eitaa logo
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
695 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2هزار ویدیو
89 فایل
در جـنگ نرم پای باور و ایمانمان که وسط باشد ساکت نخواهیم نشست✌️🏻... {خادمان کانال🌱} @valeh_135 @yazahra_83 @Montaghem_soleymani_82 شرایط تبادل و کپی↯ @shorot_13 حرفهاتون⇦ @Afsaranadmin
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 🌱 آقــاجـ💚ـان: سرباز تو ام در این با تنها سلاحم یعنی ⬅ چادرم 🌷@afsaranjangnarm_313🌷
🍃 اگه توی این اوضاع و شرایط هنوز داری برای رویاهات🙃تلاش می کنی !: *تو یک قهرمانی...* ❣ @afsaranjangnarm_313
🌱 °خدایا چنان کن💫 °که از چیز های ارزشمند زندگیم🌸 °جانم اولین‌‌چیزےباشد❤️ °که میگیری❄️ 🍁@afsaranjangnarm_313🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📜 یه روز داشتیم با ماشیـن تـو خیابون میرفتیـم سر یه چراغ قرمز... پیرمـرد گل فروشی با یه کالسکه ایستاده بود... منوچهر داشت از برنامه ها و کارایـی کـه داشتیم میگفت... ولی مـݧ حواسـم به پیرمرده بود...😊 منوچهر وقتی دید حواسم به حرفاش نیست... نگاهمو دنبال کرد و فکر کرده بود دارم به گلا نگاه میکنم... توی افکار خـودم بودم که احسـاس کـردم پاهام داره خیس می شه...!!!😶 نـگاه کردم دیـدم منوچهر داره گلا رو دسته دسته میریزه رو پاهام...💐 همه گلای پیرمردو یه جا خریده بود...!!😍 بغل ماشین ما، یه خانوم و آقا تو ماشینن بودن… خانومه خیلی بد حجاب بود… به شوهرش گفت: "خاااااک بر سرت…!!! ایـن حزب اللهیا رو ببینن همه چیزشون درسته"😎 یه شاخه برداشت وپرسیـد: "اجازه هسـت؟" گفتـم:آره😊 داد به اون آقاهه و گفت: "اینو بدید به خواهرمون..!" اولیـن کاری که اون خانومه کرد این بود که رژ لبشو پـاک کرد و روسریشو کشـید جلو!!!😇 به اندازه دو،سه چراغ همـه داشتـن ما رو نگاه میکردن!!!💚 {خاطره‌ای از سید منوچهر مدق💔} 🌴@afsaranjangnarm_313🌴
📚👓 قسمت چهل و یکم رمان تقدیم نگاهتون🙃
🌹 ❤️ 🌹 بابا ازشون دعوت کرد رو مبل بشینن منم به خودم اومدم و رفتم سمت آشپزخونه بابا رو هم صدا کردم که بیاد بابا هم اومد بهش گفتم: +شما که گفتین عمو قراره بیاد -خب اره +من نمی دوستم عمو منصور و میگین -من نفهمیدم که منظورمو متوجه نشدی +راستی بابا چرا با گل و شیرینی اومدن مگه نگفتین دورهمیه خانوادگیه اینجور که اینا لباس پوشیدن انگار اومدن خاستگاری -من خبر ندارم اره قرار بود یه دورهمی باشه امیدوارم فقط یه دورهمی باشه -باشه بابا من چایی میریزم شما ببرین لطفا چایی و ریختم و سینی رو دادم دست بابا بابا سینی رو برد منم پشت سرش رفتم همین که وارد پذیرایی شدیم زن عمو گفت: -قبلنا رسم بود عروس خانوم چایی رو میاورد و تعارف میکرد بابا با اخم چایی و تعارف کرد و نشت و گفت: -داداش گفتن یه دورهمی خانوادگی نه خواستگاری عمو همون طور که چایشو می خورد گفت : -اره شرمنده دیگه کار کامرانه گفته حالا که اومدیم کار و یه سره کنیم بابا جواب داد: -اما شما که جواب اتنا می دونید چیه؟ کامران یهو پرید وسط بحث و گفت: -بله من به مامان و بابا گفتم که جواب اتنا جان مثبته زیر لب گفتم:اره فقط به خانواده گفتی جواب اتنااااا جان چیه بابا عصبانی شده بود ولی سعی کرد که خیلی با ارامش به کامران بگه: -اولا اگه جوابش مثبتم باشه هنوز محرم نیستین که میگی اتنا جااان بعدشم حق نداری از جانب کسی حرف بزنی و جواب نه قاطع اتنا رو که از وقتی تو المان بودیم بهت گفته الان به همه بگی مثبته زن عمو حرف بابا رو نشنیده گرفت چون فورا گفت: -خب حالا، بزارین برن حرفاشون و بزنن دیگه نباید سکوت می کردم گفتم : +میام باهات صحبت میکنم فقط به خاطر اینکه دیگه تمومش کنی بریم دنبال زندگی خودمون بلند شدم و کامران هم به پیروی از من بلند شد و به سمت تراس رفتیم و وارد تراس شدیم سعی کردم فاصله مو با کامران حفظ کنم و بهش رو ندم چون میدونستم اگه یکم شل بگیرم دیگه واویلاس نگاهم به حیاط دوخته بودم که گفت: -نمیخوای چیزی بگی آتنا جان؟ +آتنا جان نه و آتنا خانوم نشنیدی مگه بابام چی گفت؟ -باشه آتنا خانوم چرا عصبانی میشی؟؟ +ببینید پسرعمو من دیگه اون آتنای سابق نیستم گرچه آتنای سابق هم هیچ وقت دوست پسر نداشته و با نامحرم راحت حرف نمی‌زده خودت که باید بهتر بدونی اما آتنای جدید برای خودش اصول و قاعده ساخته پسرعمو برای من حریم محرم و نامحرم اهمیت پیدا کرده،نماز خوندن مهم شده،روزگرفتن مهمه شما هیچکدوم از این هارو که خط قرمز منو دینم هست رو رعایت نمیکنین پس لطفاً پسرعمو این بحث خاستگاری رو همین جا تموم کنین و دیگه ادامش ندین خواستم برگردم تو خونه که دیدم کامران جلوی پام زانو زده و چادرم رو گرفته........ ✍🏻 : و کپی بدون ذکر نام نویسنده ممنوع🚫 🌹 @afsaranjangnarm_313 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اتاق فکر آمریکا مشغول بحث حجاب و عفاف در ایران ✖️برای براندازی حکومت ایران باید حجاب زنان را نشانه بگیریم ✖️✖️فقط کافیه مطمئن باشیم دشمن ازچه راهی میخواد وارد بشه ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📡@afsaranjangnarm_313📡
نسلِ‌مافقط‌یه‌چیزایی‌ازچهارده‌خردادِ ۶۸ شنیده‌بود؛ تااینکه‌سیزدهِ‌دی ۹۸ به‌چشم‌دید... : )💔 ...🖤🥀 🥀 @afsaranjangnarm_313 🥀
-: داداش میخوام برم ونزوئلا چجوری برم؟ + از تنگه هرمز بیخ گوش امارات میری تو دریای عمان میندازی تو اقیانوس هند یه دور کامل دور عربستان سعودی میزنی میرسی به کانال سوئز از بغل صهیونیستا میری تو مدیترانه. اونجا مواظب باش یه عده دارن تمرین شنا میکنن یه وقت گیر نکنن تو پره موتورت. پره غر میشه. تهش میرسی جبل الطارق که تحت استعمار انگلیسه از اونجا هم رد میشی یه راست میری تو کارائیب یه دست واسه آمریکا تکون بدی رسیدی ونزوئلا کسی هم سر راهت رو گرفت سلام عین‌الاسد رو برسون خودش میدونه باید چیکار کنه💪💪 @afsaranjangnarm_313
📜 📱 یکی از نزدیکان امام میگوید: قبل از کسالت اخیر امام،شب ها یکی از برادران پاسدار پشت در اتاق میخوابید. یک وقت من از ایشان سوال کردم که شما مدتی شب ها مراقب امام بودید،آیا از ایشان خاطره دارید؟ گفت:بله،امام شب‌ها معمولا دو ساعت به اذان صبح مانده بود بیدار بودند،یک شب متوجه شدم امام با صدای بلند گریه میکند. منهم متأثر شدم و شروع کردم گریه کردن. ایشان که براے تجدید وضو بیرون آمدند،متوجه من شدند و فرمودند: فلانی! تا جوان هستی قدر بدان و خدا را عبادت کن. لذت عبادت در جوانی است... آدم وقتی پیر میشود دلش میخواهد عبادت کند اما حال و توانی برایش نیست.. {خاطره‌ای از رحمت الله💔} 🌴@afsaranjangnarm_313🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚👓 قسمت چهل و دوم رمان تقدیم نگاهتون😊
🌹 ❤️ 🌹 خودمو یکم کشیدم عقب اما چادرم و ول نکرد گفتم: -چیکار میکنی؟ سرشو اورد بالا گفت : -فهمیدم از هر راهی وارد بشم فایده نداره میتونم با زور و تهدید باهات ازدواج کنم اما دل تو با من نیس +کاش زودتر متوجه میشدی و می رفتی دنبال زندگیت انقدر من و اذیت نمی کردی سرشو انداخت پایین و گفت: -اگه عوض بشم چی؟ +چی؟!!! -اگه منم بشم یکی مثه خودت چی ؟ +به خاطر من عوض شدن هیچ فایده ای نداره پاشو -اگه واقعا عوض شدم و به خاطر تو نبود چی؟ +این سوالا چیه ؟ بلند شد و وایساد گفت : -جواب من و بده می خوام تکلیفم معلومـبشه نمی دونم چرایهو انقدر لحنش ارومـشده بود ولی نه این همون کامرانه حتما اینم یه بازیه +جوابت معلومه -بازم نه +توقع داری اره باشه دستاشو گذاشت لبه بالکن و زل زد به اسمون و گفت: -این بار دلیلت چیه؟ +حتی اگه عوض بشی گذشتت پاک نمیشه تو با یه عالمه دخت... -بسه.باشه من میرم ،امید وارم خوشبخت بشی اتنا خانوم روشو برگردوند و رفت دلم سوخت براش نمیدونم چرا این قدر با بی رحمی جواب دادم خب حرفم حق بود کلافه شده بودم ترجیح دادم تو بالکن بمونم تا برن یهو نگاهم افتاد روی تاب که دیدم پسر عمو نشسته واااای نکنه کامران به خاطر همین چادر منو گرفته نه اون حرفاش پس چی بود پسر عمو تا دید نگاهش میکنم سرشو انداخت پایین و رفت باصدایی بابا برگشتم تو خونه وارد که خونه که شدم با نگاه سنگین و دلخور زن عمو مواجه شدم که گفت: -معلومـ نیست چی شده که جواب مثبتشو تغییر داده؟ _زن عمو من به آقا کامران هیچ جوابی ندادم +پس کامران من الکی گفته که آتنا دوسم داره؟؟ خواستم جواب زن عمو رو بدم که خود کامران مداخله کرد -مامان جان آتنا خانوم راس میگن،ایشون هیچ جواب مثبتی به من نداده بودن من و مژگان فک میکردیم که میتونیم آتنا خانوم رو راضی کنیم که راضی نشدن بهت زده به کامران نگاه می کردم از حرفش شوکه شده بودم اخه این کی انقدر عوض شد سرشو انداخت پایین و خداحافظی کرد : -خداخافظ دختر عمو زیر لب گفتم: +خداحافظ با بقیه هم خاحافظی کردیم البته غیر از مژگان که اگه می تونست فکر کنم با دستای خودش می کشتم بابا هم بعد از خداحافظی در و بست گفت: -چی شد بابا ،کامران انگار اون کامران قبلی نبود همون طور که چادرم و در می اوردم گفتم: +بابا ،فعلا کلافم نمی دونم چی درسته چی غلط سر فرصت باهم حرف می زنیم -باشه بابا برو استراحت کن +شب بخیر -شبت بخیر ... ✍🏻 : و کپی بدون ذکر نام نویسنده ممنوع🚫 🌹@afsaranjangnarm_313🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یکی گره روسریشو شل کرد رفت جلو دوربین واسه لایک...😏😔 یکی بند پوتینشو سفت کرد رفت رو مین واسه خاک...👊🏻 🌷@afsaranjangnarm_313🌷
••••🌙 انقدر دل یه دخترُ 🙃♥️ با جمله [دخترا نمیشن] نشڪنین همین یہ جملہ بالشت اون دخترُ تا صبح خیس میڪنہ :)🌱 🥀 @afsaranjangnarm_313 🥀