eitaa logo
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
688 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2هزار ویدیو
89 فایل
در جـنگ نرم پای باور و ایمانمان که وسط باشد ساکت نخواهیم نشست✌️🏻... {خادمان کانال🌱} @valeh_135 @yazahra_83 @Montaghem_soleymani_82 شرایط تبادل و کپی↯ @shorot_13 حرفهاتون⇦ @Afsaranadmin
مشاهده در ایتا
دانلود
💎 خدایا تو بساز توبسازی قشنگه...! 🕯 @afsaranjangnarm_313 💌
حاج حسین یکتا: ما مأمورین انقلاب اسلامی هستیم، نه مسئولین انقلاب؛ مسئولیت گرفتنی است و تمام شدنی؛ اما مأموریت تکلیفی است و دائمی...✌️🏻 ✌️🏻 @afsaranjangnarm_313 ✌️🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیش بینی قریب الوقوع رهبری درباره نظام ستمگر آمریکا ((آمریکا غرق خواهد شد)) 🇺🇸کرونا اقتصاد آمریکا را فلج خواهد کرد👊 😷@afsaranjangnarm_313 ✌️🏻
❤️ [ آری آغاز دوست داشتن است😍 گرچه پایان راه ناپیداست...🤔 من به پایان دگر نیندیشم😉 که همین دوست داشتن زیباست😌] 🌸🌱 @afsaranjangnarm_313 🌱🌸
📜 با اینکه خیلی دوست داشتم ببینمت،اما نشد... چون من صدای کمک خواستن بچه شیعیان را می شنیدم و نمی توانستم به صدای کمک خواستن آنها جواب ندهم. از پدرتان راضی باشید و مادرتان را تنها نگذارید. گوش به فرمان باشید... امضا📝:پدری که همیشه به یادتان هست. {پسر بعد از رفتنش به سوریه متولد شد و هرگز را ندید😔} 👆وصیت نامه شهید سجاد طاهر نیا برای پسرش که هرگز او را ندید... 🌷 @afsaranjangnarm_313 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙📿🌙📿🌙📿 *اگه سر سفره افطار به کسی که کنارمان نشسته بگوئیم : روزه ات قبول باشه ، اون چی جواب میده ؟* *حتما میگه: ازشمام قبول باشه و ممنونم و کلی بهمون محبت میکنه .* *حالا اگه سر افطار سرمون رو بالا بگیریم و به امام زمان (عج) عرض کنیم : آقاجون روزه تون قبول ،* *مطمئن باشید آقا هر جوابی بدهند ، دعاشون در حقمون مستجابه.* *من سر سفره افطار میگم: آقاجون روزتون قبول باشه و امید دارم به اینکه آقا بفرمایند: از شمام قبول باشه ، عاقبت بخیر بشی .* *این پیام رو اینقدر منتشر کنین که همه سر افطار با امام زمان (عج) حرف بزنن و به یاد حضرت مهدی(عج) باشن و برای ظهورش دعا کنن.* 📿🌙📿🌙📿🌙 💛 @afsaranjangnarm_313 💛
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
🌹 #بسم_رب_العشق ❤️ #برای_همیشه 🌹 #قسمت_اول داخل فرودگاه شدم سوار پله برقی با چشم دنبال عمو و زن عم
🌹 ❤️ 🌹 بین خواب و بیداری صدای سمیه رو شنیدم : _پاشو دختر چقدر می خوابی .؟.پاشو که شام حاضره +وااای..ساعت چنده؟می خواستم بیام کمک زن عمو برای شام +ساعت ۹من کمک مامان کردم بیا ببین دختر عموت چه کرده خندیدم و گفتم: +دختر عموم یا زن عموم؟😂 بالش و به طرفم پرت کرد و گفت : _اولا مهم سالاده که من خودم درست کردم دوما پاشو لباساتو عوض کن بیا بریم راستی داداشمم اومده پایین برا شام +باشه.برو منم میام سمیه از اتاق رفت بیرون رفتم سمت چمدونم بازش کردم یه روسری با یه لباس بلند و نسبتا گشاد برداشتم وقتی پوشیدم ،رفتم جلو آینه روسریمو کشیدم جلو تا موهام پیدا نباشه نمی دونم چرا این کارو کردم ولی با خودم گفتم باید احترامشون و نگه دارم بالاخره خونه اوناست نباید هرجور دلم می خواد بگردم. در و باز کردم رفتم تو آشپزخونه و سلام کردم زن عمو ظرف سالاد و روی میز گذاشت و رو به من گفت : _سلام دخترم خوب خوابیدی +بله ببخشید فکر کنم زیادی خوابیدم عمو با لبخند گفت: _این چه حرفیه بالاخره خسته بودی دیگه نشستم رو صندلی همین موقع پسر عمو هم اومد و همین طور که صندلیشو میکشید عقب تا بشینه گفت: _سلام.دختر عمو خوش اومدی +سلام،خیلی ممنون و بعد در سکوت شام و خوردیم بعد شام روبه زن عمو گفتم: +خب من خوابیدم دیگه خسته نیستم بزارید من ظرفا رومیشورم زن عمو با لبخند گفت: _نه دخترم تو برو با سمیه بشینید بعد این همه مدت حرف بزنید +حالا وقت هست، اصلا دوتایی باهم میشوریم سمیه اومد پای ظرفشویی و باهم ظرفا رو شستیم البته با کلی کف بازی که سمیه راه انداخت داشتیم دوتایی به سمت اتاقش می رفتیم تا بشینیم حرف بزنیم که زن عمو پرسید : _اتنا جان.برای نماز صبح خودت بیدار میشی یا صدات بزنم یه لحظه موندم همین جوری آخه اونا نمی دونستن من نماز نمی خونم که حتما چون بابام به نماز و روزه معتقد بود اونا فکر کردن منم می خونم. سکوت چند ثانیه ای منو که دید فکر کنم قضیه رو فهمید که گفت: _چایی می خورید براتون بیارم؟ سمیه دره اتاقشو باز کرد و رفتیم تو روبه مامانش گفت: _اره مامان ،ممنون نگاهی به اتاق سمیه انداختم کاغذ دیواری و پرده های یاسی رنگ و بقیه وسایل هم سفید بود +چه قشنگه اتاقت _سلیقه دختر عموت همیشه خوبه🙄 +اوووو چه تعریفیم میکنه از خودش😁 _خب بشین رو تخت باهم حرف بزنیم دوتایی نشستیم رو تختش و از همه چیزی حرف زدیم از خاطرات گذشته تا الان و خواستگارو این جور حرفا اون وسط حرفا زن عمو برامون چایی اورد. یهو نگاهم به ساعت افتاد رو به سمیه گفتم: +وااای.سمیه ساعت چهاره _اللللکی یعنی این همه وقت حرف زدیم +آره لابد من رفتم بخوابم _شب بخیر +دیگه باید بگی صبح بخیر خندیدیم و رفتم سمت اتاقم رو تخت دراز کشیدم و شالم و در اوردم دوباره یاد بابا افتادم با خودم گفتم یعنی عمو میدونه من برا چی اومدم ایران؟. با یاد بابام پرده اشک چشامو پر کرد. یاد حرف سمیه افتادم که گفت: _قراره همه با هم بریم مشهد بچه بودم مشهد رفته بودم خیلی حال و هوای اونجا رو دوست داشتم دلم می خواست بازم برم .تو فکر خاطرات مشهد بودم که خوابم برد...... ✍🏻 و کپی بدون ذکر نام نویسنده ممنوع🚫 🌹 @afsaranjangnarm_313 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😱 ماجرای دختر بد حجابی که عاشق رهبری شد... 👈🏻 فکر نکنید فقط چادری ها دوستتون دارن ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 @afsaranjangnarm_313 🔴
@refaghat_ta_shahadat(3).mp3
8.94M
نمایـشنامہ 🌱🌸 بر اسـاس‌بندگۍشهید مدافع‌حـرم‌حمید سیاهکالی‌مرادۍبه‌روایـت‌همـسر🦋 💛 🙃 💫 @afsaranjangnarm_313
🔸بلا را «دشمنی خدا با خودت» تلقی نکن! 🔻محبت خدا را در بلاها ببین تا آسوده شوی! 💎 ؟ (ج۱۱) 🌟اگر آدم متوجه شود که بلای او از جانب خدا و به‌خاطر محبت خدا نسبت به اوست-که می‌خواهد او را رشد بدهد- آسودگی عجیبی پیدا می‌کند و حتی در رنج و بلا هم لذت می‌برد(لَهُ تَلَذَّذَ بِهِ...؛ مصباح‌الشریعه/۱۸۳) 🌟علی(ع): انسان با سختی و رنجِ شدید، به درجات بالا و راحتی دائم می‌رسد (بِالتَّعَبِ الشَّدِيدِ..؛ غررالحکم/۴۳۴۵) اگر کسی این نکته را درک کند دیگر آسودگی از زندگی‌اش فاصله نخواهد گرفت! 🌟با بلاها و گرفتاری‌های خودمان مردانه‌تر و صمیمانه‌تر برخورد کنیم؛ بلا را دشمنیِ خدا با خودمان تلقی نکنیم بلکه محبت خدا را در پشت آن ببینیم. ۹۶.۷.۱۰ 🚩حسینیۀ آیت‌الله حق‌شناس @afsaranjangnarm_313
🌺🍃رسول خدا فرمودند: آفت زیرکی غرور است، آفت شجاعت تجاوز، آفت بخشندگی منت، آفت زیبایی تکبر، آفت عبادت سستی، آفت سخن دروغ، آفت علم فراموشی، آفت بردباری سبکسری، آفت بزرگ زاده گی فخر فروشی و آفت سخاوت، زیاده روی! 📙کنز العمال: ۴۴۰۹۱ @afsaranjangnarm_313
🚫اگر نخونید ضرر کردید 🚫 بخونید خیلی قشنگه: اولين روزي كه امام حسين (ع) روزه گرفتند همه اهل بيت در كنار سفره جمع شدند؛ پيامبر اكرم (ص) رو به امام حسين فرمودند: حسين جان عزيزم روزه ات را باز كن. امام حسين فرمودند: جايزه من چه خواهدبود؟ پيامبر فرمودند: نصف محبتم را به كساني كه تو را دوست دارند مي بخشم. حضرت علي(ع) فرمودند: پسرم حسين جان بفرما. باز امام فرمودند: جايزه من چه خواهدبود؟ حضرت علي فرمودند: نصف عبادت هايم براي كساني كه عاشق تو هستند. حضرت فاطمه(س) فرمودند: عزيز دلم افطار كن.امام حسين پرسيدند: جايزه شمابه من چيست؟ حضرت فرمودند: نصف عبادت هايم را به كساني که بر تو گريه مي كنند مي بخشم. امام حسن(ع) فرمودند: برادر جان روزه ات را بازكن و امام همان سوال را پرسيدند. حضرت پاسخ دادند: من تا همه گنهكاران را بر تو نبخشم به بهشت نخواهم رفت. و درهمين حال جبرئيل بر پيامبر نازل شد فرمود خدا مي فرمايد: من از شماها مهربانتر هستم و آنقدر آن كساني كه عاشق تو هستند را به بهشت ميبرم تا تو راضي شوي یا حسین. ﺣﻀﺮﺕ ﻣﺤﻤﺪ "ص" ﻣﯽﻓﺮﻣﺎﯾﻨﺪ: ﻧﻮﺭﺍﻧﯽ ﺷﻮﺩ ﭼﻬﺮﻩ کسی که این حدیث رابه دیگران می رساند حاج مهدی سلحشور چند شب قبل تو حرم حضرت معصومه میگفت:...دیدی تا یه جوک باحال میبینی درجا کپی میکنی وبعدش پخش میکنی !!!حالاببینم سوره ای ازقرآن که معادل یک سوم قرآن هست راچکارش میکنی.. فکرش را بکن.. روز قیامت باخودت میگی کاش بیشتر میفرستادم.. سُبحانَ الله يا فارِجَ الهَمّ وَ يا کاشِفَ الغَمّ فَرِّج هَـمّی وَ يَسّر اَمری وَ ارحِم ضَعفی وَ قِلَـّةَ حيلَتی وَ ارزُقنی حَيثَ لا اَحتَسِب يا رَبَّ العالَمين
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📜 بهش گفتم:پسرم!حالا می موندی،بعد از اتمام شدن دانشگاهت می رفتی، محمد رضا گفت: مادر!صدای هل من ناصر ینصرنی رو الان دارم می‌شنوم،بعد شما میگین دو سال دیگه برم؟ شاید اون موقع دیگه محمد رضای الان نبودم... آخرین باری که تماس گرفت،گفت:مادر! دعا کن بشم.مادر جواب داد:برا شهید شدن باید داشته باشی. محمد رضا گفت:این دفعه واقعا دلم رو خالص کردم و هیچ دلبستگی ندارم... {خاطره ای از زندگی محمدرضا دهقان امیری} 🌴 @afsaranjangnarm_313 🌴
〰💕😋 . . عشق‌دیوانه‌ست‌و ما‌دیوا‌نه‌ی‌دیوانه‌ایم… . . ؟!😂🤦‍♀ 😋 @afsaranjangnarm_313 😋
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
🌹#بسم_رب_العشق ❤️#برای_همیشه 🌹#قسمت_دوم بین خواب و بیداری صدای سمیه رو شنیدم : _پاشو دختر چقدر می
🌹 ❤️ 🌹 یه هفته از اومدنم به اینجا میگذره اتفاق خاصی نیافتاده با سمیه بیرون رفتیم،خالش اومد اینجا خیلی مهربون بود دوتا نوه ی بامزه هم داشت و با دخترش دوست شدم. الان دارم لباسامو عوض میکنم برم تو حیاط عصرونه بخوریم. صدای در اومد: +بله سمیه سرشو از لای در اورد تو و گفت: _بیام تو؟😃 +بیا دیگه ،اومدی که 😂 خندیدم،اومد تو و در و بست گفت: _میگم یه چیزی... +چی؟ _اوووومممم....زن عمو دخترش اومدن (من یه عموی دیگه هم داشتم (عمو منصور)که از وقتی اومده بودم ایران ندیده بودمش.قبلا هم یادم نمیاد زیاد رفت و امدی داشته باشیم) +خب _خب اینکههههه +عههه سمیه حرفتو کامل بگو دیگه _میگم این زن عمو و دخترش رفتارشون یه جوریه،یعنی خوب نیست کلا هرچی گفتن تو به دل نگیر +باشههه باهم رفتیم تو حیاط همه روی تخت های چوبی قشنگی که عمو کنارهم گذاشته بود نشسته بودن رفتم جلو به همه سلام کردم همه جوابمو دادن به غیر از زن عمو و دخترش که داشتن چپ چپ انالیز میکردن منو نشستم بین سمیه و زن عمو همون موقع انالیزشون تموم شد و زیر لب جوابو دادن. داشتم میوه میخوردم و بقیه هم حرف میزدن که از بین حرفاشون فهمیدم که عمو منصور شب میاد سمیه هم با بی میلی داشت به حرفای مژگان گوش میکرد،نگاهش کردم کلی آرایش کرده بود اما چادر سرش بودکمی از موهاشم پیدا بود. تعجب کردم🤨یهو برگشت رو به من گفت: _فکر نمیکنی اینجا خارج نیست و نباید این ریختی بگردی؟ همه با تعجب نگاش کردن نگاهی به خودم انداختم یه مانتوی خنک صورتی و روسری و شلوار دمپای مشکی چون قرار بود برم بیرون اینارو پوشیدم +من که حتی یه تار موم هم پیدا نیست سمیه هم گفت: _الان ظاهرش چشه مگه؟ با پوز خند جواب داد: +هیچی فقط جلب توجه میکنه باید بگم که پسر عموی من(امیرعلی)مثل پسرای اونور ابی نیست ها. عصبی شدم خواستم چیزی بگم که سمیه گفت: _فعلا کس دیگه ای با آااااارایشش میخواد جلب توجه کنه😏 زن عمو مریم(مامان سمیه)رو به مژگان گفت: _بهتره عذر خواهی کنی اصلا حرف خوبی نزدی. زن عمو شراره(مامان مژگان)گفت: +خوبه والا هنوز نیومده همه طرفداریش رو میکنن سرم رو انداخته بودم پایین اگه یه چیز دیگه میگفتن منفجر میشدم: _دارم احترامتون رو نگه میدارم و هیچی نمیگم زن عمو شراره اومد چیزی بگه که عمو گفت: _بهتره این بحث و اینجا تمومش کنید.برادر من دخترشو خیلیم خوب تربیت کرده☺️ مژگان یه نگاهی به من انداخت و پوز خند زد دیگه نمیتونستم تحمل کنم نگاه های مسخرشون روهیچکس هیچی نمی گفت و همه مشغول میوه خوردن شده بودن هواهم تاریک شده بود. از گوشیه پسر عمو صدای اذان بلند شد. عمو رو به همه گفت بریم بالادیگه برای نماز بعد رو به زن عمو گفت: _منو امیر علی میریم مسجد همه رفتیم بالا من نشستم روی مبل بقیه هم رفته بودن وضو بگیرن که مژگان اومد پیشم نشست و گفت....... ✍🏻 و کپی بدون ذکر نام نویسنده ممنوع🚫 🌹 @afsaranjangnarm_313 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌐🌐🌐🌐🌐🌐 جنگ نرم یک عرصه بسیار وسیعی است و روز به روز هم با گسترش این فضای مجازی دارد گسترده تر می شود و خیلی خطرناکتر از است 🌐🌐🌐🌐🌐🌐 @afsaranjangnarm_313 🆔
🌿 -تنـفـس بــرگ‌ها|🌿| |👣|از برڪت قدم‌های پاک تـوست• و -ســبــزی جــهــاݧ|🌍| |😇|تـمامـش رنــگ چـادر تـوسـت•↝ 💞 @afsaranjangnarm_313 💞
4_5769246719074109443.mp3
8.53M
نمایـشنامہ 🌱🌸 بر اسـاس‌بندگۍشهید مدافع‌حـرم‌حمید سیاهکالی‌مرادۍبه‌روایـت‌همـسر🦋 💛 🙃 💫 @afsaranjangnarm_313💫