من خیلی شکسته ام همین!
اشک هام همیشه پشت پردهی چشمام حاضرن
بین این همه چیز
تنها نصیبم از دنیا
همین دل شکسته بوده
من دوست دارم بشینم و ببینم.
دوست دارم هزار بار ویدیوی یک دقیقهایِ #سحر_امامی رو ببینم و وقتی صدای الله اکبرش رو شنیدم، بغضم بترکه و اشک غرور بریزم.
وسط این اوضاع که از بیست و چهار ساعت، چهار ساعت هم خونهی خودمون نیستم، وسط شلوغی های اینور و اونور، دوست دارم یه گوشهی کمنور گیر بیارم، توی خودم فروبرم و هزار بار ویدیوی زنی رو ببینم که تمام شعارهای مقاومت رو تو یک دقیقه به واقعیت تبدیل کرد.
بعد صبر کنم تا آخر شب بشه و چراغها خاموش بشه تا بتونم با خیال راحت یک دل سیر گریه کنم از ترس این که نکنه من اون لحظهای که باید #سحر_امامی باشم، نتونم و بشم همون بچهی کوچیک و ضعیفی که توی شونزده سالگیم بودم!
حالا میبینم معنیِ جنگ؛ چقدر وسیعتر از رویاروییِ نظامیه!
جنگ از ناکجاآباد؛ وسط زندگی میوفته و ناگهان همه چیز رو عوض میکنه.
وادارت میکنه راجع به همه چیز دوباره فکر کنی. راجع به احساسات، ارزشها، کارهایی که قبلاً کردی...
بعد آروم آروم، تمام زندگیت رو معنادارتر میکنه!
اون وقت میبینی چقدر از مقصد عقبی و میشینی و گریه میکنی.
جنگ گاهی بدون اینکه کسی رو از دست داده باشی، به گریهت میاندازه؛ شدید!
بعد از گریه و تمام این فکرها، میرم کمی بخوابم در حالیکه یک فکر هنوز توی ذهنم چرخ میزنه؛
توی این اوضاع و احوالِ غریب؛
عاقبت من چی میشه؟
🔅 ترسیدی؟
من در نزدیکی رگ گردنم چیزی دارم...
🔸مصمَّم؛ شبنامه روزهای مبارزه
_به تاریخ ۱ تیر ۱۴۰۴، شب نهم جنگ
@mosammam13