافع حرم بابک نورے🕊|•
🌴@afsaranjangnarm_313🌴
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
♡#بسم_رب_العشق♡ ❤️ #عشق_مجازی📱 ✨ #قسمت_یازدهم📚 عارفه از بیمارستان اومد بیرون سوار ماشین شد و همون
♡#بسم_رب_العشق♡
❤️ #عشق_مجازی📱
✨ #قسمت_دوازدهم📚
-واایییییی عرفان تند تر برو بپیچ این ور نه نه برو پشن اون ماشینه
+وای دختر آروم بگیر
-آخه یه ساعت وقت داریم
+خب حالا اینخواستگار نشد یکی دیگه
-چه ربطی داره من برا آبرو میگیم
آخه کدوم دختری تو خواستگاری خودش دیر میره
+خب دیگه اشکال نداره خاطره میشه
-چی چیو خاطره میشه
وااااییی چرا ترافیکه اینجا؟
+نمیدونم وایسا پیاده بشم
از ماشین پیاده شدم و جلو و نگاه کردم ماشین آمبولانس و از دور دیدم،دوباره نشستم تو ماشین
+تصادف شده
-واااییییی مامان داره زنگ میزنه
+خب جواببده
نمیتونم عرفان الان اگه جواب بدم طوفان عصبانیت مامان منو میبره
بیا خودت جواب بده عرفان
باشه بده من گوشیو عارفه
الو سلام مامان
سلام
مامان تو ترافیک گیر کردیم
کجایین شماها
اونم بدجور
چقدر دیگه میرسین عرفان
اینا ۵:۰۰ میرسن
زشته عروس نباشه
نمی دونم تصادف شده خیای زود برسیم یه ۴۰ دقیقه دیگس
وای خاک بر سرم کنن عرفان الان شده شما میخواین ۶بیاین
وایسا ببینم میتونم دور بزنم خدافس مامان
خدافس زودبیاین
گوشیو دادم به عارفه
+اگه این ماشینا دو دقیقه صبر کنن میتونم دور بزنم
بالاخره با هر سختی بود دور زدم و از کوچه پس کوچه ها به سمت خونه روندم
وقتی رسیدیم تو کوچه از ماشینی که جلوی در پارک بود فهیمیدیم اومدن
سریع از ماشین پیاده شدیم و زنگ و زدیم
عارفه گفت :
-ای وای عرفان🤦🏻♀️اینا زودتر از ما رسیدن حالا چیکار کنم آبروم رفت
نگاهی به عارفه انداختم رنگش شده بود عین گچ
+بابا استرس نداشته باش
اتفاق بود دیگه
سریع در باز شد و ما هم رفتیم تو
مامان و بابا اومدن لب در پیدا بود کلی حرص خوردن
-سلام بدوید منتظرن
+سلام
کفاشمونو در اوردیم و رفتیم اتو مهمونا روی مبل نشسته بودن رفتیم جلو اونا هم بلند شدن و مشغول سلام و احوال پرسی و معذرت خواهی
مامان رو به عارفه گفت
-برو سریع چادرتو عوض کن بیا
عارفه برگشت سمت منو با یه اشاره گفت برم دنبالش
منم با یه معذرت خواهی رفتم
+چیه؟
عارفه همون طور که داشت چادر رنگیشو سر می کرد گفت:
-عرفان خواهرش همونه که
+کیه؟
-همونه که تو بیمارستان با اون دختره آرمیتا بود
+مطمئنی؟
-آره.اسم خواهر این پسره چیه؟
+فاطمه چطور؟
-هیچی همین جوری ،بیا برو دیگه منتظرن اینو بعشدم میتونستی بگی
عارفه سریع رفت بیرون و منم پشت سرش رفتم
💭خب اگه این همون باشه که چتای منو آریمتا رو دیده پس لابد پروفایلمو دیده ،منو میشناسه ،نه خب شایدم ندیده با اومدن عارفه با یه سینی چای از فکر اومدم بیرون....
#ادامه_دارد.....
#نویسنده:✍
#نفیسه و #نرجس
کپی تا پایان فصل دو ممنوع پیگرد الهی دارد🚫
❤️@afsaranjangnarm_313📱
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
♡#بسم_رب_العشق♡ ❤️ #عشق_مجازی📱 ✨ #قسمت_دوازدهم📚 -واایییییی عرفان تند تر برو بپیچ این ور نه نه برو
https://harfeto.timefriend.net/747924221🔐
به خاطر کوتاه بودن این پارت
پارت جبرانی میزاریم براتون♥️
سلاااااام
امروز ولنتاین ما بچه مذهبیاستاااا😍😉
سالروز ازدواج حضرت علی(ع)و حضرت فطمه(س)😋🌸
عیدتون مباااااااااارکـ❤️🎊🎊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞 سالروز ازدواج فرخنده، حضرت علی علیه السلام با برترین بانوی عالم مبارک باد.
🎊🎉@afsaranjangnarm_313🎉🎊
#جنـگ_نـرم 💻
[و اعدوا لهم ما استطعتم من قوه]
📱امروز،قوت در فضای مجازی #حیاتی است.
#فضایمجازی امروز حاکم بر زندگی انسان هاست،درهمه دنیا.
#باید_قوی_شویم
#امام_خامنه_ای
۳فروردین۱۳۹۹
🇮🇷@afsaranjangnarm_313🇮🇷
#بیو_طوری❣
شیعهدوقبلهدارد✌...کربلابرایعبادت😍[قدس]برایشهادت...🖤🥀🙃
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
#نظرات😍 #انژی_مثبت🎉
#نظرات😍
اولین نفری هستین که اینو میگین😕خب بگین چه مشکلی داره😢
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#به_وقت_خاطره 📜
🌹بچههای کوچه مشغول بازی بودند که ابراهیم وارد کوچه شد بازی آنقدر گرم شد که هیچ کس متوجه حضور ابراهیم نشد.
🌹یکی از بچهها توپ را محکم به طرف دروازه شوت کرد،اما به جای اینکه به تور دروازه بخورد،محکم به صورت ابراهیم خورد.
🌹بچها بی معطلی پا به فرار گذاشتند،با آن قد و هیکلی که ابراهیم داشت باید هم فرار میکردند.
صورت ابراهیم سرخِ سرخ شده بود،لحظه ای روی زمین نشست تا دردش آرام بگیرد،همانطور که نشسته 🌹بود پلاستیک گردو را از ساک دستیاش در آورد کنار دروازه گذاشت و داد زد:((بچهها کجا رفتید!؟بیاید براتون گردو آوردم...))
•|خاطرهاے از شهید💔
ابراهیم هادے🕊|•
🌴@afsaranjangnarm_313🌴
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
♡#بسم_رب_العشق♡ ❤️ #عشق_مجازی📱 ✨ #قسمت_دوازدهم📚 -واایییییی عرفان تند تر برو بپیچ این ور نه نه برو
♡#بسم_رب_العشق♡
❤️ #عشق_مجازی📱
✨ #قسمتسیزدهم📚
دکتر اومد و گفت حداقل پام دو هفته تو گچه و بعد از گفتن نکات لازم رفت و منو فاطمه تنها شدیم
فاطمه گفت :
_آرمیتا پاشو کار دارم باید تورو هم برسونم
مشکوک نگاهش کردم
+ چیکار داری شیطون؟؟
_میخوایم بریم خاستگاری
+قدیما پسرا میومدن خاستگاری دخترا حالا برعکس شده
فاطمه یکی زد پس گردنم و گفت:
_خاستگاری من نه خاستگاریه علیه داداشم
+آها حالا طرف کیه فاطمه؟
_چه میدونم خودشون قرار مدار گذاشن حالا برا خواستگاری منو خبر کردن نامردا
+😂😂😂از الان داری خواهر شوهر بازی در میاریااا
خب برو به سلامت
یواشکی از دختره چندتا عکس بگیر ببینمش
_حالا برا عقد میبینیش من برا چی عکسبگیرم وا
+حالا از کجا معلوم به داداش جنابعالی بله بگه
_ان شاءالله که میگه وگرنه علی خل میشه
حالا راستی مگه داداش من چشه؟
خیلیلم دلش بخواد
+از الان شدی عین خواهر شوهرااا بابا نه به باره نه به داره
_دوباره با من حرف زدی یادم رفت
پاین منتظرمن
*
تو خوابگاه نشسته بودم و حوصلم سر رفته بود از اونجایی که سارا و سمیرا نمی تونن یه جا بشینن هی می چرخن تو خوابگاه برا خودشون
بالخره اومدن تو اتاق و هرکدوم رو تخت خودشون ولو شدن
+یه نیاید پیش رفیقتون ها نمی بینید پام شکسته
-خب بیا اومدیم
+خوش اومدی
_میگم آرمیتا
+بله؟
_ما دو هفته دیگه امتحانامون تمومه
+خب
_بعدش باید بریم دیگه
+کجا؟
_شهرمون
+آهان چه بد
_میگم تو چیکار میکنی ؟
+نمی دونم یکم پول از فروش اون خونه دارم
اگه بتونم یه جارو اجاره کنم خوبه
_کار چی پیدا نکردی آرمیتا؟
+نه فعلن یه نفر دیگه هم قراره که برام دنبال کار بگرده
_آها باشه میخوای ما بازم بگردیم؟؟
+اگه بگردین که لطف میکنید چون من خودم نمیتونم فعلا
بگردم
_باشه حالا ماهم می گردیم
ساکت دراز کشیده بودیم و هرکدوم سعی می کردیم فکر خودمون و مشغول کنیم
این همه باهم بودیم حالا قراره جدا بشیم
خونه از کجا پیدا کنم🤦♀
+میگم بچه ها
_ها
+نمی خواد دنبال کار بگردین برام
_برا چی؟
+دنبال خونه بگردین شماها
_باشه ولی ما دنبال کار هم میگردیم
+شما خونه رو جور کنین کار پیشکش
-باشه حالا
دوباره هممون ساکت شدیم
فاطمه یهو اومد تووو
-سلاااااامممممم
با بی حالی جوابشو دادیم
-چیه شکست عشقی خوردین؟
+نه چه خبر از خواستگاری
- بابا چقده دختره دختر خوبی بود ولی کلی بنده خدا رو حرص دادیم و باهاش شوخی کردیم
+چرا؟
-آخه عروس خانوم و برادر عروس دیرتر از خاستگارا رسیدن😂😂
+واایی جدی😂😂😂
-اره اصن یه وضعی بوداااا بنده خدا از اول تا آخر مجلس از خجالت سرشو بلند نکرد
حالا شماها نگفتین چرا ناراحتین؟
+قراره دو هفته دیگه همه از هم جدا بشیم
-خب حالا مگه قراره همو نبینیم؟
-پاشید جمع کنید بساط اشک و آه و ناله رو
+وااا کو اشک و آه و ناله
فاطمه رو کرد به منو گفت
- آرمیتا یه دقیقه پاشو بیا
+کجا دقیقا با این پام؟
-خب همین جا میگم
+هوم فاطی چی میگی
-میگم آرمیتا داداش عروس خیلی قیافش آشنا بود
+ینی چی؟
-ینی فک کنم یه جا دیدمش
+اره احتمالا تو خوابت دیدیش
لابد زمانی که فکر شوهر میکردی این شکلی تصور می کردی شوهرتو😂
-وای ارمیتا😡
+وا خب چیکار کنم
-یکم جدی باش فکر شوهر چیه؟
+وااااا فاطمه فکر شوهر نمیدونی چیه؟؟
-هوف خدایا من آخر از دست این آرمیتا خل میشم
-ببین حیف پات سالم نیست وگرنه
+وگرنه؟
-هیچی بابا من رفتم پیش تو نباشم بهتره یه بار اخلاقت به منم سرایت میکنه
+خیلی دلتم بخواد
- دلم نمی خواد .تو گوشیت و جواب بده زنگ میخوره
#ادامه_دارد.....
#نویسنده:✍
#نفیسه و #نرجس
کپی تا پایان فصل دو ممنوع پیگرد الهی دارد🚫
❤️@afsaranjangnarm_313📱