🤔دوستی میگفت
سمیناری دعوت شدم
که هنگام ورود
به هر یک از دعوت شدگان بادکنکی دادند💧
👨🏻💻سخنران بعد از خوشامدگویی از حاضرین که ۵۰ نفر بودند
خواست که با ماژیک 🖍
اسم خود را روی بادکنک نوشته و آنرا در اطاقی که سمت راست سالن بود بگذارند
و خود در سمت چپ جمع شوند
سپس از آنها خواست
در ۵ دقیقه به اطاق بادکنکها رفته و بادکنک نام خود را بردارند و بیاورند
🤔🤔🤔🤔🤔🤔🤔
من به همراه سایرین
دیوانه وار به جستجو پرداختیم
همدیگر را هل میدادیم و زمین میخوردیم و هرج و مرجی به راه افتاده بود
مهلت ۵ دقیقه ای
با ۵ دقیقه اضافه هم به پایان رسید
اما هیچکس نتوانست بادکنک خود را بیابد
👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻
این بار سخنران
همه را به آرامش دعوت و پیشنهاد کرد
هرکس بادکنکی را بردارد و آنرا به صاحبش بدهد
بدین ترتیب کمتر از ۵ دقیقه
همه به بادکنک خود رسیدند
👍🏻👍🏻👍🏻👍🏻👍🏻👍🏻👍🏻
سخنران ادامه داد
این اتفاقی است که هر روز در زندگی ما می افتد
دیوانه وار در جستجوی سعادت خویش
به این سو و آن سو چنگ میزنیم و نمیدانیم که
🌱🤷🏻♂*سعادت ما در گرو سعادت و خوشبختی دیگران است*👌🏻🌱
🌹 با یک دست سعادت آنها را بدهید و با دست دیگر سعادت خود را از دیگری بگیرید🌹
آیا هدف از خلقت انسان
چیزی جز این بوده است؟🤷🏻♂
درود🙏🏻🌹
@afsaranjangnarm_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#به_وقت_خاطره 📜
🌹بعضی شب ها در حیاط روبه روے حرم مینشستیم و باهم درس های کلاس اخلاق را مباحثه میکردیم.
🌹به من میگفت:از امام چیزهاے دنیایی نخواه!بگو آقا جان،معرفت خودت رو به من بده!.
🌹آنقدر دوستش داشتم که هر چه میگفت،برایم حجت بود.چشمانم را بستم و همین ها را تکرار کردم،یکدفعه یاد چیزی افتادم و گفتم:((راستی!محمد
همه از اینجا برای خودشون کفن خریدن.ماهم بگیریم و بیاریم حرم برای طواف!))
🌹طفره رفت و گفت:((اے بابا،بلاخره وقتی مردیم،یه کفن پیدا میشه مارو بذارن توش.))
اصرار کردم که اینکارو بکنیم.غمے روی صورتش نشست.چشمانش را از من گرفت و به حرم دوخت.
🌹گفت:((دو تا کفن ببریم پیش یه بی کفن؟!))
•|خاطرهاے از شهید💔
محمد بلباسے🕊|•
🌴@afsaranjangnarm_313🌴
•••
#حاجحسینآقایڪتا:
بچههـــا!
#شهــدا خوبتمرینڪردند
ولایتپذیریِ "اماممهدی(عج)" رادر رڪاب"آسیدروحاللهخمینی".
ماهمبایدتمرینڪنیمولایتپذیریِ
"اماممهدی(عج)"رادررڪاب"حضرتآقا"
🍃 @afsaranjangnarm_313 🍃
📱| #جنـگ_نـرم
🌐میشل ولبـک نویسنده اسلام ستیز فرانسوے مینویسد:
🔰جنگ بر ضد اسلام گرایی با کشتن مسلمانان فایده اے ندارد و فقط با فاسد کردن آنها میتوانیم به پیروزی برسیم پس باید بجای بمب بر سر آنها دامن کوتاه ریخت...
○━━⊰☆📱☆⊱━━○
@afsaranjangnarm_313
○━━⊰☆⚔☆⊱━━○
{•🖤🔗•}
یڪۍنوشتہبود↓
سهممنازجنگ
پدرۍبود
ڪهیچوقت
درجلسہۍاولیاومربیان
شرڪتنڪرد...🥀
+همینقدرغریب:)
#فرزندانشهدا
💔@afsaranjangnarm_313💔
{•🌱🌼•}
خداوندا ❣
بین ما و گناه سیم خاردار بکش و این فاصله را مین گذاری کن ، اینک تانک های لشکر بی فرهنگ غرب ،ما را نشانه 🏹 گرفته اند .
🌿✨@afsaranjangnarm_313✨🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#به_وقت_خاطره 📜
🌹حوالی میدان خراسان از داخل پیاده رو با سرعت در حال حرکت بودیم. یکباره ابراهیم سرعتش را کم کرد! برگشتم عقب و گفتم: چی شد، مگه عجله نداشتی؟!
🌹همینطور که آرام حرکت می کرد، به جلوی من اشاره کرد و گفت: یه خورده یواش تر بریم تا از این آقا جلو نزنیم.! من برگشتم به سمتی که ابراهیم اشاره کرد. یک نفر کمی جلوتر از ما در حال حرکت بود که به خاطر معلولیت، پایش را روی زمین می کشید و آرام را میرفت.
🌹ابراهیم گفت: اگر ما تند از کنار او رد شویم، دلش می سوزد که نمی تواند مثل ما راه برود. کمی آهسته برویم تا او ناراحت نشود.
🌹گفتم: ابرام جون، ما کار داریم، این حرفا چیه؟ بیا سریع بریم. اصلا بیا از این کوچه بریم که از جلوی این معلول رد نشیم.
🌹آنچنان قلب رئوف و مهربانی داشت که به ریزترین مسائل توجه می کرد. او در حالی که عجله داشت، اما راضی نشد حتی دل یک معلول را برنجاند!
•|خاطره ای از شهید💔
ابراهیم هادی🕊|•
🌴@afsaranjangnarm_313🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استورے🖤
مۍنویسم
"عشق"
مۍخونم
"حسین"
🎙حاجحسینسیبسرخی
🌴🌤@afsaranjangnarm_313🌤🌴
#چادرانهـ🖤
اینـ چادر مشڪی
ضمانٺ امنیتـ منـ اسٺ✌️🏻
خواهرمـ💁🏻♀
معنےآزادی رو درستـ🌸
مٺوجہ نشدے
آزادے یعنی:🍃
مطمئن باشے
اسیر نگاهان نا پاکان نیسٺی😌
🖤@afsaranjangnarm_313🖤
#دلنوشته🌱…
سالها منتظرِ سیصد و اندے مرد است...
آنقدر مرد نبودیم که یارش باشیم
#اللهمعجللولیکالفرج
☘@afsaranjangnarm_313☘
📱| #جنـگ_نـرم
🔰قوت در فضاےمجازی را باید در بخش خارجی و داخلی تقسیم بندے کرد و اقدامات لازم را در هر دو بخش طراحی و اجرا کرد مسیر دشواری در پیش است اما همت جوانان مومن انقلابے قله های رفیع تری را فتح کرده است و وقت آن است که تهاجم نرم دشمن را با تهاجم نرم پاسخ دهیم...
{مقاممعظمرهبرے}
○━━⊰☆📱☆⊱━━○
@afsaranjangnarm_313
○━━⊰☆⚔☆⊱━━○
#تلنگرانهـ⚡️
_گوشِتُ بیار یه چی بگم
+جانم؟!
_مراقب محتویاتِ گوشیت باش(:
📱@afsaranjangnarm_313⚔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#به_وقت_خاطره 📜
🌹یک روز من و جهاد مغنیه در فرودگاه تهران با هم ملاقات گذاشته بودیم و من از قم برای دیدار وی رفتم
جهاد به محض این که مرا دید گفت : چقدر لاغر شده ای تو مگر ورزش نمی کنی؟!!
🌹مگر آقا نفرموده اند:«تحصیل، تهذیب ، ورزش»!
و من فهمیدم که سخنان رهبر معظم انقلاب به چه میزان تاثیر گذار بوده و برای امثال جهاد مغنیه به چه میزان با اهمیت است!
•|خاطرهاے ازشهيد💔
جهاد مغنيه🕊|•
🌴@afsaranjangnarm_313🌴
فڪرے
براے جمعه ے بعدے نمیکنے...؟!
دیگر نفــــس
بدون ِ #تـــــو
بالا نمےرود....!!😔
🌸 @afsaranjangnarm_313 🌸
💕 #بسم_رب_العشق 💕
❤️ #عشق_مجازی 📱
📌 #فصل_دوم 🖇
✨ #قسمت_اول 📚
چند ماه بعد:
تسبیح و بالاخره بعد از چند دور ذکر گفتن کنار میزارم ،سجادمو تا میکنم به دیوار تکیه میدم...
-بیا ارمیتا که خیلی گشنمه دو پرس غذا گرفتم آوردم باهمبخوریم
+زحمتت شد ،یه چیزی درست می کردم دیگه
-بابا کدبانووو ،بعد چند وقت هنوز تعارف داری با من؟!!
+نه،میگم عارفه
-جونم
+اوممم...خبری نشد؟
عارفه قاشق غذا رو از جلوی دهنش برگردوند توی بشقاب و گفت:
-هوف ..نه ارمیتا چند بار بگم انقدر فکر و خیال نکن همینروزا میاد دیگه مگه چند وقت بدون تو این داداش خل من میتونه دوومبیاره؟
از دلداری دادن عارفه ته دلم گرممیشه ولی بازم با ناراحتی گفتم:
+همین طور که این بیست روز دووم آورده
-ارمیتا پاشو بیا بابا نمیگی من یه ماه دیگه عروسیمه باید چاق بشم چله بشم
اون وقت منو گشنه نگه داشتی
+باشه عروس خانوم اومدم
-آهان حالا شد بخند بابا
+چشم عروس خانوووم
***
-جون عارفه بمونم امشب پیشت؟
+وایییی عارفه مگه باره اوله که خونه تنهام؟بعدشم زهرا خانوم طبقه بالا هست دیگه
-باشه پس مواظب خودت باش
به خونه ماهم یه سر بزن
+چشم
-خداحافظ
+خداحافظ
در و بستم و پتو و بالشتمو از رو زمین برداشتم ورفتم روی تخت دراز کشیدم.
طبق معمول خوابم نمی برد و باید با خاطرات گذشته تا نصفه شب سر می کردم...
*[بالاخره رسیدم مشهد دسته چمدونم و گرفتم و از قطار پیاده شدم و رفتم سمت تاکسی های زرد رنگی که منتظر مسافر بودن
چشمام پر از اشک بود و با بدبختی جلومو می دیدم..
فقط دلم می خواست هرچه زودتر برم حرم دیگه بغض داشت خفم می کرد..
-خانوم بفرمایین هر هتلی بخواین میریم
+می خوام برم حرم
چمدونمو گرفت و گفت :
-بفرمایین سوار بشین
سوار تاکسی شدم ،حتی یه لحظه هم صحنه هایی که چند سال پیش با فاطمه مشهد بودم از جلوی چشمم کنار نمیرفت..
نگاهی به گوشیم که زنگ می خورد انداختم سمیرا بود،رد تماس زدم دوباره زنگ زد
+بله؟
با صدایی گرفته تر از من گفت:
-برا مراسمش نمیای؟
+نمی تونم بیام...طاقت...ندارم...من هنوز باورمنشده سمیرا
-هیچکس باورش نشده،مشهدی؟
+آره
-خیلی دعا کن آرمیتا خیلی ...دعا کن دل هممون آروم بگیره
+اااع..ضای ب..
-آره، اهدا کردن..من باید برم دیگه
+خداحافظ
-خداحافظ
#ادامه_دارد....
#نویسنده: ✍
#نفیسه و #نرجس
کپی تا پایان فصل دو ممنوع پیکرد الهی دارد🚫
📱 @afsaranjangnarm_313 ❤️
💕 #بسم_رب_العشق 💕
❤️ #عشق_مجازی 📱
📌 #فصل_دوم 🖇
✨ #قسمت_دوم 📚
بعد از تحویل چمدونم به امانات راه افتادمسمت حرم.تمام مسیر فکرم پیش فاطمه و کاراش بود دقیقه ای نبود که فاطمه از جلوی چشمام کنار بره.فاطمه حتی با مرگش هم به بقیه لطف کرده بود.
حس عذاب وجدان داشت می کشتم..
کفشامو درآوردم و گذاشتم توی پلاستیک و نشستم روبروی ایوون طلا..
+خدایا باید چیکار کنم؟چجوری راه درست انتخاب کنم ..
اصلا به عرفان گفتم خدا رو پیدا کن مگه من پیداش کردم...وای این چه حرفی بود آخه...اصلا از کجا باید شروع کنم؟
بدجوری با خودم در گیر بودم جوری که حتی متوجه گذر زمان نشدم.ولی انگار خواست خدا بود که با صدای اذان مغرب به خودمم اومدم..
بلند شدم و کفشامو برداشتم تا برم سمت وضو خونه ، نگاهمافتاد به تابلویی که نوشته بود
*پاسخگویی به سوالات شرعی*
ناخودآگاه رفتمسمت همونجا ..تا شاید مشکلم حل بشه.رفتم به سمتی که تابلو راهنماییم کرده بود
یه حاج آقای پیر نشسته بود.رفتم جلو
+سلام حاج آقا
-سلام دخترم بفرمایید
+اوممم..نمی دونم راستش من هیچی از دین نمی دونم
نه یعنی از دلیل و فلسفش تا الانم هرکاری میکردم از روی عادت بوده..
اگه یکی بهم بگه نماز نخون برا چی میخونی اصن میگم باشه..
راستش میشه اصلا اول درباره دلیل و فلسفه نماز بگین؟....اره فکر کنم خوب باشه
-دخترم ینی واقعا هیچی نمیدونی؟
+راستش.....فک میکردم میدونم ولی به روش سختی بهم ثابت شده که نه من هیچی نمیدونم
-دخترم تو همین که شروع کردی بری دنبال دینت خیلی خوبه
+راستش دوستم از خواسته
صدای فاطمه تو گوشم پیچید : به خاطر خدا
+یعنی به خاطر خودم و خدای خودم
-خیل خب بابا جان،اجازه هست یه نصحیتی بکنم شما رو؟
+بفرمایید حاج آقا
-دخترم تو خدا رو میشناسی؟به نظرم برا اولین قدم برو خدا رو بشناس.اگه خدا رو بشناسی میتونی دین خدا رو هم بشناسی،میتونی واجب خدا رو هم درک کنی
+خب یعنیچی؟چجوری؟
-شناخت خدا از طریقه آیه ها و نشونه های آفرینشیه که وجود داره ،مثه همین کره زمین ،خورشید ،روح انسان...
یه راه دیگممطالعه کتاب های اعتقادیه که خدا و صفت خدارو بشناسیم
+خب پس یعنی آدم تا خدارو نشناخته نماز و مثلا روزه و اینارو نباید انجام بده؟
-نه دخترم منظورم این بود که اول خدا رو بشناس بعد واجب خدا رو این مربوط به زمان نیست ...از نظر رتبه و مهم بودن گفتم
همین شناخت اجمالی برای انجام واجبات هم کفایت میکنه
+یعنی چی؟
- یعنی که بدونیم یه آفریننده ای وجود داره ...
#ادامه_دارد....
#نویسنده: ✍
#نفیسه و #نرجس
کپی تا پایان فصل دو ممنوع پیکرد الهی دارد 🚫
📱 @afsaranjangnarm_313 ❤️
چطور میشه یه سرباز
یک بارم فرمانده شو
ندیده باشه؟
بیا تا جوانمـ
بده رخ نشانمـ
🌸 @afsaranjangnarm_313 🌸