eitaa logo
عقیق شعر
1.5هزار دنبال‌کننده
234 عکس
92 ویدیو
0 فایل
کانال ویژه شعر آیینی سایت عقیق ارتباط با ادمین @haadipoem
مشاهده در ایتا
دانلود
ظهر آن روز بهاری چه نمازی بشود که تو هم آمده باشی و اذانش برسد #قاسم_صرافان 🔹عقیق شعر @aghighpoem
می روی با فرق خونین پیش آن روی کبود شهر بی زهرا که مولا! قابل ماندن نبود با وضو آمد به قصد لیله الفرقت، علی! ابن ملجم در شب احیاء چه قرآنی گشود مسجد کوفه کجا، پشت در کوچه کجا ضربت کاری که خوردی، یا علی! آن ضربه بود دور محرابت نمی‌بیند ملائک را مگر؟ با چه رویی دارد این شمشیر می‌آید فرود ساقیا در سجده هم جام شهادت می‌زنی اولین مستی که می‌خوانی تشهد در سجود کینه‌ای از ذوالفقارت داشت گویی در دلش تا چنین فرق تو را وا کرد شمشیرِ حسود رسم شد شق القمر کردن میان کوفیان از همین شمشیر درس آموخت عاشورا، عمود در وداعت با حسین اشک تو جاری می‌شود دیده‌ای گویا از اینجا خیمه‌ها را بین دود بین فرزندانی اما این حسینت را غریب می‌کشندش با لبان تشنه در بین دو رود با یتیمان آمدم پشت سرای زینبت شیر آوردم پدر جان! دیر آوردم، چه سود؟ 🔹عقیق شعر @aghighpoem
خودش را وارث أرض مقدس خوانده، این قابیل جهان وارونه شد؛ این‌بار با سنگ آمده هابیل نِگین،‌ دست شیاطین و سلیمان اشک می‌ریزد و با فرعون می‌خندند فرزندان اسرائیل لب خاخام‌ها تورات را وارونه می‌خامد! کلیسا با دعا، رد می‌شود از غیرت انجیل درون آتش نمرودها این‌بار می‌سوزد گلوی «الخلیل» از ذبح فرزندان اسماعیل بیا ای تک‌سوار سبز! ای پایان این پاییز! بیا ای صبح پیدا در شب چشم انتظار ایل و «سبحان الذی اسری» بخوان تا «مسجد الاقصی» بخوان! ای خواندنت شیرین‌تر از تنزیل جبرائیل بیا ای منتقم! با ذوالفقار بی‌قرارت تا نماند روی نقشه لکه‌ای بین فرات و نیل فلسطین جوجه‌های کوچکش حالا ابابیل‌اند و خواب آخر پاییز می‌بیند سپاه فیل 🔹عقیق شعر @aghighpoem
صدای ذکر تو شب را فرشته‌باران کرد عبور تو لب «شیراز» را غزل‌خوان کرد «کرم نما و فرود آ که خانه خانهٔ توست» بیا که چشم و دلت شهر را چراغان کرد چو خواهرت که ز «دریاچهٔ نمک» دل برد هوای زلف تو دریاچه را «پریشان» کرد نه شیخ شهر، تو شاهی که با چراغ رسید و برق عشق تو ما را گرفت و انسان کرد ولی چه حیف که آن طرهٔ خیال‌انگیز چه زود آمد و دل برد و روی پنهان کرد چه اشک‌ها که ضریحت به گونه‌ها جاری... چه دردها که خدا با دل تو درمان کرد شرابِ خون تو جوشید و جان «حافظ» را به جرعه‌ای غزل از جام غیب مهمان کرد و گنبد تو برای دل کبوترها چه مهربان شد و پرواز را چه آسان کرد سفر اگرچه چنین ناتمام ماند، ولی صدای پای تو «شیراز» را «خراسان» کرد 🔹عقیق شعر @aghighpoem
ببین باید چه دریایی از ایمان و یقین باشی که همراه امیری، چون امیرالمؤمنین باشی ببین باید چقدر احساس باشد در دل شیرت، که در بین زنان، تنها تو عباس‌آفرین باشی شجاعت را، شرافت را، بلاغت را، ولایت را خدا، یک‌جا به تو بخشید، تا اُمّ البنین باشی همه عالم، پسر دارند، تو قرص قمر داری مگر بی‌نور می‌شد، مادر زیباترین باشی؟ مگر بی‌نور می‌شد، در دل خورشید بنشینی؟ تمام عمر با عباس و زینب همنشین باشی گرفتی دستِ ماهی را که از ما دست می‌گیرد رسیدی، باغبانِ غیرةٌ للعالمین باشی رسیدند و فقط پرسیدی از زینب: حسینم کو؟ تویی اُمّ الادب؛ آری! تو باید اینچنین باشی پسرهای تو را کشتند، اما اِرباً اِرباً، نه! نبودی شاهد تکرار اکبر، بر زمین باشی هوای پر کشیدن سوی حق داری و حق داری پس از کرببلا سخت است که اُمّ البنین باشی 🔹عقیق شعر @aghighpoem
شانه می‌زد تا به گیسوی علی، بنت اسد می‌شنید از هر سرِ مو: «قل هو الله احد» مست شد از عطر جاری در هوای خانه‌‌اش به! چه عطری! خوش به حال شانه و دندانه‌اش شانه می‌زد حلقه حلقه، شانه می‌زد مو به مو مو به مو، توحید حق و حلقه حلقه، سِرّ هو می‌رسند عشاق حق و حلقه بر در می‌زنند حلقه بر این در، فقط با عشق حیدر می‌زنند عالمی چون کعبه، از حیرت، دهانش باز شد با محمد، «یاعلی گفتیم و عشق آغاز شد» مانده سر در آوریم از کار این گیسو، هنوز از هزاران نکته‌ی باریک تر از مو، هنوز عاشق تیغ تو را، با هر خم ابرو چه کار؟ مست را با نکته‌ی باریکتر از مو، چه کار؟ پیچ و تاب راه عشق ، از پیچ و تاب زلف توست ﻟﻴﻠﺔ القدر، آن هزارش، با حسابِ زلف توست یا علی! دستان تو، کاری خدایی کرده است عالمی را ﻟﻴﻠﺔ الزلفت، هوایی کرده است آن صراطی را که گفت احمد، زِ مو نازکتر است در معاد عاشقان، یک تار موی حیدر است سر «سبحان الذی اسرا»، شبِ گیسوی توست آیه‌ی «انا فتحنا»، نقش بر بازوی توست تیغِ کج، شد عاشقانت را «صراط المستقیم» یک دعا ما را ست، آن هم: «یا علی و یا عظیم» من نه آن اللهی‌ام، مولا! نه این اللهی‌ام جای من، امن است در ایمان، «امین اللهی‌»ام عاقلان در مکه، گرمِ علم و آگاهی شدند عاشقان وجه رب، سوی نجف راهی شدند ساقیِ بزمِ «سَقاهُم رَبُّهُم» هستی، علی‌! از همان روزی که پیمان، پایِ خُم بستی، علی! می‌‌کِشاند باز ما را عاشقی، سوی جنون در هوایت، می‌شویم «السّابقونَ السّابقون» می‌شویم السابقون، در عشقِ تو مولا! به صف می‌شویم السابقون، از شوقِ ایوان نجف 🔹عقیق شعر @aghighpoem
یا علی! این کیست می‌آید شتابان سوی تو؟ با قدی رعنا و بازویی چنان بازوی تو؟ او که می‌آید تو احساس جوانی می‌کنی باز یاد رزم و شور پهلوانی می‌کنی آمده پیش تو تا مشق سپه‌داری کند تا به سبک حیدری تمرین کرّاری کند می‌زند زانو که رسمت را بیاموزد، علی! با چه شوقی بر لبانت چشم می‌دوزد، علی! مانده‌ام در بهت شاگردی که استادش تویی هم چراغ رفتن و هم نور ایجادش تویی بارها آن اسم زیبا را شنیدم من ولی چیز دیگر بود عباسی که تو گفتی علی! با صدایی مهربان گفتی: بیا عباس من! تیغ را بردار با نام خدا عباس من! نور چشمان علی! پیش پدر چرخی بزن شیرِ من! شمشیر را بالا ببر، چرخی بزن این چنین با هر دو دستت تیغ را حرکت بده دست چپ را هم به وزن تیغ خود عادت بده فکر کن هر حالتی بر جنگ حاکم می‌شود دستِ چپ، عباس من! یک وقت لازم می‌شود الامان از چشم شور و تیر پنهانی پسر! کاش می‌شد چشم‌هایت را بپوشانی پسر! بی‌نقاب ای جلوهٔ حُسن خدادادی نجنگ سعی کن تا می‌شود بی خُودِ فولادی نجنگ... تشنه‌ای، فهمیدم از آنجا که شیداتر شدی تا لبانت خشک شد عباس، زیباتر شدی... 🔹عقیق شعر @aghighpoem
در این هوای بهاری شدم دوباره هوایی بهار می‌رسد اما بهار من! تو کجایی؟ چه برکتی، چه نویدی؟ چه سبزه‌ای و چه عیدی؟ به سال نو چه امیدی؟ اگر دوباره نیایی مقلّبانه به قلبم، هوای تازه بنوشان محوّلانه به حالم اشاره کن به دعایی مقدر است به فالم مدبّرانه بتابی خوش است لیل و نهارم اگر نظر بنمایی اگر قرار چنین شد، تو را بهار نبیند چنین نکو ز چه رویی؟ چنین خجسته چرایی؟ اگر چه حُسن‌فروشان به جلوه آمده باشند تو آبروی جهانی، تو روی ماه خدایی به سوی‌ چشمۀ عشقت، اگر که تشنه بیاییم قسم که حضرت باران! همین بهار می‌آیی خودت مگر که به زهرا، توسلی کنی امشب نمی‌رسد گل نرگس! دعای ما که به جایی 🔹عقیق شعر @aghighpoem
رود از راز و نیاز تو حکایت می‌کرد نور را عمق نگاه تو هدایت می‌کرد ماه اگر ذکر به لب، گِرد زمین می‌چرخید صورت ماهِ تو را داشت زیارت می‌کرد دهمین بار هوالحق متجلی شده بود چارمین بار علی بود امامت می‌کرد درد را نسخۀ خال تو شفا می‌بخشید عاشقان را پرِ شال تو، شفاعت می‌کرد «و بِکُم عَلَّمَنا الله» تو می‌خواندی و... آه! آه از آن شهر که بی‌قبله عبادت می‌کرد متوکل به تماشای شرابت آورد به دل مست تو از بس که حسادت می‌کرد و نفهمید که مستی اثری بود که داشت با نگاه تو، به هر ذره سرایت می‌کرد.. کوه هر صبح به صبر تو سلامی می‌داد ماه هر شب به رخت عرض ارادت می‌کرد خاک ایران من از عطر تو، پر شد وقتی سید عارف ری، از تو روایت می‌کرد.. 🔹عقیق‌شعر @aghighpoem
  شور و شوقم را ببین، یاور نمی خواهی عمو؟  اکبری یک ذره کوچکتر نمی خواهی عمو؟  خواهشم را رد نکن من تازه دامادم ولی  با عسل در دست من ساغر نمی خواهی عمو؟  تاب دوریِ مرا اینجا دل پاکت نداشت  قاسمت را پیش خود آن ور نمی خواهی عمو؟  چهره ی زهرایی ام زیباست اما یک رجز  روز آخر با دم حیدر نمی خواهی عمو؟  شال بر دوش و گریبان باز و صورت قرص ماه  در میان کربلا محشر نمی خواهی عمو؟  وقت رفتن تو مگر با یاد زهرا مادرت  بر فراز نیزه هجده سر نمی خواهی عمو؟  پیکرم شاید سم این اسب ها را خسته کرد  یک فدایی این دم آخر نمی خواهی عمو؟  دامنت امروز یک باغ پر از گُل شد بیا  روی این دامن گلی پرپر نمی خواهی عمو؟  ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
مثل من هیچ کس در این عالم وسط شعله‌ ها امام نشد در شروع امامتش چون من این قدر دورش ازدحام نشد لشکری از مغیره می‌آمد ، خیمه‌ غارت شد و در آتش ‌سوخت غیر زهرا به هیچ معصومی این قدر گرم احترام نشد روضه از این شدیدتر هم هست : لحظه‌ای که حسین یاری خواست و علی بود اسم من اما خواستم پا شوم ز جام ... نشد به لب تشنه ی علی اصغر به لب تیز ذوالفقار قسم تا به امروز هیچ شمشیری این قدر تشنه در نیام نشد رفتن شاهزاده‌ ای چون من به اسیری به یک طرف اما در سفر این قدر غل و زنجیر گردن بنده و غلام نشد آهِ زینب و صیحه‌ ی شلاق تا شنیدم ، ... از اسب با زنجیر خویش را بر زمین زدم اما باز هم آن صدا تمام نشد تل و گودال و نعل و علقمه ... آه ! ذوالجناح و لب و گلو ... انگار مثل زینب کسی دلش این قدر خون ز تکرار حرف لام نشد  آه ! زینب کجا و بزم یزید ، او کجا و جواب ابن زیاد ! باز هم صد هزار مرتبه شکر این که با شمر هم کلام نشد این چهل سال گریه ام شاید از همان روز اربعین باشد هر قدر عمه سعی کرد صبور به حسینش کند سلام نشد دیدم از زیر چادرش زینب گفت طوری که نشنود عباس رنج ها دیده‌ام حسین ! اما هیچ جایی شبیه شام نشد چه مسلمانی عجیبی بود که در آن بر عیال پیغمبر نان و خرما حلال بود اما سنگ انداختن حرام نشد من سجاد این قدر خواندم در مدینه نماز و هیچ کدام آخرش مثل آن نمازی که عمه‌ ام خواند بی قیام نشد غل و زنجیر و رشته  بر گردن ، یک نفس باده‌ ی بلا را من سر کشیدم تمام ، اما شکر ! سفر عشق ناتمام نشد ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem