چقدر پشت همین شیشههای تار بمانم؟
چگونه از غم دوریت خانه را بتکانم؟
دلم بدون تو پوسید در اتاق، نگفتی
چقدر چشم به راه صدای زنگ بمانم
تو نیستی که بدانی چه آمدهست به روزم
که باز بی تو شبم را به گریه میگذرانم
شب تولد من خانه نیستی که ببینی
به جای بادکنک بی تو بغض میترکانم
دلم گرفته برایت... بگو که آمدنت را
چقدر فال بگیرم؟ چقدر شعر بخوانم؟
چقدر شعر بخوانم که ناشنیده نگیری
چگونه حرف دلم را به گوش تو برسانم
بیا به خانه بهارم! نخواه آخر سالی
به انتظار تو در حسرت بهار بمانم
#محمد_هدایت_زاده
#دوره_هفتم_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha
سپردمش به خدا باز هم دلم جا زد
همیشه قبل سفر دستهام میبازد
خدا خدای خداحافظیست غمگینم
خدای من! چه کسی دست بر دل ما زد؟
اجازه خواستم از چشمهاش تا بروم
که خطّ اشک به جشن وداع امضا زد
سفر نبود ولی انتظار حرکت کرد
و ماه ساعت خود را به وقت فردا زد
سفر شروع نشد، مقصدم همانجا بود
قطار بیحرکت ماند و ریل در جا زد
قطار از دل خود رد شد و به جاده رسید
و سوت آخر خود را برای دنیا زد
تکان ذهن من است این نه لحظهی حرکت
که زوزهاش به سکوتی سیاه برپا زد
به روی صندلی آتش گرفت و قلبم سوخت
رسید قصه به جایی که دل به دریا زد
و درد خسته شد از قصهام، نشانه گذاشت
گرفت گوشهی بالای صفحه را تا زد
#مصطفی_هاشمی_اهری
#دوره_ششم_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha
#ویژهنامه_اشعار_فاطمی
نور حضورت آینهی کردگار شد
با تو ستون عرش خدا استوار شد
باغ زمین به چنگ خزان بود پیش از آن
اما به لطف رؤیت رویت بهار شد
مروه صفا گرفت به یمن قدوم تو
زمزم به لطف کوثر تو خوشگوار شد
از آسمان رسیدی و _ با یک گل از بهشت _
هر چار فصل خانهی مولا بهار شد
بر صفحهی سفید دل همسرت علی
نقش نگاه توست که تنها نگار شد
صبر جمیل و جلوهی ایثار و حسن تو
در زینب و حسین و حسن آشکار شد
آنقدر بغضِ تاول دستت ادامه یافت
تا آسیاب از نفس افتاد و زار شد
با کیسهای ز نان تنور تو شب به شب
در کوچههای شهر علی رهسپار شد
سوگند میخوریم که لولاکِ شان تو
تنها دلیل گردش لیل و نهار شد
عمر تو خواست حقّ امامت ادا شود
هجده نفس برای ولایت نثار شد
《ای بینشانهای كه خدا را نشانهای》*
در خاک راز مدفن تو ماندگار شد
*مصراع از فاطمه راکعی
#زهرا_علیپور
#دوره_هفتم_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha
نه از عراق و حجازم نه اهل شام، محمد!
نسیمی از یمن آوردهام، سلام محمد!
سلام بر تو که جاریست رحمت تو در عالم
سلام بر تو، سلامی على الدوام، محمد!
غبارِ شهر اویس است پر کشیده به سویت
برای ثانیهای عرض احترام، محمد!
گذشته بعد تو رنجی هزار ساله بر امت
پر از سکوت، پر از بغض بیکلام، محمد!
يمن تپیده به خون است و کعبه مثل همیشه
غریب مانده و تنها در ازدحام، محمد!
صفوف تفرقه برپاست در نماز جماعت
چه پیش آمده در مسجدالحرام، محمد!
سیاه کرده شب فتنه روزگار حرم را
و مانده است چه حجها که ناتمام، محمد!
زدند دست به شمشیر اختلاف و ندیدند
هزارباره شد اسلام قتل عام، محمد!
کجاست موعد رجعت که ذوالفقار به غیرت
به خشم و کینه برآرد سر از نیام، محمد!؟
نشان بده به همه صبح «أیَّ منقلبِِ» را
بگیر از این شب تاریک انتقام، محمد!
#طیبه_عباسی
#دوره_چهارم_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha
نماهنگ《تیغ خون》، براساس مستند زخم پیوار اثر سهیل کریمی، با شعر و تدوینِ #علیرضا_رأفتی، شاعر عضو #دوره_چهارم_آفتابگردانها را در آپارات آفتابگردانها تماشا کنید.
https://www.aparat.com/v/zRbYp
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha
منتظر ایستاده ام؛ از کی؟
از همان ابتدای بی تو شدن
ساعت صفر وعدهی ما بود
ساعت صفر، سوم بهمن
منتظر ایستادهام؛ اینجا
زیر این گنبد همیشه کبود
که یکی بود و هیچکس جز او...
که یکی بود و بودنِ تو نبود
زیر این گنبد کبود از ابر
همنشین است بغض با لبخند
هرکجا باهماند این دو نفر
دست در دست مرگ آمدهاند
دست در دست مرگ آمدهاند
بغض و درد و سکوت و رسوایی
همه جمعاند در من بی تو
شهروندان شهر تنهایی
همه جمعاند جز تو و باران
در من، این سرزمین ابراندود
خشک افتاده قلب تشنهی من
قلب نه! این کویر خونآلود
آسمان مثل من پر از بغض است
هر دو با فكر مرگ درگیریم
خشکسالی ادامهدار شده
ما نباریم، زود میمیریم
ابر خشکیده و خسیس انگار
قصدِ دریا شدن ندارد؟ حیف...
در قوانین شهر بی باران
من و تو ما شدن ندارد، حیف...
□
منتظر ایستاده ام؛ از کی؟
از همان ابتدای بی تو شدن
ساعت صفر وعدهی ما بود
ساعت صفر، سوم بهمن
#محمد_سعید_زارع
#دوره_ششم_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha
یک
کس غیر تو رهسپار این جاده نشد
اینگونه برای مرگ آماده نشد
ای برگ به باد رفته! غیر از تو کسی
بر چوبهی دار خویشتن زاده نشد
دو
مانند سپیده بر شب تار بزن
سرمستی خود را همهجا جار بزن
چندیست که شوق سربلندی دارد
برخیز و سری به چوبهی دار بزن
سه
در پارك ببين پرندهها در تب و تاب
اندوه بزرگشان همان دانه و آب
آنسوتر از اينهمه عطش، گنجشکی
آرام نشسته روی تنديس عقاب
#حمید_رضا_نظری
#دوره_اول_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha
تو بودی و چه بود؟
چه اتفاقِ تازه یا چه نظمِ کهنهای؟
تو رفتی و یکی
خرابِ خاطرات
میانِ کافهها کلافه شد
تو رفتی و یکی
یکی نه، من!
تو رفتی و دوباره چند شعر
به شعرهای ناتمامِ من اضافه شد!
#سید_علی_لواسانی
#دوره_اول_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha
چشمان تو کتاب تماشایی من است
این شعر نیست؛ مایهی رسوایی من است
یک عمر صرف حوصله شد تا تو آمدی
تنهاییام گواه شکیبایی من است
ویرانهای که بعد تو بر جای مانده است
دیوارهای خانهی تنهایی من است
تنها منم که با تو به باران نشستهام
یک چتر، سقف خانهی رویایی من است
آری مرا نگاه کن آری که چشمهات
روشنترین دلایل زیبایی من است
باید تو را سرود و پس از آن سکوت کرد
اما کدام واژه به شیدایی من است
#الهام_عظیمی
#دوره_دوم_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha
سرود، صبحِ ازل، شعرِ نابِ بودن را
ادامه داد سپس تا ابد، سرودن را
به هر که درخورِ معناش، واژهای بخشید
به تو ستوده شدن را، به من ستودن را
به گیسوانِ تو ایجازی از گره بخشید
به دستهای من آرایهی گشودن را
به استعارهی چشم تو و دل من، ساخت
میان آهن و آهنربا، ربودن را
به هر نسیم، که تشبیهی از تنفّس توست
سپرد، گرد ملال از جهان زدودن را
و سرنوشت تو را و مرا، نبودن کرد
گذاشت آن که از اوّل، بنای بودن را!
#امین_رضیپور_جویباری
#دوره_پنجم_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha
چشمم دوباره خیس شد از نم نم سکوت
رخت سیاه کرده به تن در غم سکوت
بغضم شکست و باز صدای شکستنش
گم شد میان همهمهی این همه سکوت
وقتی که نیست نام تو در بین واژههام
معنا شدهست مسالهی مبهم سکوت
اینجا کسی به غیر خودم نیست یار من
خوب است آشنام به زیر و بم سکوت
با سنگِ حرف میشکنی حرمت مرا
تو آدمِ صدایی و من آدمِ سکوت...
#عباس_جواهری_رفیع
#دوره_ششم_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha
پر است از عطر یاس و نرگس و ریحان، شبستانش
شبستانی که میروید بهشت از روح و ریحانش
شبستانی مقرنس آنچنان زیبا که لایوصَف
ملائک بر سر سجّاده محو نقش ایوانش
و چشمانداز مُلک لمیزل در چارسویش سبز
شکفتهست آسمانها در حیات نوربارانش
مقدّسمعبدی، عرش الهی فرش محرابش
قیامتعالمی، پیغمبران حیرانِ حیرانش
حریمش بام معراج است و آلاللّه زوّارش
به هیزمکش بگو هرگز نخواهد دید ویرانش
به هیزمکش بگو از شرّ خود بگریز سوی او
که او نور علی نورست و جانبخشیست احسانش
فقیران را، یتیمان را، اسیران را چهها بخشید!
مسلمانش شوی شاید رسد دستت به دامانش
بیا تسبیح برداریم و تسبیحش بهجا آریم
که از آیات ربّانیّه سرشارست عرفانش
سلاماللّه، مشتاق ملاقاتش رسولاللّه
بإذناللّه جبرائیل روحاللّه مهمانش
کلاماللّه، حبّاللّه، بغضاللّه، حکماللّه
جلالاللّه، خلقاللّه، یکیک، تحت فرمانش
جمالاللّه، نوراللّه، وجهاللّه، ستراللّه
حجاب از «قل هو اللّه أحد» برداشت سلمانش
◾️
هیالسّرّ الخفیّ فی لیلةالإسرا و لاتُدرَک
به اسم أعظم مکنونهاش زنده شهیدانش
مقامی برتر از لولاک دارد بانوی افلاک
که قدرش را نمیفهد کسی الّا علیجانش
علی را ایستاده دیدهام تا دیدهام تنها
علی تنها علی حق است و توحیدست ایمانش
علی تنها علی آیینهی زهراست ای مردم!
خداوندی که بیهمتاست بیهمتاست قرآنش
جمالاللّه، رستاخیز برپا کرد در آتش
گلستانی شد از خون خدا -جانها به قربانش-
◾️
«سلامش را تو پاسخ گوی و در بگشا》 به دیدارش
علی را سایهبانی نیست الّا بیتالأحزانش
دریغا آن یداللّهی که بیتاللّه را افراشت
میان چاه خلوت کرده با معبود سبحانش
چه کردید آی هیزمهای دوزخ! آشیانش را
که غرق آه میبینم پریشانِ پریشانش
چه کردید آی هیزمخشکها با قامت طوبا
که میبینم بهارش را خزانتر از زمستانش
اگر خواری به او نازکتر از گل گفته با توسن
بزن ای رعدِ هستیسوز از بنیان بسوزانش
◾️
نمیدانم کجا این قصّه را باید به پایان برد
که اقیانوس طوفانی مِهآلودست پایانش...
#علیرضا_محمدعلیبیگی
#دوره_ششم_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha
عمریه درد میکشیم ولی
باید امّید رو کشیده نوشت
با مداد سیاه تا سر صبح
باید از قصهی سپیده نوشت
پی اخبار راست چی شد که
تو دروغای غرب میگردیم
پی خورشید، غرق تو دلِ غرب
چند ساله که صبحو گم کردیم
توی میدون حریفمون نشدن
صحبت از صلح نقشهی تازهست
مردم شهر من بترسید از
اسب چوبی که پشت دروازهست
عینک دودیمونو برداریم
وقتی حق پشت ابر تردیده
آسمون ابریه ولی خورشید
پشت ابرم که باشه خورشیده
زندگی مشکله ولی امّید
مثل چشمه تو کوه میجوشه
ما همون ملتیم که حتی
بعدِ مرگم سپید میپوشه
پیش رو روشنه، اگه امّید
خونه خونه تو شهر پخش بشه
خوان به خوان سختیا گذشتنیان
اگه رستم سوار رخش بشه
مینویسم از آفتاب امید
که به شبهای تار بربخوره
از دل خاک یاس در میاد
ریشهی یأس اگه تبر بخوره
#علیرضا_میرزایی
#دوره_هفتم_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha
به سرنوشت، به اين بخت نامراد سلام
به آن دلی كه مرا میبَرد ز ياد سلام
برای من غم پنهان و آشكار يكیست
به بغض گمشده در چهرههای شاد سلام
نسيم، پيك پريشان عطر يار من است
به گيسوان رها در مسير باد سلام
قدم به ديدهی منّت گذاشتی امشب
خوش آمدی بنشين اشك خانهزاد! سلام
به آن كه در طلب عشق جان سپرد، درود
به آن كه پای غم يار ايستاد، سلام
#امير_تيموری
#دوره_اول_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha
پیش از تو
انقلاب یک خیابان بود
با کافههایش
و کتابهایی غریب
با اندوه زنانی
که گرسنگیشان را دف میزدند
باصورتهای پهن در آفتاب
با صدای سردآلود مردی
که داد میزد چایی...
تو آمدی
دستهایم را گرفتی
تا در شلوغی انقلاب تا ولیعصر
شوری بلالها
طعم دهانم را عوض کند
که چهارشنبههایم
برود سمت امامزاده صالح
سمت عکسهای بغضآلود من
تو بپرسی《گریههایت برای چیست؟》
من به چشمهایت نگاه کنم
و بیشتر اشک بریزم
که پیش از تو
من غریب بودم
با عصرهای دو نفره
که نمیدانستم
خندههای یک زن میتواند
نهفته در آواز خواندن مردی باشد
#ملیحه_سادات_قاضی
#دوره_پنجم_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha
به خاک پای حضرت سلطان علی بن موسی الرضا (ع)
چنان که میبرد عطش ز طفلِ تشنه تاب را
ندیدن ضریح تو ز من گرفته خواب را
نمیرسد شمیم تو به دشمنت وگرنه او
به کعبه پیشِ عطر تو نمیزند گلاب را
دو پادشاه و یک زمین؟ به این نگاه حق بده
که در کنار گنبدت نبیند آفتاب را
غنیمتیست بودنت برای سرزمینمان
نگین به ارزش خودش بها دهد رکاب را
بهشت، در ورودی حریم تو نشسته است
بیا و لحظهای ببر ز چشمها حجاب را
چه خواهم از نگاه تو، کنار بارگاه تو؟
تویی که قبل هر سوال دادهای جواب را
هزار غصه هست و من به امرِ فابک للحسین
برای گریههای خود بهانه کردم آب را
نوشتم آب سوختم، شبیه قلب مادری
که دیده است هر قدم برابرش سراب را
نوشتم آب آه آب، امید میشود عذاب
که ذره ذره آب کرده قامت رباب را
به جنگِ کفر میرود حسین معجزه به دست
پیمبرانه میرسد که رو کند کتاب را
و تیرهای حرمله چرا هدر نمیرود؟
بگو به باد لااقل که کم کند شتاب را
رباب بود و سلسله، حرامیان و هلهله
و شعر لال میشود، که مجلس شراب را...
بساط روضه جمع شد، شفا گرفت کودکی
و مادری که آمدهست وا کند طناب را...
#عباس_جواهری_رفیع
#دوره_ششم_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha
چه در سر دارد آتش جز تماشای پریشانی؟
که پر کردهست کام خانه را از طعم ویرانی
چه ساده راه ناموس خدا را بستهاند اینها
بدا بر حال این اسلام و آه از این مسلمانی
تمام شهر، دنیای تو را سوزاند اما تو
نمیخواهی به آهی کل دنیا را بسوزانی
تمام دردهایت را به جانم میخرم اما
نگو همصحبت تنهایی حیدر نمیمانی
□
نشستم شعر گفتم تا کمی خالی شوم از غم
مگر قسمت شود بر این کویر خشک بارانی
نمکپرودهام از کودکی تا آخر عمرم
مرا کافیست از خوان کرامت لقمهی نانی
#علی_نورالدینی
#دوره_هفتم_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha
دلت خوش است به این دانههای کوچک بر بام
به خردهنانی و یک چکّه آرزو که نداری
گلیم کوچک و پاهای سربهراه و دلی که
همیشه خواست به دریا و دشت سر بگذاری
چه ارتفاع بلندی شده درخت برایت
چه ارتعاش عجیبیست روی بال و پر تو
کدام سنگ پرانده خیالهای تو را که
پر از هراس شده چشمهای دربهدر تو
چقدر اشک برای تو ریختم همهی عمر
که ای پرندهی بی آب و دانه! زنده بمانی
تو را چقدر از این خانهی حقیر پراندم
که از سرت نرود پر زدن، پرنده بمانی
نه! سرنوشت تو در برفها گلوله شدن نیست
بپر به اوج و از این ابرهای پیر گذر کن
به فکر خانهای از آفتاب باش و شبت را
به شوق دیدن آن روزهای خوب سحر کن
دوباره پشت سرت میدوم مگر که بترسی
به این امید که پر وا کنی پرنده بمانی
چقدر خیره به پرواز توست چشم کمانها
خدا کند بروی تا همیشه زنده بمانی
#سجاد_طحانپور
#دوره_ششم_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha
به ایستادگی #ایران_و_ایرانی
ای چارفصل میهنم! ای منحصر به فرد!
تقویمِ تو خزانیِ دژخیمِ دورهگرد
آخر چه بود سهم تو از آن همه نبرد؟
جز غصه روی غصه و جز درد روی درد
دریا به گِل نِشست تو را، کوه گریه کرد
باید برای این همه اندوه گریه کرد
ای آبْ رفته پیکر در گردش زمان!
تاریخ توست بستر طغیان این و آن
باریده بود بر سرمان ظلم بی امان
تا رایت قیام به پا خاست ناگهان
از مشرق حماسه خروشی دگر دمید
ذلّت به غرب آمد و ظلمت به سر رسید
ظلمت به سر رسید، ولی بیم شب به جاست
سرمای مرگ نیست اگر، سوز تب به جاست
آتش به جا هنوز برادر! حطب به جاست
از بنگِ کفر، نشئگی بولهب به جاست
امّا خوشیم باور ما مانده با علی
سردادهی ولایت اوییم، یاعلی
عمریست پای باورمان ایستادهایم
سرچشمهی ارادت و کوه ارادهایم
جز در مسیر دین و وطن جان ندادهایم
چشمانتظارِ روشنیِ صبح جادهایم
چیزی به چشم روشنیِ ما نمانده است
چیزی دگر به آخر دنیا نمانده است
ای خونِ در مصافِ ستم، دم به دم به جوش!
ای موجِ پرتلاطمِ همواره در خروش!
چشمِ به راهِ آمدنش منتظر! به هوش!
دارد صدای پای کسی میرسد به گوش
بر ماست هم برای ظهورش دعا کنیم
هم جان به راهِ آمدن او فدا کنیم
#رضا_ابوذری
#دوره_دوم_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha
فرو میریزد آخر اقتدار سست آهکها
به دام تورها میافتد آری برق پولکها
خدایا سکه سکه پر شده جیب جهان از فقر
ببین! لبخندها ماسیده بر لبهای قلکها
میان پیچ و خمها گم نباید کرد مقصد را
که گلها رو به خورشیدند حتی بین پیچکها
نمیترسیم از تهدید قدرتهای پوشالی
عقابان را هراسی نیست از اخم مترسکها
دلم قرص است و راهم روشن، این ماهی که ما داریم
رهایی میدهد ما را از این شبها و این شکها
مبارک باد روزی که جهان از شوق میگرید
همان روزی که نازل شد به شوق آن تبارکها
#عاطفه_جوشقانیان
#دوره_پنجم_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha
آفتابگردانها
#معرفی_کتاب_آفتابگردانها مجموعه غزل #همسکوت سروده #سعید_سکاکی نشر #فصل_پنجم #دوره_چهارم_آفتابگردان
بگذار ای نیامده رفته! نسیم من!
تا بار آخر از تو خداحافظی کنم
محو تو - مثل پنجرهها - ماندم و نشد
چون پرده و در از تو خداحافظی کنم
ای بیصدا وزیده به من! رفته بی خبر!
با خویش غنچهی دل من را فقط ببر!
با این که واقفم که سرانجام این سفر
باید که پرپر از تو خداحافظی کنم
وقتی تو رفتهای که نیایی بگو چرا
باید تو را سلام کنم سمت آسمان؟
وقتی که باز آمدهای، پس چرا هنوز
با هر کبوتر از تو خداحافظی کنم؟
هر سو نگاه میکنم انگار جز تو نیست
جمعیت تحیر من! لحظهای بایست!
از قصر اشک و آینهام میروی و من
باید مکرر از تو خداحافظی کنم
کوهم، ولی چه کوه! که کوهِ شنِ کویر
باری بیا بوز به من از من خبر بگیر
تا با تمام خویش بریزم به پای تو
تا بار دیگر از تو خداحافظی کنم
□
گفتم بگو چگونه کنارت سفر کنم؟
گفتی نسیم هستم و باید گذر کنم
گفتم اگر شبیه تو باشم رها چطور؟
گفتی رهاتر از تو خداحافظی کنم
#سعید_سکاکی
#دوره_چهارم_آفتابگردانها
از مجموعه غزل #همسکوت
نشر #فصل_پنجم
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha