eitaa logo
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
683 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2هزار ویدیو
89 فایل
در جـنگ نرم پای باور و ایمانمان که وسط باشد ساکت نخواهیم نشست✌️🏻... {خادمان کانال🌱} @valeh_135 @yazahra_83 @Montaghem_soleymani_82 شرایط تبادل و کپی↯ @shorot_13 حرفهاتون⇦ @Afsaranadmin
مشاهده در ایتا
دانلود
7.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پیش بینی عجیب کارتون فراماسونری سیمپسون از رئیس جمهور شدن ترامپ تا ویروس کرونا @afsaranjangnarm_313
📜 میخواست بره فاو ماشین رو برداشت و رفت ساعتی بعد دیدم پیاده داره برمیگرده گفتم چیشده؟چرا نرفتے؟ ماشینت کو؟ گفت:داشتم رانندگی مےکردم که اطلاعیه ای از رادیو پخش شد مثل اینکه مراجع فرمودند رعایت نکردن قوانین راهنمایی و رانندگی منم یک دستم قطع شده و رانندگے کردنم خلافه قانونه تا اطلاعیه رو شنیدم ماشبن رو زدم کنار جاده و برگشتم یه راننده پیدا کنم که منو تا فاو ببره.... {خاطره ای از زندگی سردار حاج حسین خرازی💔} 🌴 @afsaranjangnarm_313 🌴
💔 گفتم: دِگر قلبم شوق شهادت ندارد! گفت: مراقب نگاهتـ باش... "اَلعَینِ بَریدُ القَلبـ" چـ👀ـشم پیام رسان دل❤️است. ✨ @afsaranjangnarm_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
🌹 #بسم_رب_العشق ❤️ #برای_همیشه 🌹 #قسمت_چهارم مژگان گفت: _میگم که حالا که عمو دخترشو خوب تررربیت کرد
🌹 ❤️ 🌹 عمو میگفت: _باباش مدام میره بیمارستان نمیتونه همش زنگ بزنه از صداش میفهمه حالش خوب نیست شوکه شده بودم همین جوری از سر جام نمیتونستم تکون بخورم سمیه گفت: _ولی بابا،دلش خیلی تنگ شده براش نمیتونه عکسشو بفرسته؟ +معلومه که نمیتونه سرطان گرفته سمیه چه جوری عکس بگیره از صورتش و موهاش که مثل قبل نیست بزار یا خوب بشه بیاد ایران یا اخرین تصویری که تو ذهن آتناس... زانوهام شل شد افتادم روی زمین باورم نمیشد بابام سرطان داشته و به من نگفته بود. عمو و سمیه و زن عمو دویدن سمتم زدم زیر گریه هق هق میکردم و میگفتم: بابام سرطان گرفته چرا اخه،مامانم تصادف کرد بس نبود. اخه چرااااا.... چرا نذاشت پیشش باشم اگه خوب نشه چی... برام مادرهم بود ،دیگه نمیخوام دوباره مامانم و از دست بدم تلاشای بقیه برای اروم کردنم فایده نداشت. حتی نمی تونستم آب قندی که زن عمو برام اورده بود و بخورم .تو اون لحظه حواسم به مژگان و مادرش نبود که چی کار میکنن یاد روزی افتادم که کنار جاده به بدن بی جون و غرق در خون مامانم نگاه می کردم .اون موقع بابام و داشتم کسی بود که هرشب پیشم بشینه تا خوابم ببره ،موهاموشونه کنه وقتی مریض میشم ازم مراقبت کنه ،نزاره جای خالی مامانم و حس کنم اما اگه برای بابام اتفاقی میافتاد چی...... کم کم نفسم داشت بند میومد. سمیه دوید طرف اتاق و با اسپری برگشت. اسپری رو که زدم نفسم بالا اومد سمیه کمک کرد بلند شم. پسر عمو رو هم دیدم که کنار اتاقم سرشو انداخته بود پایین و ناراحت بود رفتم طرف اتاق نشستم رو تخت سمیه برام ارامبخش اورد وقتی خوردم دراز کشیدم رو تخت با صدایی گرفته گفتم: +سمیه برو بیرون حالم خوبه _نمیخوای پیشت باشم +نه _باشه لامپ و خاموش کرد و رفت . شندیم که پسر عمو بهش گفت: _سمیه برا چی حواستو جمع نکردی نگفتی هر لحظه امکان داره بیاد بیرون از اتاق؟ _من نمی دونستم قرار نبود بیاد بیرون سرش درد می کرد و خوابیده بود دیگه صدایی نشنیدم. به بابا فکر کردم قرار بود زنگ بزنه اما نمیخواستم جواب بدم، نباید بدون اینکه به من میگفت من و میفرستاد ایران. میدونستم اگه زنگ بزنه نمیتونم خودمو کنترل کنم و گریه میکنم نمیخواستم ناراحتش کنم. به سمیه یه پیامک فرستادم که: +به عمو بگو یه چیزی به بابا بگه که زنگ نزنه نمیتونم جواب بدم _باشه.بابا بهش گفت که فهمیدی +چرا گفت؟حتما کلی ناراحت شده _نه.بابا بهش گفت تورو ببره مشهد حالت خوب میشه و امشب زنگ نزنه،نگران نباش روی تخت غلطی زدم. ارامبخش کم کم اثر کرد و خوابم برد.... ✍🏻 و کپی بدون ذکر نام نویسنده ممنوع🚫 🌹 @afsaranjangnarm_313 🌹
🌹 ❤️ 🌹 _آتنا چمدونتو بستی؟ +اره،سمیه تو کارت تموم شد؟کمک نمیخوای حوصلم سررفته _نه منم کارم داره تموم میشه گوشیم زنگ خورد بابا بود. از اون روز تا الان تقریبا یکی دوبار باهم حرف زدیم. و تلاش من برای راضی کردنش که برم پیشش بی فایده بود.اون شب عمو منصورم ندیدم. الانم داریم چمدونامو رو میبندیم که فردا حرکت کنیم. +الو سلام بابا جونم _سلام دخترم.چطوری؟کی حرکت میکنید؟ +من خوبم شما چطوری؟از بیمارستان میاید؟دکترتون چی گفت؟ بابا خندیدو گفت: _من خوبم. چندبار بگم قول میدم بخاطرتو خوب بشم بیام ایران +بابا قول دادیا _اره قول دادم. نگفتی کی حرکت میکنید؟ +فردا عصر،عمو بلیت هواپیما نتونست پیدا کنه قطار گرفت _خب به سلامتی. ان شاالله خوش بگذره. برای منم دعا کن +بدون شما که خوش نمیگذره. مگه میشه برای شما دعا نکنم😔😭 یکم دیگه با بابا حرف زدم بعدش رفتم سمت اتاق سمیه حوصلم خیلی سررفته بود سرمو از در اتاق برم تو و گفتم: +سمیه تو هنوز داری چمدون میبندی؟ وسواس داری؟چه خبره؟ _تو زود چمدونتو بستی. بعدشم بزار حواسم و جمع کنم چیزی یادم نره +چی میگی مگه داری اورانیوم غنی میکنی که حواست پرت نشه؟پاشو ببینم حوصلم سررفته زن عموهم هنوز از خرید نیومده _برو کتاب بخون نمیدونم یه کاری بکن تا کارم تموم شه +کتاب که خیلی دوست دارم ولی تو گوشی نه. _برو از امیر علی بگیر یه عالمه کتاب داره منم خوندم خیلی قشنگن +باشه پسر عمو اومده بود پایین چمدون ببنده خیلی کم تو خونس.نمیدونم شغلش چیه همیشه یادم میره از سمیه بپرسم. روسریمو مرتب کردم و رفتم جلو در زدم و گفتم....... ✍🏻 و کپی بدون ذکر نام نویسنده ممنوع🚫 🌹 @afsaranjangnarm_313 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️وقتی برای خدا در منطقه ممنوعه، خدمت می کنی ♦️روز پنجم هفته سلامت؛ روحانیون، نهادهای دینی و همدلی مومنانه برای مقابله با کرونا 🆔 @afsaranjangnarm_313 🆔
یادتـ باشد... که چه کسانی یادمان دادند که باید از های دنیا گذشت... کسانی هستند که براے من و تو از یادت باشد هایشان گذشتند💔 تا من و تو به یادت باشد هایمان برسیم😔 {ما مدیون شهداییم} 🌷 @afsaranjangnarm_313 🌷
4_5773867906316109525.mp3
5.21M
نمایـشنامہ 🌱🌸 بر اسـاس‌بندگۍشهید مدافع‌حـرم‌حمید سیاهکالی‌مرادۍبه‌روایـت‌همـسر🦋 💛 🙃 💫 @afsaranjangnarm_313 💫