eitaa logo
𝘤𝘪𝘵𝘺 𝘰𝘧 𝘴𝘵𝘢𝘳𝘴
150 دنبال‌کننده
148 عکس
30 ویدیو
2 فایل
You made me hate this city . https://daigo.ir/secret/21380842165
مشاهده در ایتا
دانلود
من عاشق وقتایی‌م که خودمو توی آدما پیدا می‌کنم. من عاشق آدمایی‌م که انعکاس حرفام میوفته تو چشماشون. (ممنونم که وجود داری)
𝘤𝘪𝘵𝘺 𝘰𝘧 𝘴𝘵𝘢𝘳𝘴
زمین خورده‌ام. از بین کفش‌های خاکی جمعیت، دنبال کفش تو می‌گردم. سراسیمه چشمانم را می‌چرخانم تا رنگ آشنایی ببینم. اما نور تند خورشید، به چشم‌هایم اجازه‌ی دقت نمی‌دهد. گرمای هوا تا مغز جمجمه‌ام را می‌سوزاند و نفسم تنگ شده است. تقلا می‌کنم که خودم را پیدا کنم؛ تو را پیدا کنم؛ اما تو زودتر این کار را انجام می‌دهی‌. جفت کتونی‌های سفیدت جلوی صورتم متوقف می‌شوند و قامتت، جلوی تندی خورشید را می‌گیرد. سایه سرم را خنک می‌کند. چشمانم دیگر نمی‌سوزند. پلک می‌زنم تا تصویرها واضح شوند. چشمانم برق می‌زند. نفس راحت می‌کشم، حالا تو اینجا هستی. حالا من گم نشده‌م. نگاهم را بالا می‌آورم تا صورتت را ببینم‌. می‌خواستم چشم‌هایت را ببینم و از جهان گم شوم. اما چشمانت برخلاف همیشه، تصویر صورت من نبود. به سمت دیگری خیره شده‌ای و حواست به من نیست. لبخند روی لب‌هایت می‌درخشد. "عجیب نیست؟ حتی چشمانش لبخند زده‌اند. عجیب نیست؟ سایه دارد می‌خندد!" نگاه متعجبم را می‌چرخانم‌. به دنبال چیزی که تورا خوشحال کرده‌است. خوشحال؟ واژه‌ی غریبی برای تو به‌نظر می‌آمد. "فردی که روبرویت ایستاده تورا خوشحال می‌کند‌". دستت را می‌گیرد، دستش را فشار می‌دهی و لبخندت عمیق‌تر می‌شود. مغزم پراز سوال است. سایه، تو داری لبخند می‌زنی؟ . سرم تیر می‌کشد‌. آسمان گفته بود که من اسیرِ سایه‌ شده‌ام. گفته بود سایه مرا فراموش خواهد کرد. گفته‌بود که سایه دروغ می‌گوید، او هم می‌تواند لبخند بزند. که او هم اسیرِ من شده. سرما وجودم را پر می‌کند. مردمک چشمانم می‌لرزد. انگار سال‌هاست که نور را ندیده‌ام. من سال‌هاست که با تاریکی زنده‌ام. سایه‌ی من، فراموشم کرده‌. سایه‌ی من، لبخندش را پیدا کرده. می‌دانم که باید برود . می‌دانم که باید بروی. دستت را می‌کشد و تو را از اینجا می‌برد. سایه‌ی من را با خودش می‌برد و نور تیز خورشید، دوباره صورتم را نشانه می‌گیرد. این‌بار اما چشمانم دنبالِ‌ کسی نیستند. کفش‌هارا دنبال نمی‌کنم. و تقلای زندگی نمی‌کنم. سایه دیگر برای من نیست. این بار دیگر، زمین نخورده ام. زانوهای زخمی‌ام را فشار می‌دهم و روی پاهایم می‌ایستم. گم‌شدن، برای کسانی‌ست که منتظر کسی باشند. این بار دیگر، گم نشده‌م‌. این بار، فقط من اینجا هستم. من و خورشید. که شاید سوزان است، اما راهم را روشن کرده‌ . این‌بار من ، بدونِ‌سایه زنده مانده‌م . زخمی، و زنده .
حتی برای هزارمین بار، دیدن بغض بچهای کوچولو وقتی دارن با دوستاشون خدافظی می‌کنن درحالی‌که فقط قراره فردا دوباره همو ببینن منو متعجب می‌کنه. همیشه برام‌ یادآوری می‌کنه که "هردیدار ممکنه آخری باشه" . که "یه روز ممکنه طولانی تر از همیشه باشه" و اینکه "باهم بودن انقدر ارزشمنده که بخاطر از دست دادنش حتی برای یه زمان کوتاه باید همینقدر غمگین شد."
"مگه وقتی بزرگ بشیم هنوز آزارمون می‌ده؟"
𝘤𝘪𝘵𝘺 𝘰𝘧 𝘴𝘵𝘢𝘳𝘴
(کاش میومدی و باهامون گل می‌چیدی.)
شاید من واقعا اشتباه رفتم راهو‌‌‌‌.