پاکسازی با قرآن🤍
هارون الرشید به جلودی گفت: برو و بنی هاشم رو به گدایی بینداز...😰 .
.
هر کی گوش نکنه ضرر کرده😭
.
1.63M
❌️چله ی در آغوش خدا و دوره پاکسازی چگونه هست وکی شروع میشه ؟😍
چطوره این طرح؟ شما پاکاری؟
@seyedhoseinyp
1.62M
❌️شرایط ثبت نام در چله ی
در آغوش خدا و دوره پاکسازی❌️
▪️ امروز ساعت 3 بعد ظهر ▪️
▪️ ثبت نام شروع میشه▪️
💥نذر فرهنگی داریم💥
پ ن : شماره کارت فردا گذاشته میشه
❌️ثبت نام پاکسازی محبین❌️
سلام بزرگوار خوبین ان شاالله؟👋
عیدتون مبارک ...😇❤
مطمئن باش اومدن شما اتفاقی نیست
به خاطر همین نورِ توحید در قلبتون،
خدا خودش راه رو جلوتون باز میکنه
و منتظر هست شما قدم بردارید🌱
قیمت و هزینه ی برگزاری این کلاس
توسط آموزشگاه ما ۵۸۰ تومان هست
❌️ولی ما هزینه رو آزاد قرار دادیم هرکی
هرچی دلش خواست واریز کنه و تمام
آنچه واریز میشه برای تبلیغات و آشنا
شدن افراد بیشتر با این کلاس هست و
شما در اعمال خیر اونها شریک میشید)🙋
پیشنهاد ما اینه حداقل ۲۹۰ هزار تومن
کمک کنید ولی اگه نمیتونید کمتر هم
باشه هیچ اشکالی نداره. کسی جا نمونه
برای ثبت نام و دریافت لینک کلاس
هر چقدر در توانتون هست به شماره
کارت زیر
5894631137139309به نام نگین السادات حیدری واریزکنید و به همراه اسم و فامیل شریفتون و شماره ایتا دار به ایدی زیر ارسال کنید 👇 @poshtiban_seyedhoseiny
.
توی چله محبین چه خبره؟🤔
معارف ناب از مکتب عرفانی نجف که
قدمت ۱۰۰ ساله داره گرد آوری شده تا
بتونید سیر و سلوک الی الله و راه خدا
شناسی رو بهتر درک کنیم و ان شاءالله
به درجات برسیم🤲
(تمامی عرفایی که میشناسید پای این مکتب رشد یافتن و به مقامات عالی رسیدن من جمله آیت الله قاضی طباطبایی و آیت الله بهجت و میرزا جواد آقا ملکی تبریزی و ...)
.
پاکسازی با قرآن🤍
.
حالا فهمیدین چرا کسانی که توی چله محبین شرکت میکنن اینقدر از محبت خدا و ارتباط با خدا لذت میبرن؟❤️❤️❤️
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰قانون توحید!
💬 حکایتی عجیب از آیتالله سید علی قاضی (قدس سره)
🎙حضرت علامه آیتالله حاج سید محمدحسین حسینی طهرانی (قـدساللـهنـفـسـهالـزکـیـة)
📝 مـتـن حـکـایـت
🆔 @allame_tehrani
.1⃣
قسمت نهم
#میرزا_جواد_آقا_ملکی_تبریزی
روزها همچون باد می آمدند و می گذشتند و در مسیر خود برای سالک جوان تجربه های تازه ای سوغات می آوردند. حالا دیگر میرزا جواد تنها به لقاءالله می اندیشید و برای رسیدن به این آرزوی بزرگ با تمام وجود تلاش می کرد هر روز دقیق تر از روز قبل دستورالعمل های ملاحسین قلی را مشق میکرد تهجد و شب زنده داری ، توبه و نماز تفکر در مرگ تضرع و سوز وگداز و روزه و راز ونیاز، حجاب خویشتنش را کنار زده و او را به وادی نور نزدیک کرده بود .
شبها بعد از ساعتها گریه و مناجات، عطر خدا که در شامه اش می پیچید چنان سرمست می شد که گویی همان دم از هوش خواهد رفت . در آن حال بود که از شوق و هیجان سر بر دیوار می کوبید و آن قدر می گریست تا آتش درونش به خنکی می گرایید .
آن گاه باز سر به سجده می برد و ساعت ها پیشانی بر خاک می سایید و از جسم ناتوان خاکی خود که گنجایش حجم نور را نداشت،شکوه میکرد.
.
.2⃣
گاه چنان سجده های شبانه اش به درازا می کشید که صدای اذان در گوش کوچه های شهر میپیچید و ندا میداد که صبح دیگر از راه رسیده است؛ مجالی دیگر برای تعلیم و تعلم . مدتی بود که میرزا جواد در کنار شرکت در مجالس درس ملاحسین قلی مقام تربیت بعضی از شاگردان او را نیز به عهده گرفته بود.
حالا دیگر او از خواص شاگردان آخوند به شمار می رفت و در سیر و سلوک به جایی رسیده بود که می توانست طالبان اخلاق و عرفان را ارشاد و به مسیر الى الله هدایتشان کند . اما در پیمودن مسیر دشوار سیر الی الله، ابلیس لحظه ای رهایش نمی کرد و تمام مدت در کمینش بود. هر روز در چهره ای نو بر او هویدا می شد و هربار نیرنگی تازه داشت .
میرزاجواد، اغلب از خود ایستادگی نشان می داد، به او پشت می کرد، استغفار می گفت و به خدا پناه می برد . تمام امیدش به خدا بود که وسوسه ی خبیث را از دلش براند. مدام نجوا می کرد (مکروا و مکرالله و الله خير الماكرين) اما روح انسان برای ابلیس دست نیافتنی نیست . گاهی هم می شد که ابلیس در قلبش رخنه می کرد و ریشه ی ایمان را در درونش می جوید.
.
.3⃣
آن وقت بود که دلش آتش می گرفت . از درون می سوخت و می گداخت و فریاد تـوبـه اش بـلـنـد می شد. می گریست و زاری می کرد و به خدا پناه می برد . ناله میکرد و سر وصورت خود را به خاک می مالید و آن قدر ضجه میزد تا دوباره نوری از انوار الهی بردلش می تابید و ابلیس را می تاراند با این حال نه هرگز ابلیس از رو می رفت و نه سرگشته ی راه خدا از مبارزه خسته میشد .
حتی یک بار ابلیس در چهره ی یکی از هم درس هایش بر او ظاهر شد : شبی از شبهای سرد پاییز بود. میرزا جواد با سید جوانی که در مجلس درس آخوند ملا محمد کاظم خراسانی هم درسش بود در حجره نشسته و مسائل اصول را مرور می کردند. پاسی از نیمه شب گذشته بود که کارشان تمام شد. میرزاجواد با عجله جزوه هایش را جمع وجور کرد. می خواست همچون بسیاری از شب ها به حرم برود و نماز شب را آنجا بخواند.
سید، هر چند علت تعجیل او را می دانست، از آن همه هم چنان که با حوصله شور و شوق متعجب شد. پس وسایلش را جمع میکرد گفت: «آقامیرزا جواد آدم گاهی بی اختیار به تو حسودی میکند . » میرزا جواد هم چنان که سر به کار خود داشت پرسید: «به من؟ چرا این حرف را می زنی؟»
.
.4⃣
می دانی! گاهی به خاطر این همه شوق که به عرفان و سلوک ،داری به حالت غبطه میخورم. میرزا جواد حرفی نزد. سید ادامه داد: «آن قدر برای قبولی توبه ات ریاضت کشیده ای که لاغر و ضعیف شده و از خواب و خوراک افتاده ای هر بار که به دارالسلام می روی با صورتی ورم کرده و چشمانی پف دار برمی گردی بیشتر شبها تا صبح در حرم میمانی و تا سپیده دم چشم برهم نمی گذاری.
روزها هم که تمام هم و غمت مجلس درس آخوند همدانی است. البته به خاطر همین کارها او تو را از خواص شاگردان خود می داند، اما آخر فکر نمی کنی در این زمانه عارف شدن کار امثال من و تو نیست؟» میرزاجواد از کتاب و جزوه ها دست کشید و نگاهی متعجب به سید انداخت و باد خود اندیشید به راستی آیا این حرف ها را از دهان سید میشنوم؟
نه ، او خود طلبه ای درس خوان و مستعد است. در فقه و اصول همه او را از بهترین های حوزه می شناسند .چه طور می تواند این قدر از رحمت الهی مأیوس باشد!» هم چنان که با اندیشه هایش کلنجار می رفت، گفت:منظورت را خوب نمی فهمم!»
.
.5⃣
سید شانه بالا انداخت و با لحنی مردد گفت: «خب؛ تو بهتر از من میدانی که تو بهی حقیقی شرایط دشواری دارد اگر نتوانی به آنها عمل کنی توبه نکردن بهتر از توبه ی دروغین است . » دو مرد در سکوت به هم خیره شدند . «آتش، شعله های مهارناپذیر آتش .»
میرزاجواد در چشم های سید آتش شعله وری را می دید که لحظه به لحظه زبانه می کشید و سرخ تر میشد به خود لرزید و عاجزانه نالید: «خدایا، پرده ها کنار رفته اند و من ابلیس را در چشمهای رفیقم میبینم خدایا چیزی نمانده در آتش وسوسه ی خبیث بسوزد و خاکستر شود کاش قدرتی می دادی تا شعله های این وسوسه را در او مهار کنم سید که سکوت میرزا جواد را دید ادامه داد: «می دانی رفیق، من و تو آن قدر گناه کرده ایم که هرگز توبه مان مورد قبول واقع نخواهد شد.
ما که معصوم نیستیم، امروز توبه می کنی فردا گناهی دیگر! این توبه هـا ، تـوبـه ی دروغین است . »میرزا جواد شعله های سرخ آتش را می دید که از دهان سید تنوره میکشید .«خدایا تو بگو چه کنم! » می خواست فریاد بزند اما نه، این آتش تنها با صبر و ایمان فروکش میکرد با خود گفت: «باید صبور باشم باید شکیبایی کنم این ابلیس
.
.6⃣
ملعون است که من را به مناظره می خواند ! » کوشید آرام باشد . روبه سید کرد و گفت : «دوست من ، رحمت حضرت حق در حد تصور و تخیل ما نیست . رحمت خداوند خواست ابلیس را اجابت کرد چگونه ممکن است من و تو دست خالی بمانیم. مکثی کرد تا بر کلمات مسلط شود، آن گاه ادامه داد : برادر من !
اگر من نمی توانم توبه ی کامل و حقیقی بکنم، شاید همان قدرش را که در حد توانم است انجام میدهم. خدای مهربان به خاطر همین مقدار توبه که کرده ام، ذره ذره توفیق انجام مراتب عالی ترش را هم نصیبم کند. من آن قدر از خود لیاقت نشان خواهم داد تا روزی برسد که به مرتبه ی توبه ی حقیقی دست پیدا کنم.»
سید پوزخندی زد و گفت: از کجا معلوم که خدا این لطف را در حق تو بکند از کجا می دانی که نمیکند؟ آخر رفیق ، رحمت و لطف الهی هم اهلیت می خواهد. بزرگان اهلیت را از کجا آوردند؟ مگر نه این که خداوند آن را به ایشان داد، پس شاید به من هم عطا کند آخر من و تولیاقت کرم او را نداریم با چه رویی تمنا کنیم؟ به عنوان پاداش کدام صواب از او رحمت و کرم بخواهیم؟ گدایی می کنیم دوست من!
.