eitaa logo
آفتابگردان‌ها
522 دنبال‌کننده
179 عکس
34 ویدیو
1 فایل
«ما همه آفتابگردانیم» محلی برای نشر آثار شاعران جوان انقلاب اسلامی اعضای محترم دوره‌های آفتابگردان‌ها پل ارتباطی ما جهت ارسال شعر، پیشنهادات و انتقادات: https://eitaa.com/office4poem موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب @Aftabgardan_ha
مشاهده در ایتا
دانلود
بی اشک روضه‌ی تو دلم وا نمی‌شود بی یاحسین نامه‌ای امضا نمی‌شود تایپوگرافی: @Aftabgardan_ha
از چشمه‌ی جان من جنون می‌جوشد اشک از چشمم، گدازه‌گون می‌جوشد در بدرقه‌ی تو می‌تپد قلب زمین از خاک هنوز نیز خون می‌جوشد @Aftabgardan_ha
قصّه‌ی ناتمام دنیا، آب بسم حق «بسمه تعالی»، آب می‌رود سینه‌خیز، نرم و خموش دورترها ز چشم دریا، آب یک غزل تشنگی‌ست بر لب رود یک بغل خستگی‌ست برجا، آب دفترم را که باز کردم، باز ماجرای قدیمِ بابا.... آب مشک بر دوش می‌کشد یک مرد می‌بَرد سوی آب، اما آب پشت شمشیرهای برنده این طرف زخم و آن طرفها آب همه کج رفته‌اند حتی تیر همه لج کرده‌اند حتی آب بیشتر از ۱۳۰۰ سال تا همیشه، همیشه رسوا آب @Aftabgardan_ha
شب پیش چشم‌های تَرش بی‌صدا شکست از هیبتش غرور همه قله‌ها شکست باران‌تر از همیشه میان غبار تاخت طوفان رسید آینه‌ی مصطفی شکست دشت بلا به وسعت یک نیل بغض داشت از پا نشست ایل همین که عصا شکست لیلایی از قبیله‌ی مجنون نمانده بود هر کس که شد به پیرهنش مبتلا، شکست از زلف او نسیم خبرهای تازه داشت شد هر که با تلاطم او همنوا، شکست زهرا نشست، روضه‌ی دریا شروع شد پهلو گرفت، کشتیِ هر ناخدا شکست 《دنیا شود بدون علی خاک بر سرش》 این را حسین گفت و لب نیزه‌ها شکست @Aftabgardan_ha
رسید روز غمِ سررسید ساعت سه زمان رسید به سر، سر رسید ساعت سه زمان به وسعت تاریخ در تکاپو بود و داشت تا به ابد می‌دوید ساعت سه زمان شبیه زنی ایستاده بی‌حرکت در آن قیامت عظمی چه دید ساعت سه دو آفتاب ببیند که آسمان آن روز شبیه صبح گریبان درید ساعت سه زمان چه دیر گذشت و چه پیر شد زینب که سال‌ها به درازا کشید ساعت سه کنار پیکر او ایستاده بود زمان نشسته بود زمین نا‌امید ساعت سه @Aftabgardan_ha
کسی که ماند پای عشق دیگر برنمی‌گردد که با سر می‌رود میدان و با سر برنمی‌گردد در این هنگامه ابراهیم! اسماعیل را دریاب که این قربانی و این عید دیگر برنمی‌گردد غبار از شوقِ روی او همین که از زمین برخاست پدر با روضه‌ای فهماند اکبر برنمی‌گردد به وقت جنگ پیشش لشکری صف بسته بود اما پس از آن جنگ جز شمشیر حیدر برنمی‌گردد نخوان دیگر برایش ان یکاد و چار قل لیلا! که دیگر سالم این جمع مکسر بر‌نمی‌گردد دخیل حضرت و پایین پایش هر که شد فهمید که با دستان خالی، پس از این در بر نمی‌گردد @Aftabgardan_ha
دیگه تمومه تشنگی‌هات با اشکِ من لب‌هاتو تَر کن تا آسمون راهی نمونده داغِ زمینو تازه‌تر کن کلِّ جهان توو کشف رازِ -این عشقِ بی‌پایان اسیرن دریا رو توو مُشتِت گرفتی چشمات ولی از آب سیرن ایمان دیگه سقفی نداره وقتی تو مرزاشو شکستی تا پای جون موندی به پای پیمانی که با عشق بستی نایی دیگه واست نمونده از چی دوباره جون گرفتی؟ دستات کجای قصه جا موند؟ که مَشکو با دندون گرفتی ببین چه‌جوری روی ماهت خورشیدو تا اینجا کشونده طاقت بیار این چند قدم رو تا آسمون راهی نمونده @Aftabgardan_ha
الا آیینه‌ی روی تو آیین وفاداران! به گرد حلقه‌ی موی تو می‌گردند بسیاران به شوق گوشه‌ی چشم تو غوغایی‌ست در عالم طبیبی چون تو را هر گوشه می‌خوانند بیماران گلوی کوچکی زان پس عیار پایمردی شد که از طفل تو عیّاری بیاموزند عیّاران تو ای خون خدا سوی خدایت بازمی‌گردی که یاران بیدل اویند و او دلداده‌ی یاران به نوری خاطرم جمع است در تاریکی دنیا مگر با او رهایی یابم از جمع گرفتاران از مجموعه شعر نشر @Aftabgardan_ha
دهمین «ماه‌شعر آفتابگردانها» برگزار می‌شود. @Aftabgardan_ha
دهمین جلسه از سلسله نشست‌های ماهانه شعرخوانی (ویژه اعضای ادوار مختلف ) با عنوان ، ویژه ، با اجرای ، در دفتر مؤسسه شهرستان ادب برگزار می‌شود. مهمان ویژه دهمین جلسه: استاد زمان: شنبه ۳۱ شهریور ماه ۱۳۹۷، ساعت ۱۷ مکان: تهران، خیابان شریعتی، بالاتر از سه راه طالقانی، روبروی سینما صحرا، پلاک ۱۶٨، طبقه چهارم @Aftabgardan_ha
تو می‌رسی، به مقامت سلام خواهد کرد و بعد - خم‌شده قامت - قیام خواهد کرد لب تو است همان خواهشی که دریا را همیشه تشنه‌ترین تشنه‌کام خواهد کرد فرات طعم خوشش را الی الابد بر خلق اگر تو آب ننوشی حرام خواهد کرد تو می‌روی و پی‌ات موج‌ می‌زند دریا تو را به بدرقه‌ای احترام خواهد کرد و بعد دشمن تو پرتو امیدت را به تیر خوردنِ مشکی تمام خواهد کرد و خونِ ریخته‌ات روی خاک تشنه‌ی دشت دوام مستی ما را مدام خواهد کرد کمرشکن شدی ای مرد! کوه خسته‌ی درد! چه کارها که غمت با امام خواهد کرد @Aftabgardan_ha
نه از لباس کهنه‌ات، نه از سرت شناختم تو را به بوی آشنای مادرت شناختم تو را نه از صدای دلنشین روزهای قبل که از سکوت غصه‌دار حنجرت شناختم تو شعر عاشقانه بودی و من این قصیده را میان پاره‌پاره‌های دفترت شناختم قیام در قعود را، رکوع در سجود را من از نماز لحظه‌های آخرت شناختم غروب بود و تازه من طلوع آفتاب را به روی نیزه، از سر منورت شناختم شکست عهد کوفه، این گناهِ بی‌شمار را به زخم‌های بی‌شمار پیکرت شناختم تو را به حسّ بی‌بدیل خواهر و برادری به چشم‌های بی‌قرار خواهرت شناختم اگرچه روی نیزه‌ای ولی نگاه کن مرا نگاه کن! منم، سکینه، دخترت... شناختی؟ @Aftabgardan_ha
در وقت نیاز ، کاش حاضر باشیم قرآن نروَد بر نی و ناظر باشیم حتی اگر اهل کوفه هستیم ای کاش از جنسِ حبیب بن مظاهر باشیم @Aftabgardan_ha
چه غمگین، کاروانی می‌رود از کربلا تا شام گره خوردست آیا سرنوشت کربلا با شام؟ به نیزه آفتابی می‌شکافد سینه شب را و از گودال خون منزل به منزل می‌رود تا شام به دل بغض علی، در دست سنگ و در زبان طعنه در استقبال آل مصطفی برخاست از جا شام چنان سنگین‌دلی‌ها با کبوترهای زخمی شد که در شام بلا از غصه شد هر روز آنها شام نمی‌دانم چه دیده حضرت سجاد در این شهر که پرسیدند از رنج سفر، فرمود مولا: شام ولی این کاروان همراه با خود زینبی دارد به دست دختر شیر خدا افتاد از پا شام اگرچه جای خنجر خیزران می‌دید اما باز شبیه کربلا در چشم زینب بود زیبا شام اسارت را ببین راز شهادت بر ملا کرده چنان که مو به مو تفسیر کرده کربلا را شام @Aftabgardan_ha
مرثیه‌خوان غصه‌هایش آسمان بود آن لحظه‌ها بی‌شک خدا هم روضه‌ خوان بود دردی که او را عاقبت انداخت از پا زخم فراوانش که نه، داغ جوان بود حتی برای سنگ‌ها آغوش وا کرد در گوشه‌ی گودال هم او مهربان بود انگشترش را چون پدر بخشید اما این بار سائل در لباس ساربان بود مظلوم بود و تشنه و تنها و زخمی با این‌همه، در بین صحرا بی‌نشان بود یک کاروان در سایه‌اش می‌رفت آرام اما خودش بر روی نی بی‌سایبان بود سربند، وقتی قصه‌اش را گفت دیدند از یا حسین سرخِ آن، اشکی روان بود @Aftabgardan_ha
وقتی کنار علقمه روی زمین افتاد در شهر یثرب مادرش ام‌البنین افتاد دل را به دریا زد، فرات تشنه طغیان کرد وقتی که قطره قطره گوهر از جبین افتاد با مشک سیرابش به سمت خیمه‌ها می‌رفت دستش جدا شد، تیر خورد، از روی زین افتاد فریادِ ادرک یا اخا در دشت غم پیچید پشتی شکست و ناگهان حبل‌المتین افتاد ماه بنی‌هاشم به خاک افتاد، آن‌سوتر در خیمه‌ی خورشید زین‌العابدین افتاد بر قلب زینب کوه غم آوار شد، وقتی چشمش به اسب زخمی سالار دین افتاد دیگر کسی از تشنگی حرفی نمی‌زد، آه در خیمه از دست زنی طرفی گلین افتاد @Aftabgardan_ha
زمین برای ابد بغض شعله‌ور دارد که داغ سختی از آن روز بر جگر دارد همان که آینه‌وار از کسی نمی‌رنجید چه آه‌ها به لب از قوم بی‌خبر دارد به گوش جمعیتی که به خواب زد خود را نهیب‌های پیاپی مگر اثر دارد؟ کسی به یاری خورشید شب نرفت، افسوس! که شب برای دغل‌پیشگان ثمر دارد درون سینه‌ی خود پیرِ زخمیِ تاریخ چه شرح‌ها که بر این نقل مختصر دارد مگر دهان بگشاید زمین به خونخواهی که از حقایق آن دشت پرده بردارد @Aftabgardan_ha
به خون نشست غروبی تمام حاصل تو نماند غير هلالی ز ماه كامل تو تو آن بزرگ غريبی كه نيست واهمه‌ات ز لشكری كه كشيده‌ست صف مقابل تو هنوز با لب خشكيده ذكر می‌گويی به غير عشق كه فهميد چيست در دل تو؟ بخوان دوباره و گودال را به عرش ببر كه با خدات كمانی‌ست حدّ فاصل تو نبينمت كه به خاك آرميده‌ای اينسان به غير دوش پيمبر كجاست منزل تو؟ چنين كه هستی خود را فدای حق كردی شفاعت همه‌ی خلق نيست قابل تو تمام عمر به خورشيدت احتياجی نيست تويی كه زينب كبری‌ست شمع محفل تو @Aftabgardan_ha
تاریخ ورق خورد و دلم رفت به جایی جایی که به هر ثانیه کرب است و بلایی قسمت شده این‌بار کسی گوشه‌ی مقتل اهدا کند انگشتر خود را به گدایی چون پرچمِ بر گنبد و چون بید که در باد بر نیزه به رقص آمده گیسوی رهایی آنکس که سرش رفته و پا پس نکشیده‌ست حاشا که دهد دست به هر بی‌سروپایی حق داشت که با نی سر از افلاک در آرد عشق است و همین شوق، همین سر به هوایی برگشتم از آن گوشه‌ی تاریخ به امروز امروز که ماییم و دلِ از تو جدایی تو بر سر نی ماندی و از برکت نامت ما نیز رسیدیم به نانی و نوایی @Aftabgardan_ha
داری از قصد می‌زنی یکریز، با سرانگشت خود به شیشه‌ی من قطره قطره نمک بپاش امشب روی زخم دل همیشه‌ی من تو که در کوچه راه افتادی همه جا غیر کربلا بودی با توام آی حضرت باران! ظهر روز دهم کجا بودی؟ روز آخر که جنگ راه افتاد سایه‌ی تشنگی به ماه افتاد هر طرف یک سراب پیدا شد چشمهامان به اشتباه افتاد مهر زهرا مگر نبودی تو؟ تو که با مادر آشنا بودی با توام آی حضرت باران! ظهر روز دهم کجا بودی؟ مادری در کنار گهواره لب گشود و نگفت هیچ از شیر تو نباریدی و به جات آن روز از کمان‌ها گرفت بارش تیر تو که حال رباب را دیدی تو به درد دلش دوا بودی با توام آی حضرت باران! ظهر روز دهم کجا بودی؟ وقتی آن روز رفت سمت فرات در دلش غصه‌های دنیا بود تو اگر در میانمان بودی شاید الآن عمویم اینجا بود رحمت و عشق از تو می‌بارید پیش‌ترها چه باوفا بودی با توام آی حضرت باران! ظهر روز دهم کجا بودی؟ @Aftabgardan_ha
صبح شد، باز هم پدر می‌رفت تا به بی‌کاری‌اش ادامه دهد به رفیقی که در وزارت داشت با هزاران امید نامه دهد نامه‌ای که تمام دیشب را صرف آن کرده با سواد کمش نامه‌ای که وزیر آن با 《ذال》 با 《ط》 دسته‌دار محترمش چشم‌هایش غرور دارد و بغض دست‌ها مثل بوم نقاشی سال‌ها کار کرده با این دست توی یک کارگاه نقاشی زندگی خوب بود، تا اینکه باز شد پای کفش بیگانه دست‌های سیاه تکنولوژی پدرم را نشاند در خانه زیر بار تورم و تحریم کم‌کمک شانه‌ی پدر خم شد چهره‌ی مهربان و خندانش رفته رفته عبوس و درهم شد قسط وام و اجاره‌خانه شده مرهم زخم‌های کهنه‌ی جنگ قرص اعصاب و قند خون و فشار خرج باروت در گلوی تفنگ چند وقتی‌ست فکرِ کار من است غصه بر غصه‌اش اضافه شده دیشب از چشم‌های او خواندم از خودش - از همه - کلافه شده صبح شد، باز هم پدر می‌رفت تا به بی‌کاری‌اش ادامه دهد به رفیقی که در وزارت داشت با هزاران امید نامه دهد @Aftabgardan_ha
من کیستم مگر، که بگویم تو کیستی؟ بسیار از تو گفته‌ام اما تو نیستی من هرچه گریه می‌کنم آدم نمی‌شوم ای کاش تو به حال دلم می‌گریستی باید چگونه روی دو پایم بایستم وقتی به نیزه تکیه زدی تا بایستی؟ ای هرچه آب دربه‌درِ خاک پای تو! در این زمین خشک به دنبال چیستی؟ باید بمیرم از غم این زندگانی‌‌ام وقتی که جز برای شهادت نزیستی @Aftabgardan_ha
باغ بی‌برکت شود وقتی که شبنم را بگیری رود می میرد اگر باران نم‌ نم را بگیری عادتم دادی به این شال عزا این اشک روضه شادی از من دور خواهد شد اگر غم را بگیری مادرم نذر شما پیراهن مشکی تنم کرد دیگر از دنیا چه دارم گر محرم را بگیری؟ ای فدای آن سر بر نیزه‌ات می‌خواهم از تو غیر اشک روضه‌هایت هرچه دارم را بگیری بر لب قاسم شهادت چون که احلی من عسل شد طالبش هستم مباد این اسم اعظم را بگیری هر قدم که می‌گذاری در عزا تاثیر دارد وقتی از دستان مادر مُهر خاتم را بگیری @Aftabgardan_ha
* إنّی وَاللّهِ اُخَیِّرُ نَفسی بَینَ الجَنَّهِ وَالنّارِ سر را گرفت در دل چادر به دامنش سر را گذاشت غرق تفکّر به دامنش 《یا آتش محبت و یا آتش عذاب》 * او بود و شعله شعله تحیّر به دامنش دل کند از زمین که نمانَد الی الابد در این مصاف، ننگ تکاثر به دامنش آمد سوی حسین سرافکنده و خجل می‌ریخت اشک‌هاش چنان در به دامنش او هم شهید شد که نمانَد اسیر مرگ حالا حسین بود و سر حر به دامنش @Aftabgardan_ha