eitaa logo
آفتابگردان‌ها
522 دنبال‌کننده
179 عکس
34 ویدیو
1 فایل
«ما همه آفتابگردانیم» محلی برای نشر آثار شاعران جوان انقلاب اسلامی اعضای محترم دوره‌های آفتابگردان‌ها پل ارتباطی ما جهت ارسال شعر، پیشنهادات و انتقادات: https://eitaa.com/office4poem موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب @Aftabgardan_ha
مشاهده در ایتا
دانلود
چه غمگین، کاروانی می‌رود از کربلا تا شام گره خوردست آیا سرنوشت کربلا با شام؟ به نیزه آفتابی می‌شکافد سینه شب را و از گودال خون منزل به منزل می‌رود تا شام به دل بغض علی، در دست سنگ و در زبان طعنه در استقبال آل مصطفی برخاست از جا شام چنان سنگین‌دلی‌ها با کبوترهای زخمی شد که در شام بلا از غصه شد هر روز آنها شام نمی‌دانم چه دیده حضرت سجاد در این شهر که پرسیدند از رنج سفر، فرمود مولا: شام ولی این کاروان همراه با خود زینبی دارد به دست دختر شیر خدا افتاد از پا شام اگرچه جای خنجر خیزران می‌دید اما باز شبیه کربلا در چشم زینب بود زیبا شام اسارت را ببین راز شهادت بر ملا کرده چنان که مو به مو تفسیر کرده کربلا را شام @Aftabgardan_ha
مرثیه‌خوان غصه‌هایش آسمان بود آن لحظه‌ها بی‌شک خدا هم روضه‌ خوان بود دردی که او را عاقبت انداخت از پا زخم فراوانش که نه، داغ جوان بود حتی برای سنگ‌ها آغوش وا کرد در گوشه‌ی گودال هم او مهربان بود انگشترش را چون پدر بخشید اما این بار سائل در لباس ساربان بود مظلوم بود و تشنه و تنها و زخمی با این‌همه، در بین صحرا بی‌نشان بود یک کاروان در سایه‌اش می‌رفت آرام اما خودش بر روی نی بی‌سایبان بود سربند، وقتی قصه‌اش را گفت دیدند از یا حسین سرخِ آن، اشکی روان بود @Aftabgardan_ha
وقتی کنار علقمه روی زمین افتاد در شهر یثرب مادرش ام‌البنین افتاد دل را به دریا زد، فرات تشنه طغیان کرد وقتی که قطره قطره گوهر از جبین افتاد با مشک سیرابش به سمت خیمه‌ها می‌رفت دستش جدا شد، تیر خورد، از روی زین افتاد فریادِ ادرک یا اخا در دشت غم پیچید پشتی شکست و ناگهان حبل‌المتین افتاد ماه بنی‌هاشم به خاک افتاد، آن‌سوتر در خیمه‌ی خورشید زین‌العابدین افتاد بر قلب زینب کوه غم آوار شد، وقتی چشمش به اسب زخمی سالار دین افتاد دیگر کسی از تشنگی حرفی نمی‌زد، آه در خیمه از دست زنی طرفی گلین افتاد @Aftabgardan_ha
زمین برای ابد بغض شعله‌ور دارد که داغ سختی از آن روز بر جگر دارد همان که آینه‌وار از کسی نمی‌رنجید چه آه‌ها به لب از قوم بی‌خبر دارد به گوش جمعیتی که به خواب زد خود را نهیب‌های پیاپی مگر اثر دارد؟ کسی به یاری خورشید شب نرفت، افسوس! که شب برای دغل‌پیشگان ثمر دارد درون سینه‌ی خود پیرِ زخمیِ تاریخ چه شرح‌ها که بر این نقل مختصر دارد مگر دهان بگشاید زمین به خونخواهی که از حقایق آن دشت پرده بردارد @Aftabgardan_ha
به خون نشست غروبی تمام حاصل تو نماند غير هلالی ز ماه كامل تو تو آن بزرگ غريبی كه نيست واهمه‌ات ز لشكری كه كشيده‌ست صف مقابل تو هنوز با لب خشكيده ذكر می‌گويی به غير عشق كه فهميد چيست در دل تو؟ بخوان دوباره و گودال را به عرش ببر كه با خدات كمانی‌ست حدّ فاصل تو نبينمت كه به خاك آرميده‌ای اينسان به غير دوش پيمبر كجاست منزل تو؟ چنين كه هستی خود را فدای حق كردی شفاعت همه‌ی خلق نيست قابل تو تمام عمر به خورشيدت احتياجی نيست تويی كه زينب كبری‌ست شمع محفل تو @Aftabgardan_ha
تاریخ ورق خورد و دلم رفت به جایی جایی که به هر ثانیه کرب است و بلایی قسمت شده این‌بار کسی گوشه‌ی مقتل اهدا کند انگشتر خود را به گدایی چون پرچمِ بر گنبد و چون بید که در باد بر نیزه به رقص آمده گیسوی رهایی آنکس که سرش رفته و پا پس نکشیده‌ست حاشا که دهد دست به هر بی‌سروپایی حق داشت که با نی سر از افلاک در آرد عشق است و همین شوق، همین سر به هوایی برگشتم از آن گوشه‌ی تاریخ به امروز امروز که ماییم و دلِ از تو جدایی تو بر سر نی ماندی و از برکت نامت ما نیز رسیدیم به نانی و نوایی @Aftabgardan_ha
داری از قصد می‌زنی یکریز، با سرانگشت خود به شیشه‌ی من قطره قطره نمک بپاش امشب روی زخم دل همیشه‌ی من تو که در کوچه راه افتادی همه جا غیر کربلا بودی با توام آی حضرت باران! ظهر روز دهم کجا بودی؟ روز آخر که جنگ راه افتاد سایه‌ی تشنگی به ماه افتاد هر طرف یک سراب پیدا شد چشمهامان به اشتباه افتاد مهر زهرا مگر نبودی تو؟ تو که با مادر آشنا بودی با توام آی حضرت باران! ظهر روز دهم کجا بودی؟ مادری در کنار گهواره لب گشود و نگفت هیچ از شیر تو نباریدی و به جات آن روز از کمان‌ها گرفت بارش تیر تو که حال رباب را دیدی تو به درد دلش دوا بودی با توام آی حضرت باران! ظهر روز دهم کجا بودی؟ وقتی آن روز رفت سمت فرات در دلش غصه‌های دنیا بود تو اگر در میانمان بودی شاید الآن عمویم اینجا بود رحمت و عشق از تو می‌بارید پیش‌ترها چه باوفا بودی با توام آی حضرت باران! ظهر روز دهم کجا بودی؟ @Aftabgardan_ha
صبح شد، باز هم پدر می‌رفت تا به بی‌کاری‌اش ادامه دهد به رفیقی که در وزارت داشت با هزاران امید نامه دهد نامه‌ای که تمام دیشب را صرف آن کرده با سواد کمش نامه‌ای که وزیر آن با 《ذال》 با 《ط》 دسته‌دار محترمش چشم‌هایش غرور دارد و بغض دست‌ها مثل بوم نقاشی سال‌ها کار کرده با این دست توی یک کارگاه نقاشی زندگی خوب بود، تا اینکه باز شد پای کفش بیگانه دست‌های سیاه تکنولوژی پدرم را نشاند در خانه زیر بار تورم و تحریم کم‌کمک شانه‌ی پدر خم شد چهره‌ی مهربان و خندانش رفته رفته عبوس و درهم شد قسط وام و اجاره‌خانه شده مرهم زخم‌های کهنه‌ی جنگ قرص اعصاب و قند خون و فشار خرج باروت در گلوی تفنگ چند وقتی‌ست فکرِ کار من است غصه بر غصه‌اش اضافه شده دیشب از چشم‌های او خواندم از خودش - از همه - کلافه شده صبح شد، باز هم پدر می‌رفت تا به بی‌کاری‌اش ادامه دهد به رفیقی که در وزارت داشت با هزاران امید نامه دهد @Aftabgardan_ha
من کیستم مگر، که بگویم تو کیستی؟ بسیار از تو گفته‌ام اما تو نیستی من هرچه گریه می‌کنم آدم نمی‌شوم ای کاش تو به حال دلم می‌گریستی باید چگونه روی دو پایم بایستم وقتی به نیزه تکیه زدی تا بایستی؟ ای هرچه آب دربه‌درِ خاک پای تو! در این زمین خشک به دنبال چیستی؟ باید بمیرم از غم این زندگانی‌‌ام وقتی که جز برای شهادت نزیستی @Aftabgardan_ha
باغ بی‌برکت شود وقتی که شبنم را بگیری رود می میرد اگر باران نم‌ نم را بگیری عادتم دادی به این شال عزا این اشک روضه شادی از من دور خواهد شد اگر غم را بگیری مادرم نذر شما پیراهن مشکی تنم کرد دیگر از دنیا چه دارم گر محرم را بگیری؟ ای فدای آن سر بر نیزه‌ات می‌خواهم از تو غیر اشک روضه‌هایت هرچه دارم را بگیری بر لب قاسم شهادت چون که احلی من عسل شد طالبش هستم مباد این اسم اعظم را بگیری هر قدم که می‌گذاری در عزا تاثیر دارد وقتی از دستان مادر مُهر خاتم را بگیری @Aftabgardan_ha
* إنّی وَاللّهِ اُخَیِّرُ نَفسی بَینَ الجَنَّهِ وَالنّارِ سر را گرفت در دل چادر به دامنش سر را گذاشت غرق تفکّر به دامنش 《یا آتش محبت و یا آتش عذاب》 * او بود و شعله شعله تحیّر به دامنش دل کند از زمین که نمانَد الی الابد در این مصاف، ننگ تکاثر به دامنش آمد سوی حسین سرافکنده و خجل می‌ریخت اشک‌هاش چنان در به دامنش او هم شهید شد که نمانَد اسیر مرگ حالا حسین بود و سر حر به دامنش @Aftabgardan_ha
《والله روز قیامت از همه درباره‌ی این موضوع سؤال می‌شود.》 (سید حسن نصرالله، سخنرانی ظهر عاشورای محرم ۱۴۴۰) مخواه راه برای تو انتخاب کنند که با فریبِ دلت، عقل را مجاب کنند عجیب نیست همیشه در اوج فاجعه‌ها رسانه‌ها همه تجویز قرص خواب کنند سکوت ضرب در آتش شد و به خون تقسیم چطور می‌شود این داغ را حساب کنند؟ از این قیام و از این غم سوال خواهد شد بترس روز قیامت تو را جواب کنند چقدر روضه‌ی مکشوف پیش چشم همه‌ست! چقدر چهره به خون گلو خضاب کنند قسم به خون که جهان کم می‌آورد جوهر مصیبت تو و من را اگر کتاب کنند رسیده‌اند سپاه یزیدیان زمان که با جنایت و کودک‌کشی ثواب کنند دگر چه جای تعجب اگر یمن را آه... از این به بعد همه کربلا خطاب کنند؟ به مادران یمن در عزای کودکشان بگو که گریه برای دل رباب کنند در این زمانه‌ی تحریم، هرچه سقا بود به خط زدند که فکری برای آب کنند بگو به لشکر آزاده‌ها که واجب شد برای پاسخ هل من معین شتاب کنند بنای قلعه‌ی دشمن به هم بریزد باز شبیه فاتح خیبر که فتح باب کنند رجز رجز همگی با سلاح یا حیدر به قهر بر سرشان خانه را خراب کنند به تیغ غیرت و با سوز آه مظلومان چه ساده می‌شود این قوم را عذاب کنند! از این جماعت خون‌خوار اثر نخواهد ماند دعای سوختگان را که مستجاب کنند @Aftabgradan_ha
به تنهایی این کیست تنهای تنها مانده‌ست بین سواران محکم‌تر از کوهساران، جاری‌تر از جویباران؟ با اینکه تنهای تنهاست، با اینکه در موج غم‌هاست روشن‌تر از آفتاب است، سرسبزتر از بهاران آه از غم واژه‌هایش، از غربت آشنایش مانده طنین صدایش در خاطر روزگاران: 《ای مسلم! ای هانی! ای حر! تنهایی‌ام را ببینید آیا مرا یاوری نیست؟ پاسخ بگویید یاران! ای یکّه‌تازان میدان، ای شیرمردان خالص* رفتید و ماتم گرفتند در خیمه‌ها بیقراران》 فریاد تنهایی او پیچید و بر خاک جنبید لب‌های لبیک‌گویان، تن‌های چابک‌سواران گرد و غباری به پا خاست، آن مرد را دوره کردند شمشیرزن‌ها از این سو، از آن طرف نیزه‌داران در خیمه‌ها چشم‌هایی مانده به راه سواری نومید یا رب مبادا امید امیدواران *《یا ابطال الصفا و یا فرسان الهیجا》 @Aftabgardan_ha
مناجاتی با استفاده از برخی مضامین . «نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی»* مرا از خویش جان دادی مرا در بهترین دل‌ها - دل مادر - مکان دادی برای گفتن حرفم، برای لقمه‌ی نانم برای بازدم‌هایم، زبان، دندان، دهان دادی خداوندا تو بودی مادرم را عاشقم کردی مرا با دست‌هایش بین گهواره تکان دادی تو با آرامش دریا، تو با کوه و گُل و صحرا خودت را به تمام بنده‌های خود نشان دادی زمین را فرش زیر پای مخلوقات خود کردی برای بال پرواز پرنده آسمان دادی به قدر قطره‌ای از لطف‌های تو نخواهد شد اگر یک عمر بشمارم، از این دادی از آن دادی اگر جوشید خونِ گرم تو از حلق مجروحم تو بودی که درون سینه‌ام آتشفشان دادی گلایه نیست در کارم، اگر آخر نوازش را به خواهر نه، به دختر نه، به چوب خیزران دادی (*) : آیه‌ی ۲۹ @Aftabgardan_ha
مهلت ثبت نام کارگاه نقدنویسی تمدید شد. همراه با تخفیف ویژه برای آفتابگردان‌ها @Aftabgardan_ha
تمدید مهلت ثبت نام کارگاه نقدنویسی به اطلاع اعضای محترم دوره‌های مختلف آفتابگردان‌ها می‌رساند زمان ثبت نام کارگاه «نقدنویسی» استاد زهیر توکلی از مجموعه‌ کارگاه‌های دوره‌های آموزشی «درباره شعر»، به دلیل وقفه ایجادشده در زمان برگزاری این کارگاه، تا روز چهارشنبه یازدهم مهر ماه ۱۳۹۷ تمدید شده است. علاقه‌مندان می‌توانند در صورت تمایل به شرکت در این کارگاه با دفتر شعر مؤسسه شهرستان ادب به شماره ۰۲۱۷۷۵۳۱۸۶۶ داخلی ۱ تماس بگیرند، یا به سامانه ۱۰۰۰۳۷۰۴۱ پیامک بزنند و یا به دایرکت همین صفحه پیام بدهند تا از شرایط شرکت در این کارگاه مطلع شوند. هزینه کارگاه نقدنویسی با تخفیف سی درصدی ویژه آفتابگردان‌ها: ۵۰۰۰۰ تومان. @Aftabgardan_ha
اگر چه با تو پریدن خیال بالم بود غبارِ مانده‌ی روی تنم وبالم بود ولی تو پر زدی آن‌قدر که گذر کردی از آن چه دورترین نقطه‌ی خیالم بود ولی تو پر زدی آن‌گونه که به وقت وداع فقط به قدر خداحافظی مجالم بود نبین که هیچ نپرسیدمت سفر تا کی؟ دلِ پرِ چمدان پاسخ سوالم بود نبین که هیچ نگفتم، به چشم‌هات قسم هزار قطره《بمان》 لای دستمالم بود بیا که پر بزنم با تو، شسته شد با اشک همان غبار که بر بالم و وبالم بود @Aftabgardan_ha
دارد فرات جزر و مد از ماه روی تو پر می‌کند پیاله فقط از سبوی تو خط: @Aftabgardan_ha
از زبان خطاب به جز یک خیالِ از نفس افتاده چیستم؟ بر من ببخش، در خور شان تو نیستم خورشید جاودانه! من این سایه‌ی سیاه روشن شدم به نور تو وقتی گریستم جز اینکه روسیاه‌ترین بنده‌ی توام پاسخ نداشتم به سوالی که کیستم من بنده‌ی تو بوده‌ام آری دلیل داشت عمری اگر شبیه تو آزاده زیستم افتادم از نفس تو ولی باز لحظه‌ای سویم بیا که پیش قدومت بایستم ای ابر سرفراز که نزدیک می‌شوی بر من ببار، من که کم از خاک نیستم @Aftabgardan_ha
به پیشگاه به پای سنگ مزارش بهانه‌ای کم داشت سه‌ساله دخترِ بابا نشانه‌ای کم داشت زنی به فجرِ چهارم رسیده بود آن‌شب دلِ شکسته‌ی او آشیانه‌ای کم داشت و مادری که نمازش ستاره‌باران بود به روی دامنِ سبزش جوانه‌ای کم داشت اگر شهامت شیرینِ این قبیله نبود جهان به وسعت این خاک، خانه‌ای کم داشت شهید سنگر مجنون! شهید سنگر عشق! غزل بدونِ شما عاشقانه‌ای کم داشت □ غروب بود و زمین در نگاه می‌لرزید غروب بود و نگاهی که شانه‌ای کم داشت @Aftabgardan_ha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
《شب شکن》 همزمان با حمله موشکی به مقر سرکردگان جنایت تروریستی اهواز خواننده: آهنگساز و تنظیم کننده: شاعر: @Aftabgardan_ha
تقدیم به مادر نشسته با دل خون پای پنجره بیرون می‌آورد سری از لای پنجره چشم‌انتظار یک پسر شصت‌ساله است ردّ نگاه مانده به هر جای پنجره از بس مدام پنجره را بست و باز کرد دیگر به حرف آمده لولای پنجره دیگر به حرف آمده و جیغ می‌کشد دیگر شکسته بغضِ ترک‌های پنجره مادر بخواب ما خبرت می‌کنیم اگر آمد کسی به شوق تماشای پنجره مادر تکان نمی‌خورد و بغض می‌کند بغضی برای قصه‌ی فردای پنجره @Aftabgardan_ha