eitaa logo
آفتابگردان ها
45 دنبال‌کننده
35 عکس
1 ویدیو
0 فایل
«ما همه آفتابگردانیم» محلی برای نشر آثار شاعران جوان انقلاب پل ارتباطی ما جهت ارسال شعر، پیشنهادات و انتقادات: @Aftabgardanha موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
مشاهده در ایتا
دانلود
رو به روی دار قالی مادرم تنها نشسته زل زده بر تاروپودش با نگاهی گرم و خسته تق ت تق تق شانه را او میزند بر روی قالی تا نماند روی نخ ها ردی از جاهای خالی یک پرنده روی قالی کوچک است و پر ندارد مادرم نخ را گرفته رج به رج پر میگذارد میپرد از روی قالی با پرو بالی سفید او میرود تا آسمان ها آن پرنده هست یک قو @Aftab_Gardanha
يادداشت «مروری بر کتاب «غزل هزاره ی دیگر» گزیده اشعار محمد سعید میرزایی» به قلم #محمدرضا_معلمی عضو #دوره_پنجم_آفتابگردانها را بخوانید در: http://yon.ir/0kJju #ما_همه_آفتابگردانیم @Aftab_Gardanha
#یادداشت «تحول و جهان بینی فروغ فرخزاد در دو مجموعه پایانی او» به قلم #شکوفه_رضایی عضو #دوره_پنجم_آفتابگردانها را بخوانید در: http://yon.ir/O2vCs #ما_همه_آفتابگردانیم @Aftab_Gardanha
با دست تهی آمد در خانه‌ات این بنده از دست خودش دلگیر از روی تو شرمنده تو صاحب افلاکی من مشتی از این خاکم مولا چه کند جز عفو با خیرگی بنده نور تو مگر تابد بر روی سیاهم چون ... یک نقطه روشن نیست در برگه پرونده از بار گناهانم تن‌خسته دل‌آزرده از کرده پشیمانم پیش تو سرافکنده از بیم و امید تو در خوف و رجایم من چشمم غزل اشک و لب مثنوی خنده احسان قدیم تو رفتار کریم تو ما را متوقع کرد بر بخشش آینده از سفره رنگینت ما حسرت و غم خوردیم مهمانی خوبی بود بسیار برازنده این کاهلی از ما بود نه صاحب این خانه اسباب که مجموع است ماییم پراکنده @Aftab_Gardanha
آمدم دست به دامان و... خودت میدانی منم و یک دل حیران و... خودت میدانی من به دنبال خود گمشده ام میگردم به همان آیه ی ایمان و... خودت میدانی گرچه تقدیر رقم خورده برایم هربار پر از حادثه ، ویران و... خودت میدانی به پناه آمده ام تا که بگویم: یا رب که تویی چاره ی درمان و... خودت میدانی آه، جز تو چه کسی حرف مرا می فهمد؟ که شدم پیش تو مهمان و... خودت میدانی و چه شبها که فقط یاد تو آرامم کرد به نماز شب و باران و... خودت میدانی بنده ات آمده پیشت که ببخشی او را روسیاه ست و پشیمان و... خودت میدانی @Aftab_Gardanha
با اینکه در سینه دارد غوغای آتشفشان را در چهره‌اش می‌توان دید آرامشی بی‌کران را خوار است دنیای مردم در چشم‌ لبریز صبرش صبری که حس کرده یک عمر بین گلو استخوان را هر لحظه بر مردم شهر، باران لطفش مدام است هرچند بالای منبر، نفرین کنند آسمان را دشنام دادند او را تا نامی از او نماند اما چه زیبا نموده‌ست تکرار نامش اذان را هرگز نشد گندمی را از کام موری بگیرد حتی اگر می‌نهادند در دست‌هایش جهان را بی‌شک تمام یتیمان این دست را می‌شناسند دستی که عمری به آنان داده است خرما و نان را یُقضی بِمیزانِ حَیدر بینَ الوَرَی یومَ مَحشر یعنی جدا می‌کند حق با دست او دوستان را @Aftab_Gardanha
تنها نشسته منتظر و سر به راه، کوه در انعکاس نقره‌ای نور ماه، کوه بر شانه‌های یخ‌زده‌اش برف سالیان بر قامتش حریر نسیم و گیاه، کوه تاریک کرده روز و شبش را مسافری یک روز دل سپرده به چشمی سیاه، کوه حالا بگو عقاب تو این روزها کجاست؟ دل قرص کرده پشت کدامین پناه، کوه؟! فریاد می‌زنم که امان از تو کوه! آه فریاد می‌زند که امان از تو، آه، کوه... شب‌ها به شانه‌های خدا تکیه می‌دهد آن سربلند تا به ابد تکیه‌گاه، کوه @Aftab_Gardanha
یک از بارش ابر، خاک بی‌خواب شده وز باد بهار، دشت بی‌تاب شده بیدار شو ای کبک، ز خواب سنگین خورشید طلوع کرده، برف آب شده! دو گل‌کرده بهار؛ غنچه‌ها غرق شهود هر چلچله هر چکاوکی گرم سرود هرآینه در حال نمازست وجود گل‌ها به قیام... ابر سرگرم سجود... سه تا هست بهار موسم اشراقم از خویش رها و خیره در آفاقم ...گل، سبزه، چنار، سار، لحنی سرشار... من غرق تماشای کسی در باغم @aftab_gardanha
انار تحفه‌ی دوران خون‌جگر شدن است و سیب خاطره‌ی تلخی از بشر شدن است ردیف ممتد دیوار، آسمان را بست هنوز پنجره در فکر بال و پر شدن است چنان کسی که بلد نیست راه مقصد را تمام حاصلم از عشق دربه در شدن است نپرس کشته‌ی دستان نازنینت کیست... عذابِ «قاتل سهراب»، باخبر شدن است اگر تو مادر فرزند من نخواهی بود کدام مژده مرا بدتر از «پدر شدن» است؟ شعاع زخم دلم ریشه می‌زند به درون شبیه چاه که کارش عمیق‌تر شدن است تو دختری کن و آتش بزن جهان مرا که با تو سوختن انگیزه‌ی پسر شدن است @Aftab_Gardanha
طلوع کردی و با نورت آفریده شدم نفس کشیدی و بر باغ‌ها وزیده شدم من اتفاق کمی بودم و شبی ناگاه نگاه کردی و اینگونه شد که دیده شدم به خاطر تو غزل گفتم ای سراسر حسن به خاطر تو غزل گفتم و شنیده شدم مدام عطر تو را در هوا پراکندم عجیب نیست اگر بی اراده چیده شدم ببین نمی‌شکنم در کویر سختی‌ها به پشت گرمی‌ات ای ابر، آبدیده شدم تو آسمانی و من تا خلاصه‌ات باشم شبیه نم نم باران شدم، چکیده شدم... @Aftab_Gardanha
عده‌ای در کشور ما روز و شب غم می‌خورند گوشه‌ای لم داده غم را مثل شلغم می‌خورند غصه‌ی ما مردم ایران که چیز کوچکی است این جماعت غم برای کل عالم می‌خورند هر زمان هم انتخاباتی اگر برپا شود وعده‌هایی داده و چندین قسم هم می‌خورند بعد از آن در یک سمیناهار، وقت صرف شام وعده‌ها را دور هم، مفت و مسلّم می‌خورند چون که مسئولند و اهل دقت و نظم و حساب پول بیت‌المال را هم پس منظم می‌خورند اختلاسی هم اگر باشد کنارش می‌کنند البته انصاف هم دارند، کم کم می‌خورند مال من، مال شما یا مال آن‌ها، مال او هیچ فرقی هم ندارد چون که درهم می‌خورند چون ژن خوب است در رگ‌های فرزندانشان با سعید و بیژن و سیمین و اکرم می‌خورند عده‌ای جمعند دور سفره‌های انقلاب هرچه در این سفره‌ها دیدند از دم می‌خورند @Aftab_Gardanha
#طیبه_یونسی عضو #دوره_پنجم_آفتابگردانها در گفتگو با آفتابگردانها:«وقتی کودک درونم  قهر میکند شعرهایم غزل میشوند!» این گفتگو را بخوانید در: http://yon.ir/NkIn2 #ما_همه_آفتابگردانیم @Aftab_Gardanha
دور از تو نمانده‌ست در این باغ، بهاری باری، به خزان می‌زند این دشت و صحاری نه میوه رسانده‌ست و نه بذری، که نرفته‌ست دست و دل این مزرعه دور از تو به کاری هر شاخه تو را دست دعایی که بلند است هر باد به دنبال تو هر گوشه کناری هر ابر دلی تنگ که افتاده به گریه هر رعد تو را خوانده تو را خوانده به زاری بر خاک، به سوغات، دلِ سبز شدن را ای نور قرار است بیایی و بیاری ای ماهِ پسِ پرده! سرِ سر زدن از ما تا ما به تو اصرار نداریم، نداری یک روز که نزدیک شود کاش، چو خورشید می‌آید از آن گوشه‌ی این دشت سواری @Aftab_Gardanha
ایستاده ای بی هیچ گلایه‌ای ستاره‌ها برازنده‌ی شانه‌های توست شب‌های زیادی چشم‌هایت سمت خانه رفته است و گریسته‌ای با نامه‌های دختری که نمی‌دانی باز هم برایت می‌نویسد منتظرت می‌مانم. آرزو می‌کنی صدای گلوله‌ها دنباله‌ی هیچ لباس عروسی را نگیرد و مرزها دست کودکان باشد که لبخند بزنند به سربازهایی که تفنگ‌ها تنها روی قلب‌هایشان سنگینی می‌کند و گاه آبنبات‌های رنگی‌شان را با کودکان کشورهای همسایه تقسیم کنند روی برج‌های نگهبانی به چیزهای زیادی فکر کرده‌ای به من بیشتر با اولین گلوله‌ای که به سمت سینه‌ات می‌آید آخرین نامه‌ام را کدام سرباز می‌خواند؟ @Aftab_Gardanha
رها کنید مرا تا به کار خود برسم به دردهای دل بیقرار خود برسم از این حکایت حرمان گلایه‌ها ببرم به نزد یار خودم، گر به یار خود برسم چقدر راه به خورشید مانده ای مهتاب که من به مشرق شبهای تار خود برسم؟ غبار راه تو چشم مرا گرفته، مگر پی غبار به شهر و دیار خود برسم سلاح آخرم اشک است شاید این‌گونه به قلب لشکر چشم نگار خود برسم در این زمانه که بازار فتنه‌ها داغ است روم به داد دل داغدار خود برسم @aftab_gardanha
به روح بلند ابوالمعانی به سکونِ نشئه‌ی جوهر ار ز جدال لوح و قلم رسم ز درنگِ یک‌دونفس بقا به شتابِ گامِ عدم رسم هله صیدِ دشتِ رمیدنم، گلِ مرتعِ ندمیدنم چه نظر کنی به چمیدنم که به آهوانِ حرم رسم؟ نه تغافلی ز فسون دل، نه تحیّری ز جنون دل قدحی بریز ز خون دل که به شرب جبهه‌ی نم رسم!* هله مرغ دانه‌ی حیرتم، پر آشیانه‌ی غیرتم خنک آن نَفَس که ازین قفس رهم و به باغ ارم رسم خجل از تنازع هستی‌ام چه دهی پیاله به مستی‌ام؟ نمِ برگ خواجه‌پرستی‌ام که بر آسمان کرم رسم نه قباب حاصل جوهرم، نه حباب در دلِ گوهرم که عذاب‌نامه‌ی باورم که به مهر نقش قدم رسم ز قمار وحدت چند و چون، دل من برید به دست‌خون ز خداپرستی خود کنون به مقام عبد صنم رسم *بیدل: خجالت است خرابات فرصت هستی قدح زنید حریفان همین به جبهه‌ی نم @aftab_gardanha
هزارپایی که خسته بود یه گوشه‌ای نشسته بود خیره به کفشاش شده بود بنداشونو نبسته بود کفشدوزکای مهربون وقتی هزارپا رو دیدن رفتن و دست‌به‌کار شدن کلّی وسیله خریدن  از صبح تا شب یواش یواش  دوستای خوب و پرتلاش کتونیْ چسبیِ قشنگ دوختن واسه هزار‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ تا پاش @Aftab_Gardanha
نشست بنویسد قدرت خیال نداشت پرنده بود ولی روی شانه بال نداشت سکوت کرد نه این که گلایه‌مند نبود گلایه داشت ولی نای قیل و قال نداشت کشید آینه موی سفید را به رخش اگر چه بیشتر از بیست و چند سال نداشت تمام زندگی‌اش را برای شعر گذاشت برای زندگی‌اش لحظه‌ای مجال نداشت برای دلخوشیِ اندک و هزار غمش جواب پس داد و فرصت سوال نداشت پرنده پر نزد و بال بال زد تا مرگ... دریغ... حسرت آزادی‌اش زوال نداشت @Aftab_Gardanha
بهار سرزده اما سر جوانه ندارم که هیچ چشم امیدی به این زمانه ندارم چه کرده با گل انگیزه‌ام خزان که در این باغ جوان‌ترین درختانم و جوانه ندارم؟ به باغ خرده نگیرم‌ اگر مرا نشناسد که از شکوه نیاکان خود نشانه ندارم چنان که ریشه دوانده‌ست بی‌کسی به وجودم برای خیل کلاغان هم آشیانه ندارم هنوز در تن خشکم برای فصل رسیدن اگرچه حوصله دارم ولی بهانه ندارم چه باک اگر تبری هم به گردنم بنشیند که بعد کوچ غمینش سری به شانه ندارم دلی نمانده برایم که عشق را بسرایم مرا ببخش اگر شعر عاشقانه ندارم @Aftab_Gardanha
بازگشایی پرونده شعر سپید با یادداشتی از #فاطمه_سادات_قوامی عضو #دوره_پنجم_آفتابگردانها با عنوان«شعرِ سپید، نیست...!» این یادداشت را بخوانید در: http://yon.ir/lPvDR #ما_همه_آفتابگردانیم @Aftab_Gardanha
حسرت نام و نان! خداحافظ دوستان! دشمنان! خداحافظ می‌روم تا قفس کرایه کنم آسمان! آسمان! خداحافظ چشم‌های عمیق مواجش! آبی بیکران! خداحافظ زلف پر چین بادخورده‌ی دوست! گیسوی آن‌چنان! خداحافظ لطف کردی تحملم کردی همدم مهربان! خداحافظ دفتر شعر سالخورده‌ی من! تو هم این‌جا بمان! خداحافظ از مجموعه شعر نشر @Aftab_Gardanha
نهمین جلسه از سلسله نشست‌های ماهانه شعرخوانی (ویژه اعضای ادوار مختلف ) با عنوان ، با اجرای ، در دفتر مؤسسه شهرستان ادب برگزار می‌شود. مهمان ویژهٔ نهمین جلسه: همراه با شعرخوانی از اعضای و نقد و بررسی مجموعه شعر زمان: شنبه ۲۷ مرداد، ساعت ۱۷:۳۰ مکان: تهران، خیابان شریعتی، بالاتر از سه راه طالقانی، روبروی سینما صحرا. پلاک ۱۶٨، طبقه چهارم @Aftab_Gardanha
نهمین جلسه از سلسله نشست‌های ماهانه شعرخوانی (ویژه اعضای ادوار مختلف ) با عنوان ، با اجرای ، در دفتر مؤسسه شهرستان ادب برگزار می‌شود. مهمان ویژهٔ نهمین جلسه: همراه با شعرخوانی از اعضای و نقد و بررسی مجموعه شعر و شعرخوانی زمان: شنبه ۲۷ مرداد، ساعت ۱۷:۳۰ مکان: تهران، خیابان شریعتی، بالاتر از سه راه طالقانی، روبروی سینما صحرا. پلاک ۱۶٨، طبقه چهارم @Aftab_Gardanha
در حیرت خود زبان لالی دارند خاموشی سرد و بی‌زوالی دارند هی نسل به نسل دست‌هاشان بالاست انگار درخت‌ها سوالی دارند @aftab_gardanha