یادت باشد...
یادم می آید که آخرین کتابی را که در مورد شهدا مدافع حرم خواندم، کتابی بود پیرامون شهیدی سرافراز که در جوانی و قبل از ازدواج به مقام شهادت نائل آمده بود اما این کتاب، زندگی شیرین شهید مدافع حرم، شهید حمید سیاهکالی مرادی را از زبان همسر این شهید بزرگوار روایت می کند و ما را با ابعاد عاطفی و شخصیتی این شهید نام آشنا، آشنا می کند.
یادت باشد کتابیست که ما را بیشتر از قبل با ابعاد زندگی شخصی قهرمانان واقعی امروزی کشورمان آشنا می کند.
#یادت_باشد
#شهدا
#مدافع_حرم
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیه
#زندگی_نامه
#اهل_کتاب بمانیم
زندگی خوب پیش می رفت. همه چیز بر وفق مراد بود و از کنار هم بودن سرخوش بودیم. اولین روزی بود که بعد از عروسی می خواست سر کار برود. از خواب بیدارش کردم تا نمازش را بخواند و با هم صبحانه بخوریم. معمولا نماز شب و صبحش را به هم متصل می کرد. سفره صبحانه را با سلیقه پهن کرده بودم و منتظر حمید بودم تا با هم صبحانه بخوریم و بعد راهیش کنم. نماز صبح و تعقیباتش خیلی طولانی شد، جوری که وقتی برای خوردن صبحانه نمانده بود. چند باری صدایش کردم و دنبالش رفتم تا زودتر بیاید پای سفره، ولی دست بردار نبود؛ سر سجاده نشسته بود پای تعقیبات. وقتی دیدم خبری نشد، محض شوخی هم که شده آبپاش را برداشتم و لباس هایش را خیس کردم. بعد هم با موبایل شروع کردم به فیلم برداری. کار را به جایی رساندم که حمید در حالی که سعی می کرد خنده اش را پنهان کند من را داخل پذیرایی فرستاد و در اتاق را قفل کرد.
بعد از چند دقیقه بالاخره رضایت داد و از سر سجاده بلند شد. سر سفره نشستیم و صبحانه خوردیم. ساعت شیش و بیست و پنج دقیقه لباس هایش را پوشید تا عازم محل کارش بشود. قبل رفتن زیر لب برایش آیت الکرسی خواندم. بعد هم تا در حیاط بدرقه اش کردم و گفتم:«حمید جان! وقتی رسیدی حتما تک بنداز یا پیامک بده تا خیالم راحت بشه که به سلامتی رسیدی.» از لحظه ای که راه افتاد تا رسیدن به محل کارش، یعنی حدود ساعت هفت که تک زنگ زد، صلوات می فرستادم. حوالی ساعت نه صبح زنگ زد. حالم را جویا شد، به شوخی گفت:«خواب بسه. پاشو برای من ناهار بذار!»
این جریان روز های بعد هم تکرار شد.
#شهدا
#مدافع_حرم
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیه
#زندگی_نامه
#اهل_کتاب بمانیم
پسرک فلافل فروشی که جاودانه شد!
زندگی نامه ی شهیدی با اخلاص و با غیرت که زندگی خود را در تهران آغاز کرد و پس از سال ها زندگی در این شهر، دست به مهاجرت زد. به قول شهید، دیگر حجاب ها در این شهر، رنگ و بوی فاطمه س را نداشت و او از تهران عازم نجف اشرف شد تا ادامه زندگی خود را در کنار مولایش باشد.
شهیدی که علاوه بر طلبگی، برای نگرفتن شهریه، هر چند به این ناچیزی، کار لوله کشی را هم انجام می داده است. بله؛ او شهریه ی طلبگی را نمی گرفت چرا که می ترسید که نتواند حق درس و درس خواندنی که وظیفه اش است را ادا نماید و لقمه های زندگی اش با خورده شیشه همراه شود. نهایت امر این جوان نیز در این دنیا، با شهادت در جبهه های حق علیه باطل و در مقابل دشمنان صفیه مولایش یعنی داعشی ها رقم خورد.
#پسرک_فلافل_فروش
#شهدا
#مدافع_حرم
#زندگی_نامه
#شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری
#اهل_کتاب بمانیم
ویژگی ها
این سخنان را از خیلی ها شنیدم. اینکه هادی ویژگی های خاصی داشت. همیشه دائم الوضو بود.
مداحی می کرد. اکثر اوقات ذکر سینه زنی هیئت را می گفت.
اهل ذکر بود. گاهی به شوخی می گفت: من دو هزار تا یا حسین علیه السلام حفظ هستم. یا می گفت: امروز هزار بار ذکر یا حسین علیه السلام گفتم، عاشق امام حسین علیه السلام و گریه برای ایشان بود. واقعا برای ارباب با سوز اشک می ریخت. #اخلاص او زبانزد رفقا بود. اگر کسی از او تعریف می کرد، خیلی بدش می آمد. وقتی که شخصی از زحمات او تشکر می کرد، می گفت: #خرمشهر را خدا آزاد کرد!
یعنی ما کاری نکرده ایم. همه کاره خداست و همه ی کار ها برای خداست. حال و هوای خواسته هایش مثل جوانان هم سن و سالش نبود. #دغدغه مند تر و #جهادی تر از دیگر جوانان بود.
انرژی اش را وقف بسیج و کار فرهنگی و هیئت کرده بود. در آخر راهی جز طلبگی در نجف پاسخگوی غوغای درونش نشد.
من شنیدم که دوستانش می گفتند: هادی این سال های آخر وقتی ایران می آمد، بار ها روی صورتش چفیه می انداخت و می گفت: اگر به نامحرم نگاه کنیم راه #شهادت بسته می شود.
خیلی دوست داشت به سوریه برود و از حرم حضرت زینب علیه السلام دفاع کند. یک طرف از دیوار خانه را از بنری پوشانده بود که رویش اسم حضرت زینب علیه السلام نوشته شده بود. می گفت نباید بگذاریم حرم عمه سادات، دست تروریست ها بیفتد.
وقتی می خواست برای نبرد با داعش برود، پرسیدیم درس و بحث را می خواهی چه کنی؟ گفت: اگر شهید نشدم، درسم را ادامه می دهم. اگر شهید شدم، که چه بهتر خدا می خواهد این گونه باشد.
#پسرک_فلافل_فروش
#شهدا
#مدافع_حرم
#زندگی_نامه
#شهید_محمد_هادی_ذوافقاری
#اهل_کتاب بمانیم