هدایت شده از فضائل امیرالمومنین علیهالسلام
«ـ﷽ـ»
▫️زنده کردن مرده...👇👇👇
🔻بسیار خواندنی🔻
💠 #امام_صادق علیه السلام فرمودند:
#اميرالمؤمنين علیه السلام در طایفه بنى مخزوم چند فامیل مادری داشتند،
💠 يك روز جوانى از آنها خدمت حضرت آمد و عرض کرد: دائى جان، برادرم مرده و من سخت بر او اندوه مىخورم.
💠 #على علیه السلام به او فرمودند: دوست داری او را زنده ببينى؟
عرض کرد: آرى،
💠 فرمودند: قبرش را به من نشان بده.
چون امیرالمومنین علیه السلام به سر آن قبر رسيدند دعا کردند و فرمودند: فلانی به اذن خدا بلند شو.
💠 در این هنگام شخص مرده بلند شد و بالای قبر نشست و عرض کرد:
«ونیه ونیه شالا»!! (به زبان غیر عربی سخن گفت)
که ترجمه اش می شود:«لبیک لبیک آقای من»
💠 امير المؤمنين علیه السلام به او فرمودند: این چه زبانی است!! مگر تو عرب نَمُرْدى!!؟
💠 عرض کرد: بله ، ولى من بر #ولایت فلانی و فلانی (#اولی_و_دومی ) مُرْدَم و پس از مرگ زبان من به زبان اهل #جهنم تغییر یافت.
📚 الخرائج و الجرائح، ج ۱، ص ۱۷۳
#فضائل_امیرالمومنین_علیه_السلام
#عاقبت_دشمنی_با_امیرالمومنین_علیه_السلام
╭─┅═ঊঈঊঈ═┅─╮
@fazaael110
╰─┅═ঊঈঊঈ═┅─╯
هدایت شده از فضائل امیرالمومنین علیهالسلام
«ـ﷽ـ»
▫️ماجرای جوان یهودی و گنجی که پدرش پنهان کرده بود...👇👇
🔻بسیار خواندنی🔻
💠 #امام_رضا عليه السّلام از پدران معصومش علیهم السلام نقل مى كنند كه:
جوانى #يهودى پيش #اولی آمد و گفت: السّلام عليك يا ابابكر! مردم به او هجوم آوردند و گفتند: چرا او را خليفه نخواندى؟!
💠 اولی گفت: چه مى خواهى؟
گفت: پدرم بر دين #يهود مرده و اموال زيادى بجا گذاشته ولى ما جاى آنها را نمى دانيم. اگر جاى آن اموال را بگويى، به دست تو مسلمان مى شوم و غلامت مى گردم. و يك سوّم مالم را به تو مى دهم و يك سوّم آن را به مهاجر و انصار مى بخشم و يك سوّم ديگر را خودم بر مى دارم.
💠 اولی گفت: اى خبيث! جز خدا، هيچ كس از غيب خبر ندارد. و برخاست و رفت.
💠 يهودى پيش دومی رفت و بر او سلام كرد و گفت: پيش ابوبكر رفتم و از او چيزى را سؤال كردم ولى مأيوس برگشتم، و اكنون از تو مى پرسم. و جريان را گفت. دومی نيز گفت: غير از خدا كسى غيب را نمى داند.
💠 عاقبت، جوان يهودى در مسجد پيش #على عليه السّلام رفت و گفت: السّلام عليك يا #اميرالمومنين! طورى گفت كه #اولی_و_دومی نيز شنيدند. مردم او را زدند و گفتند: اى خبيث! چرا بر على، همچون ابوبكر سلام نمى كنى، مگر نمى دانى كه ابوبكر خليفه است.
💠 يهودى گفت: به خدا سوگند از طرف خود اين گونه نگفتم، بلكه در تورات اسم او را اين گونه ديدم.
💠 حضرت فرمودند: چه مى خواهى.
جوان گفت: پدرم بر دين يهود مرد و اموال زيادى را باقى گذاشت ولى جاى آن را به ما نگفت. اگر آنها را بيرون بياورى به دست تو ايمان مى آورم.
💠 حضرت فرمودند: به آنچه مى گويى پايبند هستى؟
جوان گفت: بلى خدا و ملائكه و تمام حاضران را شاهد مى گيرم.
💠 حضرت برگ سفيدى خواستند و چيزى در آن نوشتند. سپس فرمودند: آيا مى توانى بنويسى؟
جوان يهودى گفت: بلى.
💠 فرمودند: لوحه هايى را با خودت بردار و به طرف #يمن برو، وقتى آنجا رسيدى صحراى #برهوت را بپرس. وقتى كه آنجا رفتى، هنگام غروب خورشيد، بنشين. كلاغهايى مى آيند كه منقارشان سياه و سر و صدا مى كنند و دنبال آب مى روند.
💠 وقتى كه آنها را ديدى اسم پدرت را ببر و بگو: اى فلانى! من فرستاده #وصى #محمد صلّى اللَّه عليه و آله هستم، با من سخن بگو! پدرت جوابت را مى دهد از گنجينهها سؤال كن، جايش را مى گويد. و هر چه گفت بنويس. وقتى كه به خيبر برگشتى، هر آنچه در آنها نوشته اى عمل كن.
💠 يهودى رفت تا اينكه به يمن رسيد و در جايى كه على عليه السّلام فرموده بودند، نشست و كلاغهاى سياهى آمدند و صدا كردند. جوان يهودى اسم پدرش را برد.
💠 پدرش جواب داد و گفت: واى بر تو چه چيزى تو را به اينجا آورده؟ چون اينجا يكى از جاهاى اهل #جهنم است.
پسرش گفت: آمدم جاى گنجها را از تو بپرسم كه كجا مخفى كرده اى.
گفت: در فلان باغ در فلان مكان در فلان ديوار. جوان همه را نوشت.
💠 آنگاه پدرش گفت: واى بر تو! از محمّد صلّى اللَّه عليه و آله پيروى كن. كلاغها برگشتند. و جوان يهودى به سوى خيبر روانه شد و غلامان و نوكران و شتر و جوالها را برداشت و دنبال آنچه نوشته بود رفت. و گنجهايى در ظرفهاى نقره و ظرفهاى طلا بيرون آوردند. سپس آنها را بر درازگوش بار كردند و خدمت على عليه السّلام آوردند.
💠 جوان شهادتين را گفت و مسلمان شد و گفت: براستى كه تو وصى محمّد صلّى اللَّه عليه و آله هستى و به حق اميرالمؤمنين هستى چنانچه اين گونه ناميده شده اى. اين كاروان و درهمها و دينارها را در جايى كه خدا به تو دستور داده مصرف كن.
💠 مردم جمع شدند و گفتند: اين را چگونه دانستى؟
حضرت فرمودند: از #رسول_خدا صلّى اللَّه عليه و آله شنيده ام. اگر مى خواهيد بالاتر از اين را نيز به شما خبر دهم
گفتند: بلى.
فرمودند: روزى با رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله زير يك سقف نشسته بوديم، و من شصت و شش جاى پا شمردم كه همه آنها مال ملائكه بودند و تمام جاى پاى آنها را مى شناختم و اسم و خصوصيات و زبان يك- يك آنها را هم دانستم.
📚 بحارالانوار ج ۴۱ ص ۱۹۶ ح ۹
#فضائل_امیرالمومنین_علیه_السلام
╭─┅═ঊঈঊঈ═┅─╮
@fazaael110
╰─┅═ঊঈঊঈ═┅─╯
هدایت شده از فضائل امیرالمومنین علیهالسلام
«ـ﷽ـ»
▫️زنده کردن مرده...👇👇
💠 #امام_صادق علیه السلام فرمودند:
#اميرالمؤمنين علیه السلام در طایفه بنى مخزوم چند فامیل مادری داشتند،
💠 يك روز جوانى از آنها خدمت حضرت آمد و عرض کرد: دائى جان، برادرم مرده و من سخت بر او اندوه مىخورم.
💠 #على علیه السلام به او فرمودند: دوست داری او را زنده ببينى؟
عرض کرد: آرى،
💠 فرمودند: قبرش را به من نشان بده.
چون امیرالمومنین علیه السلام به سر آن قبر رسيدند دعا کردند و فرمودند: فلانی به اذن خدا بلند شو.
💠 در این هنگام شخص مرده بلند شد و بالای قبر نشست و عرض کرد:
«ونیه ونیه شالا»!! (به زبان غیر عربی سخن گفت)
که ترجمه اش می شود:«لبیک لبیک آقای من»
💠 امير المؤمنين علیه السلام به او فرمودند: این چه زبانی است!! مگر تو عرب نمردى!!؟
💠 عرض کرد: بله ، ولى من بر #ولایت فلانی و فلانی (#اولی_و_دومی ) مردم و پس از مرگ زبان من به زبان اهل #جهنم تغییر یافت.
📚 الخرائج و الجرائح، ج ۱، ص ۱۷۳
#فضائل_امیرالمومنین_علیه_السلام
#عاقبت_دشمنی_با_امیرالمومنین_علیه_السلام
@fazaael110
هدایت شده از فضائل امیرالمومنین علیهالسلام
«ـ﷽ـ»
🔰 ماجرای جوان یهودی و گنجی که پدرش پنهان کرده بود...
💠 #امام_رضا عليه السّلام از پدران معصومش علیهم السلام نقل مى كنند كه:
جوانى #يهودى پيش #اولی آمد و گفت: السّلام عليك يا ابابكر! مردم به او هجوم آوردند و گفتند: چرا او را خليفه نخواندى؟!
💠 اولی گفت: چه مى خواهى؟
گفت: پدرم بر دين #يهود مرده و اموال زيادى بجا گذاشته ولى ما جاى آنها را نمى دانيم. اگر جاى آن اموال را بگويى، به دست تو مسلمان مى شوم و غلامت مى گردم. و يك سوّم مالم را به تو مى دهم و يك سوّم آن را به مهاجر و انصار مى بخشم و يك سوّم ديگر را خودم بر مى دارم.
💠 اولی گفت: اى خبيث! جز خدا، هيچ كس از غيب خبر ندارد. و برخاست و رفت.
💠 يهودى پيش دومی رفت و بر او سلام كرد و گفت: پيش ابوبكر رفتم و از او چيزى را سؤال كردم ولى مأيوس برگشتم، و اكنون از تو مى پرسم. و جريان را گفت. دومی نيز گفت: غير از خدا كسى غيب را نمى داند.
💠 عاقبت، جوان يهودى در مسجد پيش #على عليه السّلام رفت و گفت: السّلام عليك يا #اميرالمومنين! طورى گفت كه #اولی_و_دومی نيز شنيدند. مردم او را زدند و گفتند: اى خبيث! چرا بر على، همچون ابوبكر سلام نمى كنى، مگر نمى دانى كه ابوبكر خليفه است.
💠 يهودى گفت: به خدا سوگند از طرف خود اين گونه نگفتم، بلكه در تورات اسم او را اين گونه ديدم.
💠 حضرت فرمودند: چه مى خواهى.
جوان گفت: پدرم بر دين يهود مرد و اموال زيادى را باقى گذاشت ولى جاى آن را به ما نگفت. اگر آنها را بيرون بياورى به دست تو ايمان مى آورم.
💠 حضرت فرمودند: به آنچه مى گويى پايبند هستى؟
جوان گفت: بلى، خدا و ملائكه و تمام حاضران را شاهد مى گيرم.
💠 حضرت برگ سفيدى خواستند و چيزى در آن نوشتند. سپس فرمودند: آيا مى توانى بنويسى؟
جوان يهودى گفت: بلى.
💠 فرمودند: لوحه هايى را با خودت بردار و به طرف #يمن برو، وقتى آنجا رسيدى صحراى #برهوت را بپرس. وقتى كه آنجا رفتى، هنگام غروب خورشيد، بنشين. كلاغهايى مى آيند كه منقارشان سياه و سر و صدا مى كنند و دنبال آب مى روند.
💠 وقتى كه آنها را ديدى اسم پدرت را ببر و بگو: اى فلانى! من فرستاده #وصى #محمد صلّى الله عليه و آله هستم، با من سخن بگو! پدرت جوابت را مى دهد از گنجينهها سؤال كن، جايش را مى گويد. و هر چه گفت بنويس. وقتى كه به خيبر برگشتى، هر آنچه در آنها نوشته اى عمل كن.
💠 يهودى رفت تا اينكه به يمن رسيد و در جايى كه على عليه السّلام فرموده بودند، نشست و كلاغهاى سياهى آمدند و صدا كردند. جوان يهودى اسم پدرش را برد.
💠 پدرش جواب داد و گفت: واى بر تو چه چيزى تو را به اينجا آورده؟ چون اينجا يكى از جاهاى اهل #جهنم است.
پسرش گفت: آمدم جاى گنجها را از تو بپرسم كه كجا مخفى كرده اى.
گفت: در فلان باغ در فلان مكان در فلان ديوار. جوان همه را نوشت.
💠 آنگاه پدرش گفت: واى بر تو! از محمّد صلّى اللَّه عليه و آله پيروى كن. كلاغها برگشتند. و جوان يهودى به سوى خيبر روانه شد و غلامان و نوكران و شتر و جوالها را برداشت و دنبال آنچه نوشته بود رفت. و گنجهايى در ظرفهاى نقره و ظرفهاى طلا بيرون آوردند. سپس آنها را بر الاغی بار كردند و خدمت على عليه السّلام آوردند.
💠 جوان شهادتين را گفت و مسلمان شد و گفت: براستى كه تو وصى محمّد صلّى الله عليه و آله هستى و به حق #اميرالمومنين هستى چنانچه اين گونه ناميده شده اى. اين كاروان و درهمها و دينارها را در جايى كه خدا به تو دستور داده مصرف كن.
💠 مردم جمع شدند و گفتند: اين را چگونه دانستى؟
حضرت فرمودند: از #رسول_خدا صلّى الله عليه و آله شنيده ام. اگر مى خواهيد بالاتر از اين را نيز به شما خبر دهم
گفتند: بلى.
فرمودند: روزى با رسول خدا صلّى الله عليه و آله زير يک سقف نشسته بوديم، و من شصت و شش جاى پا شمردم كه همه آنها مال ملائكه بودند و تمام جاى پاى آنها را مى شناختم و اسم و خصوصيات و زبان يك- يك آنها را هم دانستم.
📚 بحارالانوار ج ۴۱ ص ۱۹۶ ح ۹
@fazaael110