eitaa logo
عقیق شعر
1.5هزار دنبال‌کننده
234 عکس
92 ویدیو
0 فایل
کانال ویژه شعر آیینی سایت عقیق ارتباط با ادمین @haadipoem
مشاهده در ایتا
دانلود
ندهد فرصت گفتار به محتاج کریم گوش این طایفه آوای گدا نشنیده است #صائب_تبریزی 🔹عقیق شعر @aghighpoem
کی می‌شود شبیهِ تو پیدا؟ علی علی بعد از تو خاک بر سر دنیا، علی علی دستِ حق و زبانِ حق و چشمِ حق، به‌حق آیینۀ خدای تعالی، علی علی نامت دوای درد و کلامت شفای دل استادِ ذو فنونِ مسیحا، علی علی آموزگارِ عشق گریبان درید و گفت: دردا و حسرتا و دریغا علی، علی شیخان و زاهدان و فقیهان و مفتیان حق حق علی علی، یا مولا علی علی یک‌ شمّه از کلامِ تو شد چشمه، موج موج یک‌ چشمه از سکوتِ تو دریا، علی علی دنیا هنوز نام تو را می‌بَرد مدام دنیا هنوز محو تماشا: علی، علی دنیا هنوز تشنۀ شمشیرِ عدلِ توست آن تلخ‌ترْ شرابِ گوارا، علی علی دیگر علی ندید به خود خاک و، دید اگر پیش از تو بود حضرت زهرا علی، علی یک‌چند بود حضرت زهرا انیس تو یک‌عمر... آه، تنها تنها علی علی دستِ عقیل سوخت که گویند دشمنان «با دوست هم نکرد مدارا علی»، علی گفتیم «در نمازش...» گفتند «در نماز؟ او هم نماز می‌خواند آیا؟ علی؟ علی؟» ما مانده‌ایم و معرکه، ما مانده‌ایم و تیغ ما مانده‌ایم و صف به صف اعدا، علی علی ای خطِ نورِ لم‌یزلی، تا ابد بتاب دیروز را بریز به فردا، علی علی من با زبان خاک چگونه بخوانمت؟ بالانشینِ عالمِ بالا، علی علی دنیای بی‌تو تودۀ خاکی‌‌ست بی‌خدا بعد از تو خاک بر سرِ دنیا، علی علی تنها، غریب، تنها، حتی میانِ ما حتی در این مراسمِ اِحیا، علی علی... 🔹عقیق شعر @aghighpoem
علی آن شیر خدا شاه عرب الفتی داشته با این دل شب شب ز اسرار علی آگاه است دل شب محرم سرالله است شب شنیده‌ست مناجات علی جوشش چشمۀ عشق ازلی اشکباری که چو شمع بیزار می‌فشاند زر و می‌گرید زار دردمندی که چو لب بگشاید در و دیوار به زنهار آید کلماتی چو دُر آویزۀ گوش مسجد کوفه هنوزش مدهوش فجر تا سینۀ آفاق شکافت چشم بیدار علی خفته نیافت روزه‌داری که به مهر اسحار بشکند نان جوین در افطار ناشناسی که به تاریکی شب می‌برد شام یتیمان عرب پادشاهی که به شب برقع‌پوش می‌کشد بار گدایان بر دوش تا نشد پردگی آن سِرِّ جلی نشد افشا که علی بود علی شاه‌بازی که به بال و پرِ واز می‌کند در ابدیت پرواز شه‌سواری که به برق شمشیر در دل شب بشکافد دل شیر عشق‌بازی که هم آغوش خطر خفت در خوابگه پیغمبر آن دم صبح قیامت‌تأثیر حلقه در شد از او دامنگیر دست در دامن مولا زد در که علی بگذر و از ما مگذر شال شه واشد و دامن به گرو زینبش دست به دامن که مرو شال می‌بست و ندایی مبهم که کمربند شهادت محکم پیشوایی که ز شوق دیدار می‌کند قاتل خود را بیدار ماه محراب عبودیت حق سر به محراب عبادت منشق می‌زند پس لب او کاسۀ شیر می‌کند چشم اشارت به اسیر چه اسیری که همان قاتل اوست تو خدایی مگر ای دشمن دوست در جهانی همه شور و همه شر ها عَلیٌ بَشرٌ کَیفَ بَشَر شبروان مست ولای تو علی جان عالم به فدای تو علی 🔹عقیق شعر @aghighpoem
از غربتت اگرچه سخن‌هاست یا علی دنیا دگر بدون تو تنهاست یا علی گویی هنوز دامن محراب کوفه را آثار خون ز فرق تو پیداست یا علی آثار سجده، زخم جبین، روی غرق خون در محضر خدات چه زیباست یا علی تا دسته‌گل برای تو آرند از بهشت بر روی دست، محسن زهراست یا علی گرچه شکافت فرق تو در صبحگاه قدر هر شب برای تو شب احیاست یا علی شمشیر دید عازم وصل خدا شدی روی تو را به خون تو آراست یا علی دنیا چه پست بود که مثل تو را نخواست از تو برید و غیر تو را خواست یا علی کوفه پس از شهادت تو گشته متّحد بر کشتن حسین مهیاست یا علی... 🔹عقیق شعر @aghighpoem
روی زمین نگذاشتی شب‌ها سر راحت وقتی که دیدی مستمندی را سر راهت در جمع مردم با تبسم می‌نشستی آه اما نگفتی با کسی جز چاه از آهت در بین نخلستان عرق می‌ریختی هر روز تا شب کمی خرما و نان باشد به همراهت رؤیای زیبایی برای هر یتیمی بود بین خرابه نیمه‌شب‌ها چهرۀ ماهت محراب کوفه شاهد راز و نیازت بود مولای یا مولای نجوای سحرگاهت هر چند طوفانی میان سینه‌ات جاری‌ست آرامشی دارد توکلت علی اللّهت شهری کمیلت می‌شود با هر فرازی از یا نور و یا قدوس‌های گاه و بیگاهت امروز هم دنیا به مردی چون تو محتاج است... 🔹عقیق شعر @aghighpoem
اشعار شب نوزدهم رمضان 👇 yon.ir/Xg3bC
روزه‌هایم اگرچه معیوب است رمضان است و حال من خوب است رمضان است و من زلالم باز صاحب روزی حلالم باز می‌زند موج بی‌کران در من پهنه در پهنه آسمان در من چشم‌هایم ندیدنی را دید رمضان است و من پر از خورشید الفتی پاک با سحر دارم تشنهٔ لحظه‌های افطارم رمضان است و گفتنم هوس است «راز از تو شنفتنم هوس است» از تو ای با من آشنا! از تو از تو ای مهربان خدا! از تو ای خدایی که جود آوردی از عدم در وجود آوردی ای خدایی که هستی‌ام دادی حرمت حق‌پرستی‌ام دادی ای سؤالِ مرا همیشه جواب ای سبب! ای مسبِّب! ای اسباب! پیش پایم همیشه روشن باش با توام من، تو نیز با من باش در نگاهم، گناه می‌جوشد تو نپوشی کسی نمی‌پوشد با من ای مهربان، مدارا کن گره از کار بسته‌ام وا کن... رمضان است و ماه نیمهٔ بدر شب تقسیم زندگی، شب قدر... ای خدای بزرگ بنده‌نواز خالق لحظه‌های راز و نیاز می‌چکد شور تو در آوایم می‌زنی موج در دعاهایم شب قدر است و می‌کنی تقسیم برسان سهم دوستان یتیم سهم من چیست؟ بندگی کردن پاک و پاکیزه زندگی کردن بار من ای یگانه سنگین است سبُکم کن که سهمِ من این است لطف داری به دست کوتاهم می‌دهی آنچه را که می‌خواهم بعد یک عمر خون دل خوردن مطّلع کن مرا شب مردن ای خدا، ای خدای نومیدان زندهٔ تا همیشه جاویدان ای سزاوار گریه و خنده مهربانِ هماره بخشنده پاکبازم اگرچه گم‌راهم از تو غیر از تو را نمی‌خواهم بار تشویش از دلم بردار وَ قِنا ربّنا عذاب النّار شب قدر است و من چنین بی‌تاب اِفتَتِح یا مفتّح الابواب... 🔹عقیق شعر @aghighpoem
زنده‌تر از تو کسی نیست، چرا گریه کنیم؛ مرگمان باد و مباد آن که تو را گریه کنیم هفت پشت عطش از نام زلالت لرزید ما که باشیم که در سوگ شما گریه کنیم؛ رفتنت آینه آمدنت بود، ببخش شب میلاد تو تلخ است که ما گریه کنیم ما به جسم شهدا گریه نکردیم، مگر می‌توانیم به جان شهدا گریه کنیم؛ گوش جان باز به فتوای تو داریم، بگو با چنین حال بمیریم و یا گریه کنیم؛ ای تو با لهجه خورشید سراینده ما ما تو را با چه زبانی به خدا گریه کنیم؛ آسمانا! همه ابریم گره خورده به هم سر به دامان کدام عقده‌گشا گریه کنیم؛ باغبانا ! ز تو و چشم تو آموخته‌ایم که به جان تشنگی باغچه‌ها گریه کنیم. 🔹عقیق شعر @aghighpoem
راه گم بود، اگر نام و نشان تو نبود اگر آن دیدهٔ بر ما نگران تو نبود كوه بیداد ز بنیاد نمی‌شد ویران اگر از خشم، نهیب تو، تكان تو نبود ریشه آنچه نباید، كه ز جا بر می‌كند؟ اگر امید، به بازوی توان تو نبود چه كسی راه، به دنیای كرامت می‌جست اگر انوار دل فیض‌رسان تو نبود؟ جامهٔ نو، كه بر این ملك كهن می‌پوشید؟ آه... ای پیر، اگر بخت جوان تو نبود پای تردید به دل‌های كسان وا می‌شد نام محبوب، اگر وردِ زبان تو نبود مأمنی یافت سخن‌های خوش اهل طریق كه در اظهار، به جز طرز بیان تو نبود آنچه گفتی و بر آن زد دل ما، مُهر قبول حرف حق بود، فقط حرف دهان تو نبود هستی‌ات بود برازندۀ سیر ملكوت این جهان گرچه جهان بود، جهان تو نبود 🔹عقیق شعر @aghighpoem
پیــــش از تو آب معنی دریا شدن نداشـت شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشـت بسیـــار بـــود رود در آن برزخ کبـــود اما دریـغ، زهـــره ی دریــا شدن نداشــت در آن کویـــر سوختــــــه، آن خاک بی‌بهار حتی علـــــف اجازه ی زیبــا شدن نداشت گم بود در عمیــــق زمین شــــانه ی بهـار بی تو ولی زمینــــــه ی پیدا شدن نداشت دل‌ها اگــر چه صـاف، ولی از هراس سنگ آیینـــه بـود و میـل تمـاشـا شـدن نـداشـت چون عقده‌ای به بغض فرو بود حرف عشق ایـن عقـده تا همیشه سر وا شدن نداشت 🔹عقیق شعر @aghighpoem
از کتاب درسیای بچگیام چیزی یادم نمیاد چیزی یادم نمیاد جز یه نگاه که همون صفحه اول میدرخشید مث ماه پیرمرد چشم امیدش به ما بود امیدش به ما دبستانیا بود پیرمرد هزارتای برکه و دریا بود چشاش باب تماشا بود چشاش با هزارتا آرزو چشم امیدش میشدیم توی بازیای بچگی شهیدش میشدیم حالا ما بزرگ شدیم حال امیدتو بپرس حال و احوال کوچولوی شهیدتو بپرس از کتاب درسیای بچگیام چیزی یادم نمیاد چیزی یادم نمیاد جز یه نگاه که همون صفحه اول میدرخشید مث ماه 🔹عقیق شعر @aghighpoem
می روی با فرق خونین پیش آن روی کبود شهر بی زهرا که مولا! قابل ماندن نبود با وضو آمد به قصد لیله الفرقت، علی! ابن ملجم در شب احیاء چه قرآنی گشود مسجد کوفه کجا، پشت در کوچه کجا ضربت کاری که خوردی، یا علی! آن ضربه بود دور محرابت نمی‌بیند ملائک را مگر؟ با چه رویی دارد این شمشیر می‌آید فرود ساقیا در سجده هم جام شهادت می‌زنی اولین مستی که می‌خوانی تشهد در سجود کینه‌ای از ذوالفقارت داشت گویی در دلش تا چنین فرق تو را وا کرد شمشیرِ حسود رسم شد شق القمر کردن میان کوفیان از همین شمشیر درس آموخت عاشورا، عمود در وداعت با حسین اشک تو جاری می‌شود دیده‌ای گویا از اینجا خیمه‌ها را بین دود بین فرزندانی اما این حسینت را غریب می‌کشندش با لبان تشنه در بین دو رود با یتیمان آمدم پشت سرای زینبت شیر آوردم پدر جان! دیر آوردم، چه سود؟ 🔹عقیق شعر @aghighpoem
شده نزدیک تر از قبل شهادت به علی اقتدا کرده به همراه جماعت به علی  با سر تیغ جداکردنشان دشوار است بس که چسبیده در این لحظه عبادت به علی  فرق شمشیر عرب با همه در یک چیز است به عقب خم شده از شرم اصابت به علی  لااقل قاتل او بر سر پیمانش ماند لااقل داشت از این حیث شباهت به علی  درد، اینجاست که در دست دگر خنجر داشت هرکه آمد بدهد دست رفاقت به علی  رنگ رو زرد، عبا سرخ، نپوشد شاهی مثل این جامه که پوشاند سیاست به علی  روزگاری همه از تیغ دو دم میگفتند افتخارش به عرب ماند، جراحت به علی!  کاسه ی شیری و دستان یتیمی لرزان این خبر را برسانید سلامت به علی 🔹عقیق شعر @aghighpoem
ای سجود باشکوه وای نماز بی نظیر ای رکوع سربلند وای قیام سر به زیر در هجوم بغض ها ای صبور استوار در میان تیرها ای شکست ناپذیر شرع را تو رهنما عقل را تو رهگشا عشق را تو سر پناه مرگ را تو دستگیر فرش آستانه ات بوریایی از کرم تخت پادشاهی ات دستباقی از حصیر کاش قدر سال بود آن شب سیاه و تلخ آسمان تو غافلی زان طلوع ناگزیر بعد از او نه من نه عشق از تو خواهم ای فلک : یا ببندی ام به سنگ یا بدوزی ام به تیر دست بی وضو مزن بر ستیغ آفتاب آی تیغ بی حیا شرم کن وضو بگیر لَختی ای پدر درنگ پشت در نشسته اند رشته های سرد اشک کاسه های گرم شیر ...   🔹عقیق شعر @aghighpoem
در آستانش شمس می آید به استقبال ماه و زمین و زهره و ناهید در دنبال سردرگریبانند ارباب قلم, آری  تاریخ حق دارد اگر باشد پریشان حال تا ابتدای جاده ی قدرش نخواهد رفت هر قدر باشد ذهن جولان دیده و سیال گر کعبه شد کعبه  به روی او تبسم کرد عشق یدالله است شرط صحت اعمال هر کس هواخواه علی باشد فرود آید بر دامگاه شانه ی او طایر اقبال جهل عرب راز ولایت را ز خاطر  برد زنده به گور اسلام را دیدیم چندین سال می گفت جا دارد اگر جان بسپرد اسلام وقتی درآوردند از پای زنی خلخال نقشی نمی بست آه بر آیینه ی عدلش تنها شنید  آه دلش را شمع بیت المال فرق زبیر و مالک است افتادگی در عشق در فتنه می گردد سره از ناسره غربال برگشت تیغ صبر مالک در نیام آرام راهی نبود از خشم او تا خیمه ی دجال دار مکافات است دنیا بی علی مردم! خرما فروش کوفه را این بود استدلال در پنجه اش حق بود چونان موم و می فرمود: انظر الی ما قال ، لا تنظر الی من قال در وصف او بهتر که خاموشی بگیرد عقل شاید خدا باشد چه می گویم زبانم لال فزت و رب الکعبه ، تسلیما لامرک بود فرقی ندارد  سجده در محراب یا گودال 🔹عقیق شعر @aghighpoem
مگر چه کیسه ی از نور داشت بر دوشش؟ که وقت دیدن او ماه بود مدهوشش نیافتند یتیمان هنوز هم ، وطنی ! یتیم خانه تر از سرزمین آغوشش هزار نکته ی باریک تر ز مو پیداست  میان هر نخی از وصله های تن پوشش امیر زهد و قناعت به گوش این دنیا چقدر خطبه که خواند و نرفت در گوشش زمانه می برد او را ز خاطرش؟ ، آری! زمانه ای که خدا می شود فراموشش تمام هستی ات ای دل ، محبت مولاست بهشت چیست ؟!  چنین کودکانه مفروشش ! 🔹عقیق شعر @aghighpoem
تیره شد آینهٔ صبحِ درخشان بی‌تو تار شد مشرق روحانی ایمان بی‌تو... جنگل سبز قیام از تو برافراشته بود می‌رود قوّت زانوی درختان بی‌تو ضجّه‌ها می‌زند از داغ جگرسوز فراق در و دیوار غم‌آلود جماران بی‌تو بی‌جمال تو دل آینه و آب گرفت آتشین شد نفس باد پریشان بی‌تو پاره شد رشتهٔ منظومهٔ نورانی شوق گشت آفاق همه کلبهٔ احزان بی‌تو من چه گویم که چه‌سان آینهٔ روز گرفت رنگ دلگیرترین شام غریبان بی‌تو کاش پیش از شب اندوه سفر می‌کردیم تا نبودیم در این باغ غزل‌خوان بی‌تو 🔹عقیق شعر @aghighpoem
امشب خبر کنید تمام قبیله را بر شانه می‌برند امام قبیله را ای کاش می‌گرفت به‌جای تو دست مرگ جان تمام قوم، تمام قبیله را برگرد ای بهار شکفتن که سال‌هاست سنجیده‌ایم با تو مقام قبیله را بعد از تو، بعد رفتن تو، گرچه نابجاست باور نمی‌کنیم دوام قبیله را تا انتهای جاده نماندی که بسپری فردا به دست دوست، زمام قبیله را زخمیم، خنجر یمنی را بیاورید زنجیرهای سینه‌زنی را بیاورید ای خفته در نگاه تو صد کشور آینه شد مدتی نگاه نکردی در آینه رفتی و روزگار سیه شد بر آینه رفتی و کرد خاک جهان بر سر آینه رفتی و شد ز شعله‌برانگیزی جنون در خشکسال چشم تو خاکستر آینه چون رنگ تا پریدی از این خاک‌خورده باغ خون می‌خورد به حسرت بال و پر آینه دردا فتاده کار دل ما به دست چرخ یعنی که داده‌اند به آهنگر آینه در سنگخیز حادثه تنها نشاندی‌اش ای سرنوشت رحم نکردی بر آینه امشب در آستان ندامت عجیب نیست ای مرگ اگر ز شرم بمیری هر آینه ای سنگدل دگر به دلم نیشتر مزن بسیار زخم‌ها زده‌ای، بیش‌تر مزن 🔹عقیق شعر @aghighpoem
میان کوفه قدم می‌زند دل‌آگاهی دوباره آه نه همدردی و نه همراهی شبانه می‌گذرد از میان نخلستان چنان که از دل انبوه ابرها ماهی! چگونه می‌شود آیا که هرشب این بشکوه دهان شکوه نهد بر دهانۀ چاهی؟ همان بزرگ که جز در عزای آینه‌اش کسی ندید که از دل بر آورد آهی مجاهدی که در سخت خیبر از جا کند دلاورانه به آسانی پر کاهی! شکافت لشکر کفر از هم آنچنان که خدا سپاه ابرهه را در مجال کوتاهی ببین به دوست چه میزان کرم روا دارد ندارد او که از اکرام قاتل اکراهی... تویی گواه یدالله فوق ایدیهم که نیست غیر تو مولای من! یداللهی به ذوالفقار تو سوگند تا ابد نرسد به آستان رفیع تو هیچ درگاهی به غیرملک تو رسم است در کدام اقلیم که نان سفرۀ درویش را دهد شاهی عجب بهانۀ نابی شد این غزل که به شوق شبی کنم سپری با تو تا سحرگاهی 🔹عقیق شعر @aghighpoem
اشعار شهادت امیرالمومنین (ع) 👇 yon.ir/L7IPP
کو شب قدر که قرآن به سر از تنگ‌دلی هی بگویم بِعلیٍّ بِعلیٍّ بِعلی مطلعُ الفجر شب قدر، سلام تو خوش است اُدخلوها بسلامٍ ابدیٍ ازلی اولین پرسش میثاق ازل را تو بپرس تا الستانه و مستانه بگوییم بلی همه قدقامتیان را به تماشا بنشان تا مؤذن بدهد مژدۀ خیر العملی ای خوشا امشب و بیداری و الغوث الغوث خوش‌ترش خواب تو را دیدن و بیدار دلی... کسی آن سوی حسینیّه نشسته است هنوز همه رفتند، شب قدر تمام است؛ ولی - - باز قرآن به سرش دارد و هی می‌گوید بحسین بن علیٍ بحسین بن علی 🔹عقیق شعر @aghighpoem
اگرچه زخم به فرقش سه روز منزل داشت علی جراحت سر را همیشه در دل داشت نه پنج سال خلافت، که پیش از آن هم نیز دلی به سینه چنان مرغ نیم بسمل داشت دمی که آینهٔ آب چاه را می‌دید هزار حنجره فریاد در مقابل داشت بلند دست کریمش ز دیده پنهان بود چو بوته‌ای که در آغوش خاک حاصل داشت به نخل عاطفه اش دست هیچ کس نرسید به ذره چون دل خورشید، مِهر کامل داشت اگر شبانه به اطعام سائلان می‌رفت -به جان فاطمه- شرم از نگاه سائل داشت پس از شهادت زهرا، علی ز عمق وجود همیشه در دل خود انتظار قاتل داشت 🔹عقیق شعر @aghighpoem
نخل‌های سر به هم آورده نجوا می‌کنند مرگ خود را از خدا امشب تمنا می‌کنند باد زردی می‌وزد بر خاطرات سبزشان غارت باغ تجلی را تماشا می‌کنند غم که جاری می‌کند خون گریه‌های چاه را بغض دردآلودشان را نذر مولا می‌کنند رَدّ پایی نیست از او در میان کوچه‌ها از علی خالی‌ست هر جایی که پیدا می‌کنند شمع شب‌افروزشان دیگر نمی‌خندد دریغ بهر عمری سوختن خود را مهیا می‌کنند کوفیان! ای فتنه‌های خفته! امشب کودکان کاسۀ شیری ز هر جا هست پیدا می‌کنند... ابن‌ملجم‌طینتان با داغ پیشانی هنوز تارک حق می‌شکافند و خدایا می‌کنند شمع بیت‌المال را خاموش کردن، کار اوست طلحه‌خویان دیده‌اند این را و حاشا می‌کنند بی‌نصیبی‌ها، نصیب شامیان کوفه باد ارث خود را گر چه از مردم تقاضا می‌کنند ای دریغ! از دوستان کمتر مروت دیده‌اند هر چه با دشمن، علی‌خویان مدارا می‌کنند 🔹عقیق شعر @aghighpoem
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش دلم زبانهٔ آتش، دلم خرابهٔ شام مرا به خاطر این خانهٔ خراب ببخش ببین! خرابی من از حساب بیرون است مرا بگیر در آغوش و بی‌حساب ببخش تمام عمر حواست به حال و روزم بود تمام عمر خودم را زدم به خواب، ببخش اگر شکسته پر و روسیاه آمده‌ام مرا به نور حسین بن آفتاب ببخش حسین گفتم و گفتی حسین عشق من است مرا به عشق عزیز ابوتراب ببخش همیشه جانب او گفتم «السلام علیک...» مرا به لطف فراوان آن جناب ببخش شنیده‌ام که تو با کودکان رفیق‌تری مرا به گریهٔ شش‌ماههٔ رباب ببخش 🔹عقیق شعر @aghighpoem