eitaa logo
آفتابگردان‌ها
522 دنبال‌کننده
179 عکس
34 ویدیو
1 فایل
«ما همه آفتابگردانیم» محلی برای نشر آثار شاعران جوان انقلاب اسلامی اعضای محترم دوره‌های آفتابگردان‌ها پل ارتباطی ما جهت ارسال شعر، پیشنهادات و انتقادات: https://eitaa.com/office4poem موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب @Aftabgardan_ha
مشاهده در ایتا
دانلود
آفتابگردان‌ها
سیزدهمین «ماه‌شعر آفتابگردانها» برگزار می‌شود. #ما_همه_آفتابگردانیم ‌ @Aftab_gardan_ha
سیزدهمین جلسه از سلسله نشست‌های ماهانه شعرخوانی (ویژه اعضای ادوار مختلف ) با عنوان ، با اجرای ، در دفتر مؤسسه شهرستان ادب برگزار می‌شود. مهمان ویژه سیزدهمین جلسه: همراه با شعرخوانی از اعضای و نقد و بررسی مجموعه شعر و شعرخوانی زمان: دوشنبه ۲۴ دی‌ماه ۱۳۹۷، ساعت ۱۸:۰۰ مکان: تهران، خیابان شریعتی، بالاتر از سه راه طالقانی، روبروی سینما صحرا. پلاک ۱۶٨، طبقه چهارم @Aftab_gardan_ha
آفتابگردان‌ها
سیزدهمین جلسه از سلسله نشست‌های ماهانه شعرخوانی (ویژه اعضای ادوار مختلف #آفتابگردانها) با عنوان #ماه
اولویت شعرخوانی با آفتابگردان‌هایی‌ست که زودتر شعر خود را به نشانی @office4poem در تلگرام، بفرستند.
آفتابگردان‌ها
#معرفی_کتاب_آفتابگردانها مجموعه شعر #حاشا سروده #رضا_یزدانی نشر #شهرستان_ادب #دوره_دوم_آفتابگردان
از تقاطع شهید احمد رسولیان که بگذری می‌رسی درست روبروی یادمان کربلای پنج انتهای بولوار حاج حیدر تراب کوچه‌ی شهید فاطمی‌نسب خانه‌ی من است درد‌آور است؛ نیست؟ این‌که این‌همه شهید بر سر تمام کوچه‌های شهر ایستاده‌اند تا نشانی مسیر خانه‌های ما شوند این‌که این‌همه شهید رفته‌اند تا بهانه‌ی ترانه‌های ما شوند درد‌آور است؛ نیست؟ از مجموعه شعر نشر @Aftab_gardan_ha
آفتابگردان‌ها
#معرفی_کتاب_آفتابگردانها مجموعه شعر #حاشا سروده #رضا_یزدانی نشر #شهرستان_ادب #دوره_دوم_آفتابگردان
مبارک است آسمانِ آبی، مبارک است آفتاب و باران خوشا جوانه، خوشا شکفتن، خوشان‌خوشانی‌ست در بهاران بریز از منقل زمستان، هر آنچه ته‌مانده‌ است از اسفند بریز تا گل کند دوباره، بلوغِ پُرجوشِ شاخساران سلام کردم به نرگسی مست، جواب از بلبلی شنیدم به جز محبّت، به جز ملاحت، ندیدم از این بزرگواران چقدر شادند غم‌فروشان، پر از هیاهو همه خموشان به باده‌ریزی و نوش‌نوشان حواس‌جمع‌اند میگُساران به سبزوار درخت رفتم؛ سلام کردم به جان‌به‌کف‌ها کفن‌به‌تن آمدند گل‌ها، کفن‌به‌تن ‌مثل سربداران فقط نه این دید و بازدید است؛ فقط نه تبریک‌های عید است بهار یعنی به خود رسیدن، به رغم گمگشتِ روزگاران بهار یعنی همین گسستن ز خویش و در خویش تازه‌ گشتن بهار این است؛ ای زمستان! بهار این است؛ ای بهاران! بهارها آمدند و رفتند ولی تو می‌مانی ای همیشه! من آمدم تا تو را ببینم؛ خودِ خودت را به من بباران! از مجموعه شعر نشر @Aftab_gardan_ha
برای مردم مظلوم دنیا گرفت از من نگاه کودکانم را بر جان من انداخت داغ دودمانم را من مادر آغازهای کوچکی هستم داغ جوان پایان نداده داستانم را در جنگ شرکت می‌کنم با مادری‌هايم می‌آورم وقتی به دنیا آرمانم را با بخت خود دارم به میدان می‌روم وقتی می‌آورم آیینه‌ام را، شمعدانم را پشت و پناه مردهای خانه‌ی من باش دارم به دستت می‌سپارم نوجوانم را ای كاش خطی از قوانین جهان بودم شاید عوض می‌کرد حال مردمانم را @Aftab_gardan_ha
رها چه وصف غریبی برای حالش بود همان که پیش تو می‌ماند اگر مجالش بود چقدر روح بلندش تب پریدن داشت چقدر جسم ضعیفش وبال بالش بود چقدر بغض خودش را نشاند، گریه نکرد و رود، آینه‌ی آن غم زلالش بود چکیده‌ی همه‌ی دردهای قبل از خود هزار و سیصد و هفتاد و پنج سالش بود کسی که دیدنت او را به شعر می‌انداخت صدای خنده‌ی تو شعر ایده‌آلش بود همین مسافر خسته، مقیم خانه‌ی مرگ دوباره دیدن تو آخرین خیالش بود @Aftab_gardan_ha
دو سه شب پیش با فک و فامیل شاد و شنگول و خرم و خندان جمع بودیم پای تلویزیون وقت بازی ژاپن و ایران همگی گرم دیدن بازی زُل زده توی ال‌سی‌دی سونی ضمن تشویق تیم ملی‌مان می‌شکستیم تخمه‌ی ژاپنی ناگهان ضدّ حمله زد ژاپن شوت کردند و بی‌خودی گل شد تخمه‌ها در دهان‌مان ماسید فکّمان نیز اندکی شل شد تخمه را تِخ نموده و رفتیم سمت فالوده‌های شیرازی در همین ثانیه مهاجم ما زد به ژاپن عجب گل نازی آن‌ طرف‌تر عروس عمه بتول داد شرح جهاز شیکش را به رخ جاری‌‌اش دوباره کشید ماکرو ویوِ پاناسونیکش را گل بعدی تیم ژاپن هم وارد تور تیم ایران شد باز ما ‌مثل ماست وارفتیم بلکه وارفتگی دوچندان شد توی وقت اضافه بودیم و... سوت پایان بازی داور... می‌رسید از درون ورزشگاه داد و فریاد اگزوز خاور پدرم هندوانه‌ای آورد تا بگیریم بلکه ما، جانی در کنارش گذاشت در سینی چند چاقوی اصل زنجانی نه! خطاشد، پنالتی است انگار فرصت یک پنالتی ایران گل زدیم و نباختیم اما هست بازی هنوز در جریان... @Aftab_gardan_ha
این شنیدم که یک ریاضت‌کش می‌خورَد کلّ سال، یک بادام در شگفت آمدم سپس رفتم تا بپرسم سوال از بابام پدرم ابتدا کمی خاراند کلّه‌اش را و بعد از آن آرام دست خود را فرو به گوشش کرد هی تکان داد و اندر آن هنگام داد یَک پاسخی که فِر خوردم مثل سی‌دی درونِ سی‌دی‌رام گفت بابا که ما کنون هستیم وسط دوره ی پسابرجام پهن باید کند ریاضت‌کش لُنگ خود را مقابل پاهام بزند مدرک ریاضت را بر در پیت و کوزه‌ی خیام فکر بادام را به گور بریم تا بگیریم گور چون بهرام گفتمش بیت قبل را عالی سرِ هم کرده‌اید با ایهام گفت ایهام را اگر خواهی هست رفرنس آن همان برجام... @Aftab_gardan_ha
تو مثل آسمانی، با دل من راه می‌آیی اگر حق با تو باشد باز هم کوتاه می‌آیی به قدری از دل من تا دل تو راه کوتاه است که تا من می شوم دلتنگ تو، ناگاه می‌آیی تماشا می‌کنم از پنجره با شمعدانی‌ها تو را هرشب که تنها زیر نور ماه می‌آیی من و فنجان چای و میز و گلدان منتظر هستیم تو با لبخند و با یک دسته‌‌گل از راه می‌آیی تفاوت‌های ما يعنی تکامل در کنار هم فقط تو باگذشت من! به این خودخواه می‌آیی قسم خوردیم تا دنیاست، با هم هم‌قدم باشیم تو با من تا بهشت ای همسفر! همراه می‌آیی تو مثل آسمانی، بیکران و بی تلاطم، من پر از شوق پریدن می‌شوم هرگاه می‌آیی @Aftab_gardan_ha
چقدر پشت همین شیشه‌های تار بمانم؟ چگونه از غم دوریت خانه را بتکانم؟ دلم بدون تو پوسید در اتاق، نگفتی چقدر چشم به راه صدای زنگ بمانم تو نیستی که بدانی چه آمده‌ست به روزم که باز بی تو شبم را به گریه می‌گذرانم شب تولد من خانه نیستی که ببینی به جای بادکنک بی تو بغض می‌ترکانم دلم گرفته برایت... بگو که آمدنت را چقدر فال بگیرم؟ چقدر شعر بخوانم؟ چقدر شعر بخوانم که ناشنیده نگیری چگونه حرف دلم را به گوش تو برسانم بیا به خانه بهارم! نخواه آخر سالی به انتظار تو در حسرت بهار بمانم @Aftab_gardan_ha
سپردمش به خدا باز هم دلم جا زد همیشه قبل سفر دست‌هام می‌بازد خدا خدای خداحافظی‌ست غمگینم خدای من! چه کسی دست بر دل ما زد؟ اجازه خواستم از چشم‌هاش تا بروم که خطّ اشک به جشن وداع امضا زد سفر نبود ولی انتظار حرکت کرد و ماه ساعت خود را به وقت فردا زد سفر شروع نشد، مقصدم همان‌جا بود قطار بی‌حرکت ماند و ریل در جا زد قطار از دل خود رد شد و به جاده رسید و سوت آخر خود را برای دنیا زد تکان ذهن من است این نه لحظه‌ی حرکت که زوزه‌اش به سکوتی سیاه برپا زد به روی صندلی آتش گرفت و قلبم سوخت رسید قصه به جایی که دل به دریا زد و درد خسته شد از قصه‌ام، نشانه گذاشت گرفت گوشه‌ی بالای صفحه را تا زد @Aftab_gardan_ha
نور حضورت آینه‌ی کردگار شد با تو ستون عرش خدا استوار شد باغ زمین به چنگ خزان بود پیش از آن اما به لطف رؤیت رویت بهار شد مروه صفا گرفت به یمن قدوم تو زمزم به لطف کوثر تو خوشگوار شد از آسمان رسیدی و _ با یک گل از بهشت _ هر چار فصل خانه‌ی مولا بهار شد بر صفحه‌ی سفید دل همسرت علی نقش نگاه توست که تنها نگار شد صبر جمیل و جلوه‌ی ایثار و حسن تو در زینب و حسین و حسن آشکار شد آنقدر بغضِ تاول دستت ادامه یافت تا آسیاب از نفس افتاد و زار شد با کیسه‌ای ز نان تنور تو شب به شب در کوچه‌های شهر علی رهسپار شد سوگند می‌خوریم که لولاکِ شان تو تنها دلیل گردش لیل و نهار شد عمر تو خواست حقّ امامت ادا شود هجده نفس برای ولایت نثار شد 《ای بی‌نشانه‌ای كه خدا را نشانه‌ای》* در خاک راز مدفن تو ماندگار شد *مصراع از فاطمه راکعی @Aftab_gardan_ha
نه از عراق و حجازم نه اهل شام، محمد! نسیمی از یمن آورده‌ام، سلام محمد! سلام بر تو که جاری‌ست رحمت تو در عالم سلام بر تو، سلامی على‌ الدوام، محمد! غبارِ شهر اویس است پر کشیده به سویت برای ثانیه‌ای عرض احترام، محمد! گذشته بعد تو رنجی هزار ساله بر امت پر از سکوت، پر از بغض بی‌کلام، محمد! يمن تپیده به خون است و کعبه مثل همیشه غریب مانده و تنها در ازدحام، محمد! صفوف تفرقه برپاست در نماز جماعت چه پیش آمده در مسجد‌الحرام، محمد! سیاه کرده شب فتنه روزگار حرم را و مانده است چه حج‌ها که ناتمام، محمد! زدند دست به شمشیر اختلاف و ندیدند هزارباره شد اسلام قتل عام، محمد! کجاست موعد رجعت که ذوالفقار به غیرت به خشم و کینه برآرد سر از نیام، محمد!؟ نشان بده به همه صبح «أیَّ منقلبِِ» را بگیر از این شب تاریک انتقام، محمد! @Aftab_gardan_ha
نماهنگ《تیغ خون》، براساس مستند زخم پیوار اثر سهیل کریمی، با شعر و تدوینِ ، شاعر عضو را در آپارات آفتابگردان‌ها تماشا کنید. https://www.aparat.com/v/zRbYp @Aftab_gardan_ha
منتظر ایستاده ام؛ از کی؟ از همان ابتدای بی تو شدن ساعت صفر وعده‌ی ما بود ساعت صفر، سوم بهمن منتظر ایستاده‌ام؛ اینجا زیر این گنبد همیشه کبود که یکی بود و هیچکس جز او... که یکی بود و بودنِ تو نبود زیر این گنبد کبود از ابر هم‌نشین است بغض با لبخند هرکجا باهم‌اند این دو نفر دست در دست مرگ آمده‌اند دست در دست مرگ آمده‌اند بغض و درد و سکوت و رسوایی همه جمع‌اند در من بی تو شهروندان شهر تنهایی همه جمع‌اند جز تو و باران در من، این سرزمین ابراندود خشک افتاده قلب تشنه‌ی من قلب نه! این کویر خون‌آلود آسمان مثل من پر از بغض است هر دو با فكر مرگ درگیریم خشکسالی ادامه‌دار شده ما نباریم، زود می‌میریم ابر خشکیده و خسیس انگار قصدِ دریا شدن ندارد؟ حیف... در قوانین شهر بی باران من و تو ما شدن ندارد، حیف... □ منتظر ایستاده ام؛ از کی؟ از همان ابتدای بی تو شدن ساعت صفر وعده‌ی ما بود ساعت صفر، سوم بهمن @Aftab_gardan_ha
یک کس غیر تو رهسپار این جاده نشد این‌گونه برای مرگ آماده نشد ای برگ به باد رفته! غیر از تو کسی بر چوبه‌ی دار خویشتن زاده نشد دو مانند سپیده بر شب تار بزن سرمستی خود را همه‌جا جار بزن چندی‌ست که شوق سربلندی دارد برخیز و سری به چوبه‌ی دار بزن سه در پارك ببين پرنده‌ها در تب و تاب اندوه بزرگشان همان دانه و آب آن‌سوتر از اين‌همه عطش، گنجشکی آرام نشسته روی تنديس عقاب @Aftab_gardan_ha
تو بودی و چه بود؟ چه اتفاقِ تازه یا چه نظمِ کهنه‌ای؟ تو رفتی و یکی خرابِ خاطرات میانِ کافه‌ها کلافه شد تو رفتی و یکی یکی نه، من! تو رفتی و دوباره چند شعر به شعرهای ناتمامِ من اضافه شد! @Aftab_gardan_ha
چشمان تو کتاب تماشایی من است این شعر نیست؛ مایه‌ی رسوایی من است یک عمر صرف حوصله شد تا تو آمدی تنهایی‌ام گواه شکیبایی من است ویرانه‌ای که بعد تو بر جای مانده است دیوارهای خانه‌ی تنهایی من است تنها منم که با تو به باران نشسته‌ام یک چتر، سقف خانه‌ی رویایی من است آری مرا نگاه کن آری که چشم‌هات روشن‌ترین دلایل زیبایی من است باید تو را سرود و پس از آن سکوت کرد اما کدام واژه به شیدایی من است @Aftab_gardan_ha
سرود، صبحِ ازل، شعرِ نابِ بودن را ادامه داد سپس تا ابد، سرودن را به هر که درخورِ معناش، واژه‌ای بخشید به تو ستوده شدن را، به من ستودن را به گیسوانِ تو ایجازی از گره بخشید به دست‌های من آرایه‌ی گشودن را‌ به استعاره‌ی چشم تو و دل من، ساخت میان آهن و آهن‌ربا، ربودن را به هر نسیم، که تشبیهی از تنفّس توست سپرد، گرد ملال از جهان زدودن را و سرنوشت تو را و مرا، نبودن کرد گذاشت آن که از اوّل، بنای بودن را! @Aftab_gardan_ha
چشمم دوباره خیس شد از نم نم سکوت رخت سیاه کرده به تن در غم سکوت بغضم شکست و باز صدای شکستنش گم شد میان همهمه‌ی این همه سکوت وقتی که نیست نام تو در بین واژه‌هام معنا شده‌ست مساله‌ی مبهم سکوت اینجا کسی به غیر خودم نیست یار من خوب است آشنام به زیر و بم سکوت با سنگِ حرف می‌شکنی حرمت مرا تو آدمِ صدایی و من آدمِ سکوت... @Aftab_gardan_ha
پر است از عطر یاس و نرگس و ریحان، شبستانش شبستانی که می‌روید بهشت از روح و ریحانش شبستانی مقرنس آن‌چنان زیبا که لایوصَف ملائک بر سر سجّاده محو نقش ایوانش و چشم‌انداز مُلک لم‌یزل در چارسویش سبز شکفته‌ست آسمان‌ها در حیات نوربارانش مقدّس‌معبدی، عرش الهی فرش محرابش قیامت‌عالمی، پیغمبران حیرانِ حیرانش حریمش بام معراج است و آل‌اللّه زوّارش به هیزم‌کش بگو هرگز نخواهد دید ویرانش به هیزم‌کش بگو از شرّ خود بگریز سوی او که او نور علی نورست و جان‌بخشی‌ست احسانش فقیران را، یتیمان را، اسیران را چه‌ها بخشید! مسلمانش شوی شاید رسد دستت به دامانش بیا تسبیح برداریم و تسبیحش به‌جا آریم که از آیات ربّانیّه سرشارست عرفانش سلام‌اللّه، مشتاق ملاقاتش رسول‌اللّه بإذن‌اللّه جبرائیل روح‌اللّه مهمانش کلام‌اللّه، حبّ‌اللّه، بغض‌اللّه، حکم‌اللّه جلال‌اللّه، خلق‌اللّه، یک‌یک، تحت فرمانش جمال‌اللّه، نوراللّه، وجه‌اللّه، ستراللّه حجاب از «قل هو اللّه أحد» برداشت سلمانش ◾️ هی‌السّرّ الخفیّ فی لیلةالإسرا و لاتُدرَک به اسم أعظم مکنونه‌‌اش زنده شهیدانش مقامی برتر از لولاک دارد بانوی افلاک که قدرش را نمی‌فهد کسی الّا ‌علی‌جانش علی را ایستاده دیده‌‌ام تا دیده‌‌ام تنها علی تنها علی حق است و توحیدست ایمانش علی تنها علی آیینه‌ی زهراست ای مردم! خداوندی که بی‌همتاست بی‌همتاست قرآنش جمال‌اللّه، رستاخیز برپا کرد در آتش گلستانی شد از خون خدا -جان‌ها به قربانش- ◾️ «سلامش را تو پاسخ گوی و در بگشا》 به دیدارش علی را سایه‌‌بانی نیست الّا بیت‌الأحزانش دریغا آن یداللّهی که بیت‌اللّه را افراشت میان چاه خلوت کرده با معبود سبحانش چه کردید آی هیزم‌‌های دوزخ! آشیانش را که غرق آه می‌بینم پریشان‌‌ِ پریشانش چه‌ کردید آی هیزم‌خشک‌ها با قامت طوبا که می‌بینم بهارش را خزان‌تر از زمستانش اگر خواری به او نازک‌تر از گل‌ گفته با توسن‌ بزن ای رعدِ هستی‌سوز از بنیان بسوزانش ◾️ نمی‌‌دانم کجا این قصّه را باید به پایان برد که اقیانوس طوفانی مِه‌‌آلودست پایانش... @Aftab_gardan_ha
عمریه درد می‌کشیم ولی باید امّید رو کشیده نوشت با مداد سیاه تا سر صبح باید از قصه‌ی سپیده نوشت پی اخبار راست چی شد که تو دروغای غرب می‌گردیم پی خورشید، غرق تو دلِ غرب چند ساله که صبحو گم کردیم توی میدون حریفمون نشدن صحبت از صلح نقشه‌ی تازه‌ست مردم شهر من بترسید از اسب چوبی که پشت دروازه‌ست عینک دودی‌مونو برداریم وقتی حق پشت ابر تردیده آسمون ابریه ولی خورشید پشت ابرم که باشه خورشیده زندگی مشکله ولی امّید مثل چشمه تو کوه می‌جوشه ما همون ملتیم که حتی بعدِ مرگم سپید می‌پوشه پیش رو روشنه، اگه امّید خونه خونه تو شهر پخش بشه خوان به خوان سختیا گذشتنی‌ان اگه رستم سوار رخش بشه می‌نویسم از آفتاب امید که به شب‌های تار بربخوره از دل خاک یاس در میاد ریشه‌ی یأس اگه تبر بخوره @Aftab_gardan_ha
به سرنوشت، به اين بخت نامراد سلام به آن دلی كه مرا می‌بَرد ز ياد سلام برای من غم پنهان و آشكار يكی‌ست به بغض گمشده در چهره‌های شاد سلام نسيم، پيك پريشان عطر يار من است به گيسوان رها در مسير باد سلام قدم به ديده‌ی منّت گذاشتی امشب خوش آمدی بنشين اشك خانه‌زاد! سلام به آن كه در طلب عشق جان سپرد، درود به آن كه پای غم يار ايستاد، سلام @Aftab_gardan_ha