"ما امروز در #سَبیلی با هم جمع شدهایم - جهاد، امر به معروف، نهی از منکر، به پا داشتن حکومت اسلام - اما از آنجا که در #صراط یکی نیستیم هر کدام به راهی میرویم و از هوا مدد میگیریم و میخواهیم این حکومت را با پای خودمان به مقصد برسانیم و این است که میگوییم حدود اسلام باید پیاده شود پس ناچار جامعه اسلامی باید تشکیل شود، پس ناچار باید حکومت اسلامی تحقق بیابد تا اینچنین جامعهای برقرار گردد و میگوییم حکومت قدرت میخواهد و قدرت، زد و بند و ائتلاف، در حالی که اگر حکومت اسلامی هم به دست بیاید، در این جامعه نمیتواند دوام بیارد و نمیتواند برپا بایستد. بر فرض به پا ایستاد، نمیتواند اجرای حدود کند و نمیتواند تشکیل جامعه بدهد؛ چون آنچه جامعه اسلامی را میسازد حکومت اسلامی نیست. حکومت اسلام فقط پاسدار جامعه اسلامی است نه آفریدگار آن. زیربنا و آفریدگار جامعه اسلامی، #توحیدی است که در یک بعدش جامعه اسلامی را میسازد و در بعد دیگرش حکومت اسلامی را.
توحید در درون افراد، خدا را به حکومت میرساند و در نتیجه جهاد با نفس شروع میشود و در جامعه، الله را حاکم میگیرد و در نتیجه جهاد با #طاغوت شروع میشود. شکل اول، جامعه اسلامی را میسازد و در شکل دوم، حکومت اسلامی را."
بخشی از کتاب اندیشه من استاد علی صفایی حائری (رحمت الله علیه) در بازشناسی طرح مذهب اصیل.
#عین_صاد
#اهل_کتاب بمانیم
"نکته غریبتر انتخاب شعاری است که مبنای تبلیغ و خودنمایی هر قندیدا قرار میدهند. فیالمثل معلوم شد بابایی که برای تبلیغ قندیدای دوره دیگر شعار *حریت نسوان* را پیش آورده سلطان روسبیخانه است که چند فوج قواد دوره دیدهای متخصص دارد و چند صد عشرتخانهی متشخص. داکتر شلکنهایم (Sholkonhaym Ph.D) حکیم را عقیده بر آن است که شعار حریت نسوان او سنجیدهترین شعار ممکن است، چرا که گرچه به ظاهر مفهومی ضعیف دارد، با رو نق آن کسب و کار ارتباطی بس ظریف دارد."
#شاملو
#اهل_کتاب بمانیم
"او میگفت تا حالا هیچ کس از ایران به اینجا نیامده. دلیلش هم مشخص است. جوانهای ایرانی یا اهل سفر نیستند یا اگر هم باشند، گرفتن ویزای اروپا برایشان مشکل است و از آن گذشته، حس ماجراجویی و کشف جاهای ناآشنا در آنها کمتر است. به این مسئله باید مسائل اقتصادی را از یک طرف و تلقی ما از مسائل اقتصادی را هم از طرف دیگر اضافه کرد. درست است که وضعیت بد اقتصادی باعث میشود پولی برای سفر باقی نماند، اما فراموش نکنیم که ما بیش از جوانان دیگر نقاط دنیا درگیر تجملات هستیم. برای یک جوان استرالیایی یا ژاپنی یا انگلیسی، رفتن به سفر مهمتر از داشتن موبایل است اغلب جوانهای ما میلیونها تومان پول موبایل میدهند و فقط گوشیهایشان میتواند همهی زندگی یک جوان اروپایی را بخرد و آزاد و کند، اما پایشان را از شهرشان بیرون نگذاشتهاند. آنها ترجیح میدهند به جای کشف سرزمینهای دیگر، برای دوستانشان مسیجهای بیمزه بفرستند."
#مارک_و_پلو
#منصور_ضابطیان
#اهل_کتاب بمانیم
مقام معظم رهبری در بازدید از مجموعه ایرانخودرو به نکته ظریفی اشاره فرمودند و گفتند:« مسئله این است که ما اگر اهمیت میدهیم به صنعت داخلی _ حالا در زمینه خودرو که فعلا محل کلان ماست و یا زمینههای دیگر _ بایستی سیاست تعدیل بازرگانی خودمان را در این زمینه حتما تنظیم کنیم. یعنی واردات بیرویه قطعه ضرر خواهد زد. دستگاههای سیاستگذار کشور و کسانی که سیاستهای اجرایی را تنظیم میکنند، به این نکته باید توجه کنند. *فراوانی و ارزانی چیز خیلی خوبی است، اما از آن مهمتر و بهتر، رشد صنعت داخلی است* ؛ قوام گرفتن صنعت داخلی است. این درست نیست که ما به دلایل گوناگونی که غالبا هم واهی است، دروازه را به روی واردات باز کنیم. من بارها به مسئولین _ مسئولین گوناگون در بخشهای مختلف دولتی _ گفتن: اگر فلسفه شما، منطق شما برای افزایش واردات و تسهیل واردات ساختههای صنعتی این است که میگویید کیفیت مصنوعات داخلی باید بالا برود، خب فشار را روی این بخش بگذارید. سیاستهایی وجود دارد که میشود وادار کرد، مجبور کرد تولیدکننده داخلی را به این که کیفیت را ارتقا بدهد. بدترین گزینه برای بالا بردن کیفیت داخلی این است که ما راه را برای مصنوعات خارجی باز کنیم؛ این، بدترین گزینه است. گزینههای بهتری وجود دارد که برای اینکه ما کیفیت را بالا ببریم».
یعنی لزومی ندارد دولت پولهای صندوق ذخیره ارزی را بدهد به ایرانخودرو، یا با اعمال تعرفه، از ایرانخودرو حمایت کند؛ در حالی که بسیاری از اوقات، حمایت خوب آن است که مشاوران خوب حتی از خارج از کشور برای یک صنعت بیاوریم، حمایتهای دیپلماتیک از آن صنعت بشود و ... .
#الگوی_اسلامی_مصرف
#عادل_پیغامی
#اهل_کتاب بمانیم
فرزندم!
زیاد یاد مرگ کن!
یاد جایی که ناگهان در آن فرو میافتی
و بعد مردن، به آن میرسی؛
تا وقتی سراغت آمد، آماده باشی؛ کمربسته و مهیا؛
نکند ناگهان غافلگیرت کند و مغلوب شوی؛
نکند رنگ و لعاب مردمی که خیال برشان داشته، در دنیا میمانند، مردمی که مثل سگ، دنیا را از هم میدزدند، تو را گول بزند.
خدا که از احوال این روزگار پست، تو را خبر کرده،
خود دنیا هم به تو، خودش را معرفی کرده،
و زشتیهایش را نشانت داده.
مردمی که پی دنیایند، سگهای عوعوزن و درندگان شکاریاند؛
به هم چنگ و دندان نشان میدهند؛
زورمنداهاشان، بیزورها را میخورند
بزرگهاشان، کوچکترها را تحت سلطه میگیرند.
بعضیهاشان، چهارپای رام و زانوبند دارند؛
بعضیها رها شده
و زانوبندهاشان را گم کردهاند
و به تاخت، سمت بیراهه میروند.
در شنزار بیگیاه و علف (و پر از) رنج و آفت میچرند؛
بیچوپانی که مواظبشان باشد،
و بیگلهبانی که آنها را (در مرتعی سالم) بچراند.
دنیا آنها را برد به راهی تاریک
چشمهایشان را هم گرفت؛ تا علائم و نشانههای راه روشن را نبینند.
آنان در سرگردانیهای دنیا گم شدند؛
در نعمتهایش فرو رفتند
و دنیا شد خدایشان.
بعد، دنیا با آنها بازی کرد
آنها هم با دنیا بازی کردند
و هرچه فراسوی آن بود، از یاد بردند.
اگر صبر کنی، تاریکی کنار میرود.
کجاوههای سفر، رسیده و آماده، ایستادند.
هر که تند و سریع رود، به کاروان میرسد.
#به_پسرم
#اهل_کتاب بمانیم
از لحاظ اقتصاد بنگاهی، حساسیت و قضاوت خودروسازان به رشد جهشی صنعت قطعهسازی کاملا قابل درک بود چرا که هر صنعتی تلاش دارد تا حتی در نظام مشارکتی نیز کفه ترازوی چانهزنی و قدرت تصمیم گیری را به نفع خود سنگین ساخته و اراده خود را بر پیمانکاران و متحدان تولیدیاش تحمیل سازد. وقتی این تفکر در عقد قراردادهای استخدامی نیروی کار رایج است، در اعقاد قراردادهای پیمانکاری نیز موجه و پذیرفتنی است و از این منظر، انتقادی بر عملکرد خودروسازان، یا نوع نگرش آنان وارد نیست و این قطعه سازان بودند که باید به عنوان پایگاههای مستقل، شایستگی خود را برای ایفای نقش اساسیتر در عرصه تولید به اثبات میرساندند.
اما مرز تمایز ساپکو با سایر بنگاههای اقتصادی صنعت خودرو نیز درست در همین نقطه است و گر چه ساپکو میتوانست با رویکردی اقتصادی و بازاری روابط خود با زنجیره تامین ادامه داده و از منظر یک مشتری بالقوه، الزامات یک رابطه پایدار با تامین کننده را شرط بندی کند، اما ترجیح داد که منافع را در درازمدت در نظر گرفته و آن را در سطح ملی توسعه دهد.
به این دلیل بود که آنچه از دید خودروساز، تهدیدی برای منافع درازمدتش احساس میشد. از نگاه ساپکو یک فرصت طلایی برای برهم زدن نظام تحمیلی تقسم کار جهانی بود و آنچه خودروساز را از افزایش قدرت و استقلال قطعه ساز میترساند، موجب امید و اطمینان ساپکو میشد. و این حلقه واسطهای در صنعت خودرو در حالی انرژی، سرمایه و تجربه علمی و فنی خود را در زنجیره قطعه سازان هزینه می کرد هیچ چشمداشتی به بازنشست آن در حسابهای مالی ساپکو نداشت و به گونهای این شبکه را تربیت و تقویت میکرد که در نهایت خود را نه وامدار ایرانخودرو، بلکه وامدار صنعت خودرو بدانند و با تبدیل شدن به مزیت صنعتی کشور و حضور در عرصه رقابت جهانی، زحمات مدیریت زنجیره تامین را در سطح کلانتر پاسخ گفته و جبران نمایند.
هرچه صنعت قطعه سازی بیشتر به تکامل تکنولوژیکی میرسید و قابلیتهای تولیدی و فنی مهندسی اش بهبود مییافت و رفتارها و قدرت چانهزنیاش در مناسبات تجاری به رقبای بینالمللی نزدیکتر میشد و جاذبه بیشتری برای جلب سرمایههای خارجی و ایجاد اتحادهای بینالمللی فراهم میگشت، ساپکو بیشتر خود را به چشماندازهای صنعتی و آرمانهای سالهای نخستین ظهورش نزدیکتر می یافت.
شاید همین گرایش عاطفی ساپکو به زنجیره تامین، بیش از شرکت مادر، سبب شد تا ماهیت این شرکت از نظر خودروسازی زیر سوال رود و این دغدغه پدید آید که این سازمان بیش از آنکه حافظ منافع خودروساز باشد، مدعی بهبود پایههای صنعت خودرو است و بیشتر از اهمیت که به هزینه تمام شده در مرحله مونتاژ میدهد به رشد و بلوغ قطعه سازی میاندیشد.
#راه_ساپکو
#محمدرضا_مودودی
#اهل_کتاب بمانیم
نو عروسی را در این شبهای مهتابی ندیدی؟
با تو اَم دریا! زنی با دامن آبی ندیدی؟
گفت میآید که تورش را بیندازد به دریا
دستِ ماهیگیر عاشق، تورِ بیتابی ندیدی؟
یک پریِ مو پریشان را که در توفان برقصد
مست با امواج، در آغوش گردابی ندیدی؟
بین مرغان مهاجر، لای نیها، روی برکه،
تازگی قوی قشنگی، آی مرغابی! ندیدی؟
آه ای جالیز! بانویی که پنهانی بیاید
از زلال چشمهها با کوزهی آبی، ندیدی؟
تارها گفتند: روحش را گره میزد به قالی
آسمان! در بین گلها نقش محرابی ندیدی؟
خوابهایت روشن است آیینه! اهل آسمانی
از عبور یک «فرشته»، تازگی خوابی ندیدی؟
#ه_دو_چشم
#قاسم_صرافان
#اهل_کتاب بمانیم
May 11
صنایع پتروشیمی، معدن و تولید منسوجات شغل ۳۲ درصد از نیروی کار سوریه را فراهم کردهاند. قالیبافی یکی از صنایع سنتی سوریه است و این کشور به تولید منسوجات باکیفیت بالا برای صادرات به دیگر کشورها ادامه میدهد. صنعت بسته بندی میوههای خشک (خشکبار) نیز به عنوان بخش مهمی از اقتثصاد سوریه حفظ شده است.
کشاورزی نیز بخش مهمی از اقتصاد سوریه است و ۳۲ درصد نیروی کار کشور در این بخش مشغول به کارند. یک سوم زمینهای سوریه قابل کشت هستند. کشاورزان به تولید گندم، جو و پنبه و نیز نخود، زیتون، عدس و نیشکر میپردازند. مزرعهداران به پرورش گاو و گوسفند و ماکیان مشغولند. از این حیوانات برای تولید گوشت و شیر استفاده میشود. پنبه خام، میوه و غلات از مهمترین محصولات صادراتی سوریه هستند و بیشتر کشاورزان در زمینهای کشاورزی خود به کشت و کار مشغولند. اما دولت بر بازارهای فروش محصولات کشاورزی و نیز حمل و نقل کالاها به بازار نظارت میکند.
بیشتر کارگران بخش کشاورزی سوریه برای آبیاری محصولات خود و نیز [تهیه] آب آشامیدنی حیوانات به بارش باران متکیاند. در کشوری که خشکسالی مسئلهای جدی است، وابستگی به بارش باران به بازده محصولات کشاورزی و نیز اقتصاد به صورت کلی آسیب میرساند. آبیاری با روشهای جدید فراگیر نیست، و همین امر موجب عدم پیشرفت در اقتصاد کشاوزی میشود. هشتاد درصد کشاورزان سوریه برای پرورش محصولات خود به بارش باران و نه آبیاری آنها وابستهاند و خشکسالی شدید در دهه ۱۹۹۰ میلادی از بازده بخش کشاورزی سوریه کاست. مثلا تولید غلات تقریبا چهل درصد کاهش یافت.
#سوریه
#اهل_کتاب بمانیم
به طور کلی در دوران دولتهای پنجم تا یازدهم میزان #ضریب_جینی از ۰/۴۰۹۲ در سال ۶۸ به ۰/۳۷۴۰ در سال ۱۳۹۰ رسید که نشان دهنده کاهش این شاخص به میزان ۰/۰۳۵ بوده و بیانگر کاهش فاصله طبقاتی میان اقشار جامعه است. از سوی دیگر در این مدت نسبت دهک بالای درآمدی به دهک پایین نیز از ۱۷/۶ در سال ۱۳۶۸ به ۱۲/۱ در سال ۱۳۹۰ رسید که این موضوع نیز نشانگر کاهش فاصله درآمدی به دهکهای بالا و پایین به میزان ۵/۵ برابر میباشد.
توجه به ارقام نشان دهنده آنست که پیروزی #انقلاب_اسلامی کاهش چشمگیری در فاصله طبقاتی میان اقشار جامعه را به دنبال داشته است. پس از پیروزی انقلاب اسلامی ضریب جینی از ۰/۴۳۶۰ در سال ۱۳۵۷ به ۰/۳۷۴۰ در سال ۱۳۹۰ رسید که نشاندهنده کاهش ۰/۰۶۲۰ واحدی این شاخص و بهبود عدالت اجتماعی_اقتصادی میباشد. طی این ۳۳ سال نسبت سهم درآمد دهک بالا به دهک پایین نیز از ۱۹/۶ در سال ۱۳۵۷ به ۱۲/۱ در سال ۱۳۹۰ رسید که کاهش ۷/۵ برابری ان موید دیگری بر کاهش فاصله طبقاتی اقشار جامعه میباشد.
#کامیابیها_و_ناکامیهای_توسعه_در_ایران
#حسن_واعظی
#اهل_کتاب بمانیم
مورِ راه
علی میرفت روزی گرمگاهی
رسید آسیب او بر مور راهی
مگر آن مور میزد پا و دستی
ز عجزش در علی آمد شکستی
بترسید و بغایت مضطرب شد
چنان شیری ز موری منقلب شد
بسی بگریست و حیلت کرد بسیار
که تا آن مور باز آمد برفتار
شبانگه مصطفی را دید در خواب
بدو گفت ای علی در راه مشتاب
که دو روز از پی یک مور دایم
ز تو بود آسمانها پُر متایم
نباشی از سلوک خویش آگاه
که موری را کنی آزرده در راه
چنان موری که معنی دار بودست
همه ذکر خدایش کار بودست
علی را لرزه بر اندام افتاد
ز موری شیر حق در دام افتاد
پیمبر گفت خوش باش و مکن شور
که پیش حق شفیعت شد همان مور
که یا رب قصد حیدر در میان نیست
اگر خصمی بمن بود این زمان نیست
جوانمردا بدان کز درد دین بود
که با موری چنان شیری چنین بود
چو حیدر در شجاعت شیر زوری
که دیدی بسته بر فتراک موری
خُنُک جانی که او از حق خبر داشت
قدم بر امر حق بنهاد و برداشت
تو گر بر جهل مطلق در سلوکی
گدای مطلقی ور ازملوکی
نظر باید فگند آنگه قدم زد
که نتوان بینظر در ره قدم زد
اگر تو بینظر در ره زنی گام
نگونساریت بار آرد سرانجام
چوبر عمیا روی همچون خران تو
نه ممتازی بعقل از دیگران تو
قدم بشمرده نه گر مرد راهی
که بشمردهست از مه تا به ماهی
اگر گامی نهی بیهیچ فرمان
بسی دردت رسد بیهیچ درمان
گر اینجا گام برگیری زمانی
نباید رفت در گورت جهانی
همی هر کس که اینجا یک زمان رفت
همان انگار کانجا صد جهان رفت
اگرچه حیرت اینجا یک دم افتد
ولی آنجایگه صد عالم افتد
اگر امروز گامی مینهی پاک
نباید رفت صد فرسنگ در خاک
دریغا مینبینی سود بسیار
که گر بینی دمی ننشینی از کار
بهر گامی که برگیری تو امروز
ز حضرت تحفهٔ یابی دلفروز
چنین سودی چو هر دم میتوان کرد
چرا از کاهلی باید زیان کرد
#الهی_نامه
#عطار_نیشابوری
#اهل_کتاب بمانیم
"زمانی که در باکو بودیم شنیدیم که یکی از مسلمانان را محاکمه کردهاند. فردی متدین بود که کمی گرایشهای سیاسی داشت و دولت با او مشکل پیدا کرده بود. در فروشگاهی فروشنده بود. به جرم ارزان فروشی به نه سال زندان محکوم شده بود. ارزان فروشی چنین محکومیت سنگینی نداشت اما میگفتند چون به خزانه دولت زیان وارد شده مستحق چنین مجازاتی است. لزومی نداشت پیگیر باشند تا برای او پرونده سیاسی درست کنند. همه به نحوی پرونده دزدی داشتند و اگر سیاسی میشدند، با پرونده دزدیشان محاکمه میشدند. آن زمان معروف بود که در بیشتر مناطق شوروی زیر همه ترازوها آهنربایی هست که از آنها برای کمفروشی استفاده میکنند. جالب بود که همه از آن مطلع بودند و کسی اعتراض نمیکرد. چون همه کم و بیش دزدی میکردند، لذا اعتراضی نبود و همه از هم راضی بودند. دولت باید به افراد شغل میداد و اگر فردی به سن اشتغال میرسید باید به دنبال کار و به مراکز کاریابی میرفت و منتظر میماند تا شغلی برایش پیدا شود. آن زمان شغلهایی که دزدی در آنها راحت بود درآمد بیشتری داشت. طبعا چنین مشاغلی بسیار گرانقیمت بود، چراکه مثلا اگر فردی میخواست در فروشگاهی فروشنده شود ممکن بود پانزده هزار روبل رشوه دهد تا در آن شغل مشغول به کار شود. این رشوه را مدیر فروشگاه میگرفت. وقتی کسی به این رشوه اعتراض میکرد مدیر در پاسخ میگفت خودم صد و پنجاه هزار روبل رشوه دادهام تا توانستهام این شغل را بهدست آورم. بنابراین این رشوه ادامهدار بود و روشن بود که پشت آن اقتصادی در سایه وجود دارد که نمیخواهد علنی شود."
#ماموریت_در_مسکو
#نعمتاله_ایزدی
#اهل_کتاب بمانیم
May 11
نمیدانم چند دقیقه با تو بودم. زمان برایم کوتاه گذشت. پرچم را باز کرده و در هوا تکانش دادند. بوی نویی پارچه وحشیانه بینیام را چنگ زد و رویای آغوشت زیر پرچم سه رنگی که رویت کشیدند تا ابد جا ماند. من ماندم و دنیای بعد از تو... آدمهای بعد از تو که خیلیشان با من خوب تا نکردند. همه چیز برای تو تمام شده بود، اما از همان لحظه جنگ نابرابر برای من شروع شد. درِ آمبولانس را باز کردند. به ثانیهای پلاکاردی را روی تابوتت چسباندند و دور شدی. من داخل ماندم و در آمبولانس بسته شد. میان اشکهایم فقط توانستم نوشته روی پلاکارد را کج و معوج بخوانم: "دانشجوی شهید". بینیام را محکم بالا کشیدم. اشکهایم را پاک کردم. صدایم را بلند کردم و بر سر یکی از مسئولینی که همراهم بود کوبیدم.
_دانشجوی شهید...؟! داریوش دانشمند بود!
برخلاف تصورم روحیه جنگجویی در من زندهتر میشد. باید نامت را زنده نگه میداشتم. باید همه این جوان باکلاس صورت سه تیغ کراواتی را میشناختند. تو سیزده سال سابقه کار در وزارت دفاع داشتی و کنار شهید علیمحمدی و شهید شهریاری مشغول پروژههای هستهای بودی. خانواده نوپای سه نفرهمان یک سال تهدید و تعقیب و گریز را به جان خریده بود. برای پروژه حساسی که زیر دستت بود ممنوع الخروج شدی. میتوانستی به راحتی استعفا بدهی، پروژه را رها کنی و بروی. مثل تمام آنهایی که بیصدا رفتند و آب هم از آب تکان نخورد. اما ماندی پای وطنت. پای اعتقادی که از پدر و مادرت در تو ریشه دوانده بود. تو قدردان بودی قدردان لباس سبز سپاهی پدرت و لالایی دامنه کوههای آبدانان. وقتی که پدرت نبود و سینهاش را جلوی دشمن سپر کرده بود. اما از همان روز بعد از تو آدمهای قدرناشناس یکی یکی جلو میآمدند و نامردی میکردند. حرفهای زیادی شنیدم. یکی میگفت اتفاقی و به اشتباه کشته شدی. چه اتفاق و اشتباهی که یک سال پشتش تهدید و ارعاب از جانب دشمن آرامش را از زندگیمان گرفته بود. در شهری که همه چیز آرام به نظر میرسید، من و تو تمرین فرار از ترور میکردیم. یکی دیگری میگفت که قتل ناموسی بوده و بابت این حرفهای مفتش بارها و بارها من را بازجویی کردند.
داریوش، این آدمهای قدرناشناس پشت تیپ و ظاهرشان پنهان شده بودند. یکی یکی مرا میچزادند و من باید به همه میفهماندم که داریوش برای وطنش کشته شده است نه هیچ چیز دیگر. باید بهشان میفهماندم تیپ و ظاهر من و داریوش را به پای بیاعتقادیمان نگذارید. ما از کودکی قلبمان برای وطن تپیده است.
#لابهلای_درختان_بلوط
#هناس
#شهره_پیرانی
#شهید_داریوش_رضایینژاد
#اهل_کتاب بمانیم