eitaa logo
آفتابگردان‌ها
530 دنبال‌کننده
180 عکس
34 ویدیو
1 فایل
«ما همه آفتابگردانیم» محلی برای نشر آثار شاعران جوان انقلاب اسلامی اعضای محترم دوره‌های آفتابگردان‌ها پل ارتباطی ما جهت ارسال شعر، پیشنهادات و انتقادات: https://eitaa.com/office4poem موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب @Aftabgardan_ha
مشاهده در ایتا
دانلود
تقدیم به حضرت علی‌اکبر علیه‌السلام دلشوره ز خاطرات خیبر دارند عمری‌ست به دل کینه‌ی حیدر دارند دیدند که همنام علی هستی تو رفتند که نیزه بیشتر بردارند @Aftab_gardan_ha
هم هیچ گلی، پس از تو سیراب نشد هم هیچ شبی، پس از تو مهتاب نشد آن روز که تشنه روی خاک افتادی بی‌شرمی خاک بود اگر آب نشد @Aftab_gardan_ha
رسید روز غمِ سررسید ساعت سه زمان رسید به سر، سر رسید ساعت سه زمان به وسعت تاریخ در تکاپو بود و داشت تا به ابد می‌دوید ساعت سه زمان شبیه زنی ایستاده بی‌حرکت در آن قیامت عظمی چه دید ساعت سه دو آفتاب ببیند که آسمان آن روز شبیه صبح گریبان درید ساعت سه زمان چه دیر گذشت و چه پیر شد زینب که سال‌ها به درازا کشید ساعت سه کنار پیکر او ایستاده بود زمان نشسته بود زمین نا‌امید ساعت سه @Aftab_gardan_ha
در امتداد واقعه در عصر اشک و آه برگشته‌ای بدون سوارت به خیمه‌گاه دلواپس کسی‌ست نگاهت قدم قدم گاهی اگر به پشت سرت می‌کنی نگاه یالت چقدر سرخ... خیالت چقدر سرخ... چشمت به خون نشسته چرا اسب سر به راه؟ ای مرکب بهشت خدا! پس حسین کو؟ بی تو کجای معرکه او... آه ذوالجناح! با بادهای سرخ سماعی‌ست خون‌چکان هر سنگ روضه‌خوان شده بر خاک روسیاه تن‌ها رها به دشت... خدایا چه بی‌سپر! سرها به نیزه رفته... دریغا چه بی‌گناه! فریادِ یا بُنَیَّ جهان را گرفته است بوی مدینه می‌وزد از سمت قتلگاه @Aftab_gardan_ha
این زمزمه در عرش برین افتاده هفتاد و دو قطعه از نگین افتاده هر گوشه‌ی دشت کربلا می‌بینیم یک تکه از آسمان زمین افتاده @Aftab_gardan_ha
می‌داد از آسمان خبر، یک خورشید از روز دهم، قصه‌ی سر، یک خورشید منظومه‌ی عاشقانه‌ای ساخته‌اند هفتاد ستاره، یک قمر، یک خورشید @Aftab_gardan_ha
سه سال عمر کمی بود، تا خرابه‌نشینی برای اینکه سری را میان تشت ببینی تو گریه کردی و دنیا شنید سوز غمت را عزیزِ حضرت بابا! چه خطبه‌های مبینی! خدا کند که نگاهت به روی نیزه نیفتد خدا کند که عمو را چنین غریب نبینی چقدر خاک بیابان که بوسه ریخت به پایت چقدر تاولِ گل کرده بود تا که بچینی بیا دوباره به آغوش آسمانی بابا نبود شأن حضورت خرابه‌های زمینی چقدر آه تو سوزاند خیمه‌های ستم را سفیر کوچک بابا، پیام‌آور دینی نهال یاس حسینی، میان این‌همه آتش اگرچه سوخته معجر، هنوز سبزترینی سه ساله بودی و داغی چشیده‌ای که بماند سه سال عمر کمی بود، تا خرابه‌نشینی... @Aftab_gardan_ha
بر سینه‌ی اسلام اهریمن که دیده؟ قرآن به زیر چکمه‌ی دشمن که دیده؟ آخر که دیده ماه را افتاده بر خاک؟ خورشید را وقت زمین خوردن که دیده؟ تا دید پرپر می‌زند یک غنچه، پژمرد یک باغبان را وقت پژمردن که دیده؟ وجه شباهت چیست بین تیر با شیر؟ سرباز بی‌شمشیر بی‌جوشن که دیده؟ بر قامت روح عبادت وقت پرواز جای کفن یک کهنه‌پیراهن که دیده؟ بوی گلاب از نعل اسبان می‌رسد... آه با خاک یکسان گشتن گلشن که دیده؟ بر دست دختربچه‌های پاک و معصوم جای النگو حلقه‌ی آهن که دیده؟ آغوش عمه مأمن شب‌گریه‌ها بود پشت و پناهی بهتر از این زن که دیده؟ من دیده‌ام غوغای دشت کربلا را آن داغ هایی را که دیدم من که دیده؟ @Aftab_gardan_ha
خدا را شکر یک سال دگر بودی عزادارش محرم تازگی دارد در این هر سال تکرارش محرم آمد اما امتحانی تازه در پیش است مبادا تب کند زائر، مبادا رنگ رخسارش... بگو که ترس مستولی نباشد بر دل شیعه میسر می‌شود با صبر و ایمان وقت دیدارش پریشان بودی اما خم به ابرویت نمی‌آری که از گودال تا شامات را هستی گرفتارش نترسیدی چراغ روضه‌ها خاموش باشد، نه! سپردی چاره‌ی این کار را دست علمدارش چه حسی دارد این آوارگی‌ها، بی‌قراری‌ها؟ شبیه ذره‌ای هم نیست از آن رنج بسیارش بسوز از داغ تنهایی که «از تن‌ها بلا خیزد» شب تنهایی‌ات را کیست غیر از او خريدارش؟ مبادا ذره‌ای از شور روضه کم شود، حاشا که از خون شهیدان است این‌سان راه هموارش اگر که آبرویی هست زیر سایه‌ی مولاست خوشا در کوچه و بازار هیئت‌های سیارش @Aftab_gardan_ha
برای حضرت علی‌اکبر علیه‌السلام یک سو شمشیر، سوی دیگر سپرت در دشت پراکنده شده بال و پرت انگار به اندازه‌ی این دشت وسیع آغوش گشوده‌ای برای پدرت @Aftab_gardan_ha
لبریزم از واژه اما بسته‌ست گویا زبانم حرفی ندارم بگویم، شعری ندارم بخوانم سجاده‌ام را گشودم، شاید که دلتنگی‌ام را با یاد آن سجده‌های طولانی‌ات بگذرانم یک گوشه تنها نشستم، جام دعا روی دستم حالا که اینگونه مستم باید صحیفه بخوانم نیمه‌شب است و منم که در کوچه‌های مدینه در انتظار تو با آن انبان خرما و نانم ای کاش می‌سوخت کوفه در شعله‌ی خطبه‌هایت در شعله‌ی خطبه‌هایت می‌سوزد اینک جهانم آن روز با تب چه کردی در آتش خیمه‌ها؟ ... آه در دود خیمه چه دیدی؟ با من بگو تا بدانم وقتی چهل سال با اشک افطار کردی، چگونه آب گوارا بنوشم؟ اصلا مگر می‌توانم؟ @Aftab_gardan_ha
به تنِ خسته‌ام سفید شده پیرهن مشکیِ عزای حسین مثل چشمان مادرم بر در که به قولِ خودش فدای حسین خاطراتِ گذشته باعث شد بغض را از گلوم وا بکنم قسمت این شد که در لباس سفید نذر امسال را ادا بکنم سال‌های گذشته عاشورا سرِ هر کوچه‌ای قیامت بود دستِ من سالِ پیش جای سِرُم سینیِ استکانِ هیئت بود هیئت امسال توی درمانگاه بینِ ده‌ها مریضِ بدحال است هر کسی روی تختِ بیماری‌ست همدمش خاطراتِ هر سال است پیرمردی میان خس‌خس‌هاش خلوتی کرده بود با اشکش روضه می‌خواند بی‌صدا در دل از علمدار و حسرتِ مشکش تا که نزدیک‌تر شدم دیدم جمله‌ای بینِ گریه‌هایش بود: با چه تسکین دهم دلی را که چاییِ روضه‌ات دوایش بود؟ گفت: با این که یادت افتادم باز در لحظه‌ی گرفتاری بیش از آنی که دوستت دارم شک ندارم تو دوستم داری ناگهان دست روی سینه گذاشت السلام علیکَ یا ... اما اجلش مهلتش نداد و نگفت آخرین یاحسینِ عمرش را او که عمری نفس کشید: حسین نفسش هم که می‌بُرید: حسین درِگوشش یواش گفتم مَرد! تو نگفتی ولی شنید حسین @Aftab_gardan_ha