eitaa logo
اهل کتاب
135 دنبال‌کننده
152 عکس
1 ویدیو
4 فایل
اهل کتاب صادق معرفی کتاب و ترویج فرهنگ مطالعه و تفکر «هرکس‌باکتاب‌ها‌آرام‌گیرد هیچ‌آرامشی‌راازدست‌نداده‌است....» #امام‌علی‌؏ ارتباط با مدیر @ibrahimshojaat صفحه‌ی اینستاگرام: Instagram.com/ahleketab
مشاهده در ایتا
دانلود
اگر تو نقش خودت را بشناسی، شغل خودت را می‌یابی و دیگر وسوسه‌های فردی و گروهی گمراهت نمی‌کند. مخصوصا اگر با توجه به اهداف و مبانی و روش بیّناتی همراه باشی، مقهور آسمان ریسمان‌ها نمی‌شوی و حرف‌های بزرگ و خررنگ کن برایت بی‌رنگ می‌شود. . کتاب نامه‌های بلوغ مشتمل بر پنج نامه استاد علی‌ صفایی حائری به فرزندانش می‌باشد و همچنین گزیده اشعار ایشان نیز در انتهای کتاب ضمیمه شده است. . ۲۶۴ صفحه، انتشارات لیلة القدر . بمانیم
میرزا روبات! یک داستان طنز بلند از مهرداد صدقی که انتشارات سپیده باوران آن را چاپ کرده است. با موضوع زندگی یک ربات به نام میرزا روبات! شکم حجم و خلاصه در ۵۶ صفحه با چاپ جیبی. شیرینی‌های خاص خودش را هم داشت. کمی هم محتوا در آن کنجانده شده بود. در کل خوب بود. بمانیم
خواندن سفرنامه همیشه لذت بخش است، به خصوص اگر سفر به کشورهای هم‌زبان ‌و همسایه ما باشند. البته دست پخت منصور ضابطیان بیشتر شبیه معرفی‌نامه این کشورها شده است. سه کشور ترکمنستان، آذربایجان و گرجستان که به ترتیب در فصل‌های بهار، تابستان و پاییز سال ۱۳۹۷ به آن‌ها سفر شده است. متن و داستان هم روان و بیشتر محاوره‌ای که هنگام خواندنش بیشتر شما جذب می‌کند. در نهایت باید یک خسته نباشید به منصور ظابطیان گفت که در یک سال به این سه کشور جالب سفر کرده است و همچنین این گلایه را مرد که چرا اینقدر خلاصه به مسائل و نکات این سفرها پرداخته است. . بمانیم
ویتنام مدت‌هاست که اولین تصویری که پس از شنیدن نام ویتنام برای ما ایرانی‌ها پدیدار می‌شود، جنگ پر از خشونت و خون ریزی آمریکایی‌ها در دهه هفتاد میلادی است. جنگی که در آن فجایع عجیب انسانی رخ داد و در مقطعی حدود ۵۵۰ هزار سرباز آمریکایی را به کشوری با فاصله‌ی یک اقیانوس آرام تا کشورشان کشاند! خب، حال شاهد کتابی هستیم که برگرفته از سفر سال ۱۳۹۶ آقای منصور ظابطیان به این کشور است و فجایع قرن پیش آمریکایی‌ها در دستور کارش! بله، گاهی با به حاشیه بردن و کمتر پرداختن به یک اصل، آن اصل را می‌شود به فرع کشاند و فرعیات را اصل کرد. نگارنده این کتاب بیشتر مسائل روزمره مردم ویتنام مثل باران‌های فراوان و آداب غذاخوری ایشان پرداخته و گاهی هم از مناظر طبیعی این کشور سخن به میان آورده است و در هنگام تقابل تاریخی آمریکا و ویتنام، با اسرار، به کنار آمدن مردم و فراموشی آن‌ها از وقایع جنگ اشاره کرده است. البته که نباید فراموش کرد که این ماجرا سوی دیگری هم دارد که همان مردمی هستند که این تصویر را تا حدودی ساخته‌اند. البته همین که یک نفر از ایران تنها بلند بشود و کلی پول خرج سفر به کشوری چون ویتنام کند، هم جای سوال دارد و هم جای تقدیر! . (به هرحال تفکر سازش با غرب و آمریکا فعال است و برای به کرسی نشاندن حرفشان حتی تا هانوی (پایتخت ویتنام) هم سفر می‌کند! پس نیاییم کم‌کاری خودمان را به گردن دیگران بیاندازیم.) . پ.ن: موآ در زبان ویتنامی به معنای باران می‌باشد. . بمانیم
سفرنامه حاجی داوود! کار سفرنامه نویسی درباره ایران، به ویژه از دوران صفویه، در کشورهای مختلف اروپا رواج و رونق داشته است و سیاحان بی‌شماری از چین در شرق آسیا تا عثمانی در غرب آن، هر یک به مقدار بضاعت و امکانات خود مطالبی درباره شهرها، مردم و زندگی ملل شرق بیان کرده‌اند. این سفرنامه‌ها هم‌اکنون برای بازنویسی تاریخ بسیار مفید است. کتاب حاضر، بازنویسی دست‌نوشته‌های حاجی داوود، از افراد معتبر و سرشناس جامعه شیعیان اثنی‌عشری خوجه بمبئی است که رویات سفر وی همراه با همسر و هفت فرزند (بزرگ‌ترین آن‌ها سیزده و کوچک‌ترین آن‌ها سه ساله!) و چند کنیز آن که در مجموع پانزده‌ نفر می‌شدند، می‌باشد. این سفر در سال ۱۳۰۵ هجری شمسی از مبدا بمبئی هندوستان به مقصد مشهد مقدس بوده است و آن‌ طور که راوی می‌گوید، ۵۷ روز به طول انجامیده است که نه روز و بیست ساعت آن در مسیر رفت و ۱۲ روز هم در مسیر برگشت زمان برده است. جالب آنکه در آن سال‌ها، قسمت مسیر هندوستان و پاکستان سفر تا میرجاوه با قطار انجام شده و بقیه مسیر ایران با خودرو بود است! . بمانیم
نمی‌تپد نمی‌زند قلب امید و زندگی نبض امید خفته است. به زندگی امید نیست در این فضای مرگبار در این فضای تنگ و تار که انتظار می‌کشو، طلوع یک ستاره را... ستاره‌ها! تو ای بزرگ‌تر ستاره‌ام، طلوع کن ببین سیهی آشنای ماست ببین همیشه هر غروب به روی بام آرزو در انتظار دیدنت چقدر رنج می‌برم به هرطرف نگاه می‌کنم به این سیاه آسمان بی‌ستاره هم... ستاره‌ها! تو این بزرگ‌تر ستاره‌ام، طلوع کن تو سرمه حقیقتی به پلک چشم من تو چشمه‌ساز زندگی میان شوره‌زار مرگ ببین دست‌های زندگی کشیده شکل مرگ را ببین شکل زندگی چگونه مسخ می‌شود در این فضای مرگبار در این فضای تنگ و تار... که انتظار می‌کشد طلوع یک ستاره را.... بهمن ۴۷ . استاد علی‌ صفایی حائری فرزند عصری از روشنفکران ایرانی است که ثمره نگاه‌هایشان بیشتر سو به سمت پوچی و هیچ دارد، لذا اثر نگاه سایرین را می‌توان در آثار ایشان و به خصوص در این کتاب که مجموعه اشعار سال‌های دور ایشان (دهه چهل، پنجاه‌ و اندکی در دهه شصت) دید. هرچند که این نگاه در عین صاد سمت و سوی توحیدی و رسالت انسان را به خود می‌گیرد و از قالب بی‌دینی سایرین خارج می‌شود. البته این نکته را هم باید گفت که نوشته‌های عین صاد متون موزون، شیوا و پرآرایه‌ای هستند که در قالب شعر نو آورده شده‌اند، لذا شعر نیستند! . بمانیم
امروز یک سری از کتاب‌هایی که اینترنتی سفارش داده بودم به دستم رسید و از جمله آن‌ها همین کتاب شذرات المعارف از عارف حکیم، آیت الله محمدعلی شاه‌آبادی بود. متاسفانه آن هم در پایین‌ترین کیفیت ممکن به خصوص در قسمت ویراستاری! از کیفیت تصویر جلد کتاب، خودتان بقیه ماجرا را حدس بزنید! جالب است تعداد شمارگانش هم فقط ۳۰۰ تا هست؛ این در حالی هست که آیت‌الله شاه آبادی از اساتید اصلی حضرت امام (ره) به شمار می‌رود! بمانیم
آسمانی اتفاق افتاد و مردی ماه شد ماه نقصان یافت تا از زخم یاس آگاه شد بوی یعقوب آمد و انگشت پیراهن برید یوسفی مدهوش نخلستان و بغضی چاه شد ظرف شیری شد یتیم از غربت شیر خدا دست سرد کودکی از دامنی کوتاه شد ظرف یک روز اتفاقات عجیبی روی داد جبّه‌ای پیراهن عثمان و کوهی کاه شد نسلی از هول هوس افتاد در دیگ هوا شهری از ترس عدالت خانه ارواح شد خط کوفی شد جدا از خط و خال کوفیان شیر رفت و اکثریت باز با روباه شد بی‌علی (ع) هر بی‌سر و پایی سری بالا گرفت هر گدای دین فروشی ناصرالدین شاه شد بعد مولا دل فراوان بود اما عشق ... نه! بعد مولا زندگی زندان و اردوگاه شد ابر می‌تابید و شعری قطره قطره می‌چکید شاعری ممدوح خود را دید و خاطرخواه شد . کتاب مجموعه شعر از که حاوی اشعاری در مدح اهل بیت، دفاع مقدس و ... است و کمابیش شعرهای سطح خوبی را در خود دارد. البته این کتاب در سال ۱۳۸۸ توسط انتشارات یک بار به چاپ رسیده است و دیگر چاپ نشده است. پ.ن: چایِ چوپان نوعی گیاه خودرو و بسیار معطر است از تیره نعناعیان. جالب اینکه تصویر جلد هم برگرفته از همین گیاه است! بمانیم
اولین کتاب سرباز روح الله! ، نام نویسنده‌ای است که سال قبل کتاب زیبای را منتشر کرد. کتابی که برگرفته از سفرهای این نویسنده حین سال‌های ۱۳۸۹ تا ۱۳۹۸ به اقصی نقاط دنیا می‌باشد. اما این سفرهای سرباز روح الله با سفرهای عادی و گردشگری ما خیلی فرق می‌کند؛ همان‌طور که نام او نیز با نام‌های معمول ما متفاوت است. در واقع سید سرباز روح الله رضوی یک جوان اصلا کشمیری است که از دل یک خانواده هندوستانی بیرون آمده است. پدر او بعد از انقلاب اسلامی به ایران و شهر قم مهاجرت می‌کند و نام او را هم، اسم با مسمای سرباز روح الله می‌گذارد. سرباز روح الله هم یک مبلغ اسلام می‌شود، آن هم در سطح جهانی! تا و انقلاب خمینی (ره) را به گوش مردم آزاده و مستضعفین جهان برساند. جالب است که اولین سفر او هم در این سفرنامه، سفر با کاروان در سال ۱۳۸۹ است. تجربیات جالب و شیرین سفرهای تبلیغی به شهرهای کوچک و بزرگ و حتی روستاهای کشورهای هندوستان، بنگلادش (میانمار)، ترکیه، سوریه، لبنان، فلسطین، مصر، مراکش، عربستان و ونزوئلا در این کتاب آمده است تا بتوانیم بگوئیم که او واقعا یک سرباز روح الله است؛ سربازی که به واقع یک انسان جهان وطن است. بمانیم
احتمالا شما هم را به کتب و می‌شناسید. حال او در سن شصت سالگی و در آخرین سال‌های قرن چهاردهم، کتاب جدیدی را به بازار کتاب رسانده است که متفاوت از دیگر کارهای اوست. کتاب که دربردارند خاطرات و روزنوشت‌های وی از دو سفر به کشور و شهر مونیخ است. دو سفری که در سال‌های ۱۳۸۴ و ۱۳۸۷ و به دعوت کتابخانه بین‌المللی نسل جوان مونیخ و با استفاده از فرصت مطالعاتی این کتابخانه که بزرگ‌ترین کتابخانه ادبیات کودک و نوجوان در جهان نیز به حساب می‌آید انجام شده است. کتاب پر است از نکات ریز و درشت زیست انسان آلمانی و تفاوت‌های آن با هم‌نوع ایرانی‌اش. شاید در واقع این کتاب بیشتر از آنکه سفرنامه باشد، یک زندگی‌نامه به حساب آید، چراکه مدت اقامت‌ها در آلمان به ترتیب سه و دو ماه بوده است! بمانیم
اهل کتاب
شب آخر با مصطفی واقعا عجیب بود. نمی‌دانم آن شب چی بود. صبح که مصطفی می‌خواست برود من مثل همیشه لباس و اسلحه‌اش را آماده کردم و آب سرد دادم دستش برای توی راه. مصطفی این‌ها را گرفت و به من گفت «تو خیلی دختر خوبی هستی.» بعد یک دفعه یک عده آمدند توی اتاق و من مجبور شدم بروم طبقه بالا. صبح زود بود و هوا هنوز روشن نشده بود. کلید برق را که زدم چراغ اتاق روشن و یک دفعه خاموش شد، انگار سوخت. من فکر کردم «یعنی امروز دیگر مصطفی خاموش می‌شود، این شمع دیگر روشن نمی‌شود، نور نمی‌دهد.» تازه داشتم متوجه می‌شدم چرا این‌قدر اصرار داشت و تاکید می‌کرد که امروز ظهر شهید می‌شود. مصطفی هرگز شوخی نمی‌کرد. یقین پیدا کردم که مصطفی امروز اگر برود دیگر برنمی‌گردد. دویدم و کلت کوچکم را برداشتم آمدم پایین. نیتم این بود مصطفی را بزنم، بزنم به پایش تا نرود. مصطفی در اتاق نبود. آمدم دم ستاد و همان موقع مصطفی سوار ماشین شد. من هر چه فریاد می‌کردم که «می‌خواهم بروم دنبال مصطفی»، نمی‌گذاشتند. فکر می‌کردند دیوانه شده‌ام، کلت دستم بود! به‌هرحال، مصطفی رفته بود و من نمی‌دانستم چکار کنم. در ستاد قدم می‌زدم، می‌رفتم بالا، می‌رفتم پایین و فکر می‌کردم چرا مصطفی این حرف‌ها را به من می‌زد. آیا می‌توانم تحمل کنم که او شهید شود و برنگردد. خیلی گریه می‌کردم، گریه سخت. تنها زن ستاد من بودم. خانمی در اهواز بود به نام «خراسانی» که دوستم بود. با هم کار می‌کردیم. یک‌دفعه خدا آرامشی به من داد. فکر کردم «خب، ظهر قرار است جسد مصطفی بیاید، باید خودم را آماده کنم برای این صحنه.» مانتو شلوار قهوه‌ای سیری داشتم. آن را پوشیدم و رفتم پیش خانم خراسانی. حالم خیلی منقلب بود. برایش تعریف کردم که دیشب چه شد و این‌که مصطفی امروز دیگر شهید می‌شود. او عصبانی شد، گفت «چرا این حرف‌ها را می‌زنی؟ مصطفی هر روز در جبهه است. چرا این‌طور می‌گویی؟ چرا مدام می‌گویی مصطفی بود، بود؟ مصطفی هست!» می‌گفتم «اما امروز ظهر دیگر تمام می‌شود.» هنوز خانه‌اش بودم که تلفن زنگ زد، گفتم «برو بردار که می‌خواهند بگویند مصطفی تمام شد.» او گفت «حالا می‌بینی این‌طور نیست، تو داری تخیل می‌کنی.» گوشی را برداشت و من نزدیکش بودم، با همه وجودم گوش می‌دادم که چه می‌گوید و او فقط می‌گفت «نه، نه!» بعد بچه‌ها آمدند که ما را ببرند بیمارستان. گفتند «دکتر زخمی‌شده.» من بیمارستان را می‌شناختم، آن‌جا کار می‌کردم. وارد حیاط که شدیم من دور زدم سمت سردخانه. خودم می‌دانستم مصطفی شهید شده بود و در سردخانه است، زخمی نیست. به من آگاه بود که مصطفی دیگر تمام شد. رفتم سردخانه و یادم هست آن لحظه که جسدش را دیدم گفتم «اللهم تقبل منا هذا القربان.» آن لحظه دیگر همه‌چیز برای من تمام شد، آن نگرانی که نکند مصطفی شهید، نکند مصطفی زخمی ... نکند، نکند. او را بغل کردم و خدا را قسم دادم به‌همین خون مصطفی، به‌همین جسد مصطفی_ که در آن‌جا تنها نبود، خیلی جسدها بود_ که به رفتن مصطفی رحمتش را از این ملت نگیرد. احساس می‌کردم خدا خطرات زیادی رفع کرد به‌خاطر مرد صالحی که یک روز قدم زد در این سرزمین به خلوص. . به روایت سرکار خانم ، از زندگی مشترک وی با در لبنان و ایران. زندگی پر از عشق، مهر، سختی و جهاد. بمانیم
یحیی اولین مجموعه شعری بود که از خواندم. شعرها، یه خصوص غزل‌های این مجموعه هم محتوای خوبی داشتند، اکثرشان برای اهل بیت علیهم‌السلام سروده شده بود، و هم وزن‌شان حساب‌شده بود؛ لذا در مجموع با اشعاری شیرین و دلنشین مواجه هستیم. *تشرف* دور شدم از این و آن با خودم آشنا شدم آینه در حجاز بود عاشق مصطفی شدم سرمه نمی‌‌برم به چین، قند و شکر نمی‌‌خرم نقره و زر نخواستم، صاحب کیمیا شدم بار شتر گذاشتم، وقف تو هرچه داشتم دانه‌ی عشق کاشتم‌، در قفست رها شدم با تو جرس به هر نفس، مصرع عاشقانه‌ای‌ست با تو پر از قصیده‌‌ام، با تو غزل‌سرا شدم ”ای که ملول می‌‌شوی از نفس فرشته‌ ها“ باور من نمی‌‌شود‌، هم نفس خدا شدم سفره‌ی دل برای من باز کن، آیه‌‌ای بخوان حرف بزن که مَحرمِ زمزمه‌ی حرا شدم قطره من فرات شد، ذره‌‌ام آفتاب شد پیش تو سیدالبشر، سیده‌النسا شدم پشت سرت من و علی قامت عشق بسته‌‌ایم تو همه مقتدا شدی من همه اقتدا شدم من به تو دست یاعلی داده‌‌ام از صمیم دل مرگ جدام کرده است از تو اگر جدا شدم لحظه‌ی آخرین غزل، ترس ندارم از اجل پیرهن تو در بغل، با تو دوباره ”ما” شدم بمانیم
حقا که هرچه از این نابغه بزرگ جهان اسلام گفته شود باز هم کم است. کتاب ، روایتی دلنشین از زندگی علامه‌ی شهید، است. فردی که به خوبی می‌دانست که قرار است به عراق تبدیل شود، لذا او را ماه‌ها در حصر خانگی و در بدترین شرایط نگه داشت و بعد هم برای چندمین بار دستگیر کرد و به ضرب گلوله به شهادت رساند. چه بسا اگر به رهبری شهید محمدباقر صدر هم پس از انقلاب اسلامی ایران به پیروزی می‌رسید، حال و روز این روزهای به گونه‌ای دیگر رقم می‌خورد و چه اتفاق‌های شاید کوچک در یک نقطه از تاریخ جهان که مسیر کل مردمان جهان را دچار تغییر و تحول می‌کند... این کتاب سرشار است از لحظات و جملات ناب از حالات و احوالات این مرجع تقلید زمان شناس که در ادامه چند خطی از آن را آورده‌ام. "سال‌ها بعد، طلبه‌ای از او پرسید: (اگر کسی از شما بپرسد محمدباقر صدر چطور محمدباقر صدر شد، چه پاسخی می‌دهید؟) جواب داد: (محمدباقر صدر ده درصد مطالعه می‌کند و نود درصد می‌اندیشد.) _در شبانه‌روز چند ساعت مطالعه می‌کنید؟ _جور دیگری این را بپرسی؛ اینکه در شبانه‌روز چقدر با کتاب هستی؟ _چه فرقی بین این دو سوال است؟ _اگر بپرسید چند ساعت مطالعه می‌کنی، می‌گویم بین هشت تا ده ساعت. اما اگر بپرسی چند ساعت با کتاب هستی، جوابم این است که تا وقتی بیدارم و خوابم نرفته باشد با کتاب همنشینم. وقتی در خیابان قدم می‌زنم، به موضوعی فکر می‌کنم تا حل شود. زمانی که با قصاب حرف می‌زنم، در ذهنم مسئله‌ای است که قصد دارم حلش کنم. کنار سفره که می‌نشینم تا غذایی بخورم، سوالی برای حل شدن در ذهنم می‌چرخد. بنابراین من مدام با کتاب هستم؛ کتاب با من زندگی می‌کند و من با کتاب زندگی می‌کنم." بمانیم https://ble.ir/ahleketabsadegh
یادم آمد شب بی‌چتر و کلاهی که به بارانی مرطوب خیابان زدم آهسته وُ گفتم چه هوایی است خدایی من و آغوشِ رهایی سپس آن قدر دویدم طرف فاصله تا از نفس افتاد نگاهم به نگاهی دلم آرام شد آن گونه که هر قطره باران غزلی بود نوازشگر احساس که می‌گفت فلانی! چه بخواهی چه نخواهی به سفر می‌روی امشب چمدانت پر باران شده پیراهنی از ابر به تن کن و بیا! پس سفر آغاز شد و نوبت پرواز شد و راه نفس باز شد و قافیه‌ها از قفس حنجره آزاد و رها در منِ شاعر منِ بی‌تاب‌تر از مرغ مهاجر، به کجا می‌روم اقلیم به اقلیم، خدا همسفرم بود و جهان زیر پرم بود سراسر که سرِ راه به ناگاه مرا تیشه‌ی فرهاد صدا زد: نفسی صبر کن ای مرد مسافر قَسَمت می‌دهم ای دوست، سلام من دلخسته‌ی مجنون شده را نیز به شیرینِ غزل‌های خداوند، به معشوق دو عالم برسان. باز دلم شور زد آخر، به کجا می‌روی ای دل! که چنین مست و رها می‌روی ای دل! مگر امشب به تماشای خدا می‌روی ای دل! نکند باز به آن وادی… مشغول همین فکر و خیالات پر از لذت و پر جاذبه بودم که مشام دل من پر شد از آن عطر غریبی که نوشتند کمی قبل اذانِ سحر جمعه، پراکنده در آن دشت خدایی ست. چشم وا کردم و خود را وسط صحن و سرا، عرش خدا، کرب و بلا، مست و رها در دل آیینه جدا از غم دیرینه ولی دست به سینه یله دیدم. منِ سر تا به قدم، محو حرم، بال مَلَک، دور و برم یک سره مبهوت به لاهوت رسیدم چه بگویم که چه دیدم که دل از خویش بریدم، به خدا رفت قرارم، نه به توصیف چنین منظره‌ای واژه ندارم سپس آهسته نشستم، و نوشتم: فقط ای اشک امانم بده تا سجده‌ی شکری بگذارم، که به ناگاه نسیم سحری از سر گلدسته‌ی باران و اذان آمد و یک گوشه از آن پرده‌ی در شور عراقی و حجازی به هم‌آمیخته را پس زد و چشم دلم افتاد به اعجاز خداوند به شش گوشه‌ی معشوق، خدایا! تو بگو این منم آیا که سر پا شده‌ام محو تمنا و تماشا؟ فقط این را بنویسید: رسیده است لب تشنه به دریا دلم آزاد شد از همهمه، دور از همه مدهوش، غم و غصه فراموش، در آغوشِ ضریح پسر فاطمه آرام سر انجام گرفتم. . انچه خواندیم نوعی از شعر است که به معروف شده است. بحر طويل نوعی شعر یا نثر موزون در ادبیات فارسی است که با ريتم خاصی خوانده مي‌شود. قالب بحر طویل بیشتر برای بیان سخنان طنز یا هزل کاربرد دارد. اما برخی شعرهای جدی‌تر مانند مرثیه‌ها و مُناظره‌ها نیز با قالب بحر طویل نوشته شده‌اند. نیز در مجموعه شعر و در بین بیست و چهار شعری که آورده است، یکی را از نوع بحر طویل انتخاب کرده است که به شخصه برای من قالب جدید و جالبی بود. این دفتر شعر او نیز از سطح کیفی خوبی برخوردار بود. بمانیم https://ble.ir/ahleketabsadegh
شاید نام را کمتر شنیده باشید. شهری در شمال غربی کشور چک که با ۱.۳ میلیون نفر جمعیت، پایتخت در اروپای مرکزی‌ست. خانم دکتر ، حدود سی ماه مقیم این شهر آرام و سردشده‌ است تا استاد درس زبان شناسی فارسی دانشگاه پراگ شود. کتاب حاضر هم برگرفته‌ از نوشته‌های روزانه وی است که بیشتر با دید زنانه همراه شده‌ تا رفتار اجتماعی را در عصر جدید و دنیای مدرن اروپایی کنکاش کند. نتیجه هم خوب از آب درآمده است و جای تقدیر دارد. چند خطی از کتاب را برایتان آورده‌ام. بخوانید تا اگر علاقه‌مند شدید، کتاب را هم بخوانید. . امروز بعد از چندین روز ابر و باران پاییزگونه عجب آفتاب دل‌چسبی دمیده‌ است. به یاد سهیل رضایی می‌افتم و "مصائب دنیای امروز و گم شدن قدرت زن، مادری و رقابت زنان برای به دست آوردن قدرت مردانه." دور و برم پر از زنان مردشده‌ای است که حتی خودشان یادشان رفته روزی زن بوده‌اند. از سر کوچه زنی با لباس پلیس می‌پیچد. همان است که صبح‌ها کنار چراغ راهنما می‌ایستد و شاید رنگ آن‌ها را عوض می‌کند. اما ما همیشه خودمان دکمه‌ سبز شدن چراغ عابر را می‌زنیم. پس او چه کار می‌کند؟ اصلا مهم نیست که او چه کار می‌کند. مهم این است که او هست. مثل زن راننده تراموا. خشک و جدی. او برای کارش ارزش زیادی قائل است. نمی‌دانم بچه‌هایش را کجا گذاشته. شاید اصلا بچه ندارد. درهرصورت مهدکودک‌ها زیر سه سال را نمی‌پذیرند. غیرقانونی است. خیلی هم خوب است. زن پستچی هم مسن‌تر از آن به‌نظر می‌رسد که بچه‌ای در خانه داشته باشد. اما زن رفتگری که با مردها آشغال‌ها را جابه‌جا می‌کند از همه مردانه‌تر است. او هیچ دخلی به زن باغبان وسط میدان ندارد که مشغول بیل زدن و گل‌کاری است. اصلا حسش را ندارم که از زیر این آفتاب گم‌شده روزهای اخیرم به سر کلاس بروم. اما وقتی می‌روم دوستش دارم. زوزکا تصمیم گرفته که همه‌چیز را کنار بگذارد و استراحت کند. استراحت بابت روزهایی که مثل اسب دویده‌ است و یادش رفته که خسته بشود. او حالا می‌خواهد زندگی کند. من هم باید زندگی کنم. از قدرت مردانه‌اش خسته شده‌ است. اصلا چرا باید شیرزن باشد. این آفتاب عجیب خواب‌آلوده‌ام کرده‌. او باید استراحت کند. اما قبل‌ از آن باید زندگی را بیابد. از زمان جنگ جهانی مثل اسب کار کرده‌ است. در غیاب مردش مرد شده‌ است و در حضورش حقش را، حق کار، حق پول درآوردن، حق مساوات را فریاد زده‌ است. زنی در پارک به‌ دنبال چیزی می‌گردد. شاید او هم به‌ دنبال زینت گم‌شده‌ای است که مست و بی‌خیال او را بدون هرزگی به دنیای عشق و شهوت محض هل بدهد. جایی‌که او باشد و رهایی از همه‌ چیز، از همه کس." بمانیم https://ble.ir/ahleketabsadegh
شعری از در اولین مجموعه شعر او، ، برای خواهر شمس الشموس: همسایه سایه‌ات به سرم مستدام باد لطفت همیشه زخم مرا التیام داد وقتی انیس لحظه‌ی تنهایی‌ام توئی تنها دلیل این که من اینجایی‌ام توئی هر شب دلم قدم به قدم می‌کشد مرا بی‌اختیار سمت حرم می‌کشد مرا با شور شهر فاصله دارم کنار تو احساس وصل می‌کند آدم کنار تو حالی نگفتنی به دلم دست می‌دهد در هر نماز مسجد اعظم کنار تو با زمزم نگاه دمادم هزار شمع روشن کننند هاجر و مریم کنار تو تا آسمان خویش مرا با خودت ببر از آفتاب رد شده شبنم کنار تو در این حریم، سینه زدن چیز دیگری‌ست خونین‌تر است ماه محرم کنار تو ما در کنار صحن شما تربیت شدیم داریم افتخار که همشهری‌ات شدیم ما با تو در پناه تو آرام می‌شویم وقتی که با ملائکه همگام می‌شویم بانو! تمام کشور ما خاک زیر پات مردان شهر نوکر و زن‌ها کنیزهات زیباترین خاطره‌هامان نگفتنی‌ست تصویر صحن خلوت و باران نگفتنی‌ست باران میان مرمر آیینه دیدنی‌ست این صحنه در برابر آیینه دیدنی‌ست مرغ خیال سمت حریمت پریده است یعنی به اوج عشق همین جا رسیده است خوشبخت قوم طایفه، ما مردم قمیم جاروکشان خواهر خورشید هشتمیم اعجاز این ضریح که همواره بی‌حد است چیزی شبیه پنجره فولاد مشهد است من روی حرف‌های خود اصرار می‌کنم در مثنوی و در غزل اقرار می‌کنم ما در کنار دختر موسی نشسته‌ایم عمری ست محو او به تماشا نشسته‌ایم اینجا کویر داغ و نمک‌زار شور نیست ما رو به روی پهنه‌ی دریا نشسته‌ایم قم سال‌هاست با نفسش زنده مانده است باور کنید پیش مسیحا نشسته‌ایم بوی مدینه می‌وزد از شهر ما، بیا ما در جوار حضرت زهرا نشسته‌ایم از ما به جز بدی که ندیدی ببخشمان از دست ما چه‌ها که کشیدی ببخشمان من هم دلیل حسرت افلاک می‌شوم روزی که زیر پای شما خاک می‌شوم… بمانیم
*سفرنامه سفرای صلح به بلاد شامات* اخیرا کتابی را خواندم که بعد از سفرش به کشور جنگ‌زده در سال ۱۳۹۳، همراه با جمعی از هنرمندان داخلی و افراد معروف صلح طلب جهانی نوشته است. با اینکه فضای زندگی مردم سوریه تلخی ایام جنگ ایران و عراق در مناطق جنگ‌زده‌ی خودمان را به یادمان ‌می‌آورد، شیرینی بیان و شوخی‌های گاه و بی‌گاه علی‌رضا قزوه با اعضای گروه و زمین و زمان باعث شده است تا متنی روان و جذاب را پیش‌روی داشته باشیم. در حقیقت علاوه بر اینکه یک سفرنامه جمع و جور باشد، دربردارنده‌ی یک برش مهم تاریخی هم هست. برشی که نتنها تاریخ معاصر سوریه را، بلکه برشی از تاریخ و فعل و انفعالات این جامعه در برابر جنایات تکفیری‌ها نشان می‌دهد. تکفیری‌هایی که دست‌پرورده‌ی حکام جلاد و اربابانش، آمریکایی‌ها و صیهونیست‌ها می‌باشند. جا دارد که آثار قوی و در فضای داستانی بیش از این در این زمینه نوشته شود تا کمتر شاهد روایت‌های مغرضانه برخی از اتفاقاتی باشیم که برای‌مان از روز هم روشن‌تر است! بمانیم
توسعه در مفهوم کلان آن، آرمان تاریخی همه جوامع درحال‌توسعه است حتی می‌توان گفت که آرمان توسعه جای آرمان‌های عقیدتی تاریخی و دیگر رؤیاهای ملی جوامع را پر کرده‌ است. برای ایرانیان این امر آنگاه برجسته شد که در اولین برخورد های سهمگین در دوره جدید خود با اروپائیان، روس‌ها و انگلیسی‌ها که از قرن نوزدهم میلادی پدید آمد و آگاهی از موقعیت ضعیف خود پی بردند و اندک‌ اندک این‌موضوع به یک عنصر هویتی در سده معاصر تاریخ ایران تبدیل شد. صنعتی شدن کشورها که دربردارنده پیشرفت چشمگیر در بخش مهمی از شاخص‌های توسعه است، شناخت دلایل تغییر در این شاخصه‌ها و پدید آمدن تحولات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی جز با فهم بسترهای ساختاری و نهادی آن به‌عنوان زمینه‌های تغییرات به دست نمی‌آید. کنش‌های اقتصادیِ معیشت و کنش‌های تولیدی و خدماتیِ افراد در درون لایه‌های متعددی از ساخت‌های ذهنی نظام‌های ارزشی و انگیزشی، ساختارهای اجتماعی، نظام نهادها، سازمان‌ها و مقررات روی می‌دهد. بنابراین درک‌پذیر شدن این تحولات در پس پرده زبان و بسترساز رخدادها پنهان است. این امر نیز مستلزم مرور تحولات نهادی جوامع و ارائه شواهد گوناگون در خصوص نحوه تعامل نحوه عمل این صنعتی و کشاورزی، اوضاع شرایط مالی و پولی و ساختارهای نهادی حاکم بر مناسبات زمین‌داری و قواعد حقوقی حاکم بر روابط کار است. قواعد بلندمدت حاکم بر عملکرد اقتصادی کشورها ازجمله در این کتاب مورد کنکاش و توصیف و تحلیل قرار می‌گیرد. شناسایی دسته‌بندی‌هایی که کنشگران فردی به‌ عنوان عاملان تحولات در غالب اقشار صنوف و طبقات در آن دارای هویت شده‌اند، بخشی از این کنکاش از این دسته‌بندی امکان دیده شدن، تعریف‌پذیر و هویت‌یابی عاملان اجتماعی و اقتصادی را فراهم می‌سازد. نهادها به‌عنوان ساختارهای محدودیت بخش تنظیم‌گر و تسهیل‌گر مناسبات و مبادلات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی، طیف گسترده‌ای از همه عوامل را در خود جای می‌دهند و به اجتماع انسانی پیوند می‌دهد. این نهادها از طریق تنظیم رفتار انسانی، وی را برای دیگر کنشگران پیش‌بینی‌پذیر می‌کند. ساختارهای زبانی نظام طبیعی و زیستی سبک‌های زندگی، نظام‌های اوزان مقادیر و مقیاس‌ها، نظام‌های مالی و پولی، نظام‌های معماری و شهرسازی، آداب‌ و رسوم سوگ و سرور، خورد و خوراک، الحان و اغنیه؛ زبان‌های صنفی و ساختارهای هجایی همگی نمود و باز نمودهای کنش متقابل عاملان و بسترهای نهادی به شمار آمده و سزاوار دیده شدن و فهمیده شدن در این رویکرد کارکردی می‌باشد. هدف این کتاب بازنمودن دریچه‌ای به فهم است و البته مجالی می‌باشد که امکان گردآوری تحلیل و تنظیم تنها بخشی از همه آنچه رقم خورده است را فراهم آورده‌ است. تلاش نویسنده این کتاب متوجه تحلیل ساختار و عملکرد نهادهای رسمی و غیررسمیِ تودرتوی اجتماعی‌، اقتصادی و سیاسی ایران به‌ عنوان بستر کنش فردی بوده است و به این منظور از طریق ترکیب عناصری از نظریه‌های وضعیت معماگونه تحولات پرمتغیر جامعه ایران، مدلی نظریِ جامعه‌شناسیِ تاریخِ نهادیِ اقتصادِ ایران استخراج نماید. این ساختار تئوریک از طریق ترکیب عناصر مفهومی نظریه‌های جامعه‌شناسی، تاریخی و نهادگرایی طراحی‌شده و داده‌ها و شواهدی از کتب مختلف برگزیده‌ شده و در این قالب نظری قرارداده‌شده است. این داده‌ها شامل گزارش‌هایی از تحولات نهادی در تاریخ ایران است و در عین‌ حال گذر گذارهای دائمی و تحولات تجارب نهادی در مغرب‌ زمین، به‌ منظور ملاحظات آنچه در تجارب موفق جوامع دیگر رخ داده‌است، بخشی از این نظام تحلیل می‌باشد. تعدد و تنوع متغیرها و نوع ارتباطات ارتباط این عوامل، از جمله ویژگی‌های مرتبط با و ساختارهای نظام طبیعی و جغرافیایی، بر پیچیدگی عملکرد نهادها در ایران افزوده‌ است. اما به‌ هر حال امروز تعمیم نظریه‌ها و تجویز و توصیه بسته‌های تئوریک در ادبیات نظریه‌های نوسازی کهنه و فرسوده‌ شده است و این یک موضوع پذیرفته‌ شده است که شباهت‌های جوامع اندک نیستند ولی تفاوت‌ها نیز بسیارند. کاویدن جوامع، جوانب مختلف توسعه و توسعه‌نیافتگی، دغدغه پررنگ متفکرین زمان صدر مشروطیت بدین سو شده‌ است. هدف این کتاب پرداختن به یکی از کمبودهای پژوهشی در موضوع اقشار و گروه‌های اجتماعی شهرنشین، شامل صنعتگران و پیشه‌وران شهری از دوره باستان و بالاخص از قرن نوزدهم میلادی به این‌سو و مقارن تحولات در اروپا است. این کنکاش تاریخی البته بر تحولات ساختارهای نهادی متمرکز بوده‌ است و در مجموع موانع نهادی رشد صنعتی ایران به چهار دسته کلی تقسیم می‌کند: *دسته‌اول* موانع موجود در ساخت طبیعی و اجتماعی می‌باشد که شامل: _قلمرو پهناور _تنوع و پراکندگی طبیعی _کشاورزی معیشتی و عدم مازاد و انباشت اندکی ثروت _حمل‌ و نقل پرهزینه خودبسایی اقتصاد
ی و خودمختاری سیاسی _پرهزینه بودن تجارت _بی‌انگیزگی نسبت‌به تجارت کالا _تنوع و پراکندگی ساخت‌های اجتماعی می‌باشد. دسته دوم عدم تکامل نهادها می‌باشد که ذیل: _ناامنی و بی‌ثباتی سیاسی و اجتماعی و استیلای دولت‌های استبدادی و ضدتوسعه _عدم شکل‌گیری دولت فراگیر و باثبات _عدم پیدایش دولت مبتنی بر حقوق قرارداد که سیاست‌گذاری‌های آن معطوف به بیشینه‌سازی ثروت و رفاه در جامعه باشد. _عدم تکامل حقوق قراردادها می‌باشد. دسته سوم به عدم رشد نهادهای حقوق مالکیت فردی می‌پردازد که از جمله عوامل آن: _متداول نشدن عامل شخصیت حقوقی و باقی ماندن نظام عرفی در چارچوب شخصیت حقیقی _عدم رشد حقوق مالکیت مادی و فکری _عدم پیدایش نظام آموزش حرفه‌ای عمومی _مبادلات پرهزینه بی‌انگیزگی برای تجارت و عدم پیدایش بازارهای بزرگ _عدم انباشت دانش می‌باشد. دسته آخر موانع نهادی رشد صنعتی ایران به تکامل نیافته‌گی بنگاه‌های اقتصادی ایران می‌پردازد که مهم‌ترین دلایل آن: _عدم تجمیع و انباشت سرمایه _تکامل نیافتن عشق اشکال مدرن مالکیت جمعی از طریق سازماندهی مجدد سرمایه و منابع انسانی و عدم پیدایش شرکت‌های سهامی مؤسسات مالی و نهادهای بازارهای پول و مالی _عدم رشد نظام تقسیم تخصصی کار و تداوم نظام تولید خرده کالایی در کارگاه‌های کوچک تولیدی _تداوم نظام تولید استاد_شاگردی و پدید نیامدن نظام آموزش حرفه‌ای عمومی _عدم انباشت ذخیره دانش درنتیجه شکل نیافتن نهادهای حقوق مالکیت فکری _تداوم حیات بازارهای خرد محلی و پدید نیامدن بازارهای رقابتی گسترده، به‌عنوان یکی از مهم‌ترین محرک‌های خلاقیت و نوآوری _و عدم انباشت سرمایه می‌باشد. بمانیم