هدایت شده از سالن مطالعه
📖 فرنگیس
#خاطرات_فرنگیس_حیدریپور
قسمت قبل: https://eitaa.com/salonemotalee/1848
🖋قسمت ۷۴م
صبح روز بعد، داشتم خمیر میکردم. با خودم گفتم نان را که بپزم، رحمان را برمیدارم و میروم کوه، تا نزدیک شب.
شب برمیگردم. دستم توی تشت خمیر بود که قهرمان یاالله گفت و وارد خانه شد. با صدای بلند گفتم: «خوش آمدی. بیا تو.»
علیمردان هم پا شد رفت پیش قهرمان و با او دست داد. بچهاش مصیب توی بغلش بود. بچه را کنار دستش گذاشت. دستم را بلند کردم و گفتم: «ببخش، دارم خمیر میکنم. الآن میآیم.»
گفت: «براژن (زنداداش)، به کارت برس.» با علیمردان گوشۀ حیاط نشستند.
شوهرم گفت : «این تفنگ را کمی دستکاری میکنی؟»
مردها معمولاً تفنگ داشتند. قهرمان مشغول درست کردن تفنگ شد. من هم از توی انباری صداشان را میشنیدم. یکدفعه در زدند. علیمردان پا شد و در را باز کرد. حسین، یکی از همسایهها بود. به قهرمان گفت: «الان دیدمت که اینجا آمدی. یک خرده جوشکاری داریم، میآیی برایمان انجام دهی؟»
قهرمان گفت: «صبر کن تا بیایم.»
تفنگ را داد دست علیمردان و گفت: «بعداً می آیم درستش میکنم.»
بلند شد و گفت: «میروم بچه را بگذارم خانه و به کار این بندۀ خدا برسم.»
بعد بلند گفت: «زنبرادر، من رفتم.»
گفتم: «بذار یک چایی درست کنم، بخور و بعد برو.»
گفت: «نه، میروم.»
کبریت و نفت برداشتم تا آتش درست کنم. یکدفعه صدای هواپیماها بلند شد. دلم هری ریخت پایین. از انباری بیرون دویدم. دو هواپیمای سفید را دیدم که وسط آسمان دور میزدند. یاد رحمان افتادم. رفته بود بیرون، دم دکان همسایه. با فریاد به علیمردان گفتم: «بدو رحمان را بیاور.»
برادرشوهرم پرید توی خانه و گفت: «هواپیماها آمدند. مواظب باش. رحمان کجاست؟» گفتم: «رفت دم دکان.»
منتظر علیمردان نشدم و دویدم. قهرمان هم در حالی که مصیب را محکم توی بغل گرفته بود، بهسرعت از خانه دور شد و رفت سمت خانهشان.
کمی جلوتر، رحمان را دیدم که آرامآرام به طرف خانه میآید. سرش رو به آسمان بودوداشت هواپیماها را تماشا میکرد. پریدم و بغلش کردم. بعد بهسرعت به طرف خانه برگشتم. رحمان از دیدن من با آن قیافه، وحشت کرده بود. باید خودم را به سنگرهایی که جلوی خانه ساخته بودیم، میرساندم. آنجا امن بود.
سنگرها را مدتی قبل ساخته بودیم و هر وقت برای رفتن به کوه وقت نداشتیم، داخل سنگرها پناه میگرفتیم. گونیهای خاک را روی هم چیده بودیم و سقفش را پوشانده بودیم. ابراهیم و رحیم هم توی ساختن سنگرها کمکمان کرده بودند
داخل یکی از سنگرها پریدم. قلبم تند میزد. نمیدانستم شوهرم کجا رفته. از گوشۀ سنگر، بالا را نگاه کردم. هواپیماها نزدیک و نزدیکتر شدند. آنقدر نزدیک بودند که فکر کردم میخواهند فرود بیایند. صداشان گوش را کر میکرد. چشم از هواپیماها برنداشتم که یکدفعه بمبهاشان را ول کردند.
وحشتناک بود. بمبهای سیاه را روی روستا میریختند. بمبها که زمین میخوردند، صدای وحشتناک انفجار، همه جا را تکان میداد. گورسفید میلرزید و همه جیغ میکشیدند. هر کس به طرف سنگری میدوید. مردم غافلگیر شده بودند.
هواپیماها رفتند، چرخ زدند و دوباره برگشتند. از گوشۀ سنگر که نگاه کردم، نزدیک بود از حال بروم. همسایهام فرهنگ مرجانی با چهار بچهاش به طرف سنگرها میدوید، اما دیر شده بود. اول صدای جیغ هواپیما آمد و بعد صدای انفجار بمب.
انگار جهنم برپا شده بود. گوشهایم زنگ میزدند. دود و آتش همه جا را پر کرد
جلوی چشمم، زن و چهار بچهاش، کنار سنگر افتادند و زمین خوردند. سرم را بلند کردم و فریاد زدم. بچههایش کوچک و خرد بودند. فریاد زدم: «ننهفرهنگ، چی شده؟»
اما صدایی از آنها بلند نشد. فکر کردم دارم خواب میبینم. به نفس نفس افتادم. به همین سادگی، فرهنگ و چهار بچهاش شهید شدند. هر چه اسم بچههایش را صدا زدم، خبری نشد.
گیج شده بودم. یکدفعه یاد رحمان افتادم. رحمان توی بغلم نبود. کنارم افتاده بود.
وقتی که بلند کردم، وحشت کردم. خون زیادی از دهانش آمده بود. با گوشۀ دست، خون کنار دهانش را پاک کردم، اما باز خون میآمد. فریاد زدم و با لباسم شروع کردم به پاک کردن خون.
نمیدانستم چه کار کنم. یکدفعه همسایه دیگرمان خاور شهبازی را دیدم. فریاد زدم: «ننهخاور، بیا ببین پسرم چه شده؟ بیا ببین چه بلایی سرش آمده؟»
ننهخاور به طرفم دوید. نفسنفسزنان و با لباس خاکی، خودش را انداخت توی سنگر و گفت: «سرش را بیرون بیاور ببینم چی شده ؟
توی دهان رحمان را نگاه کرد و گفت: «چیزی نیست، اما چرا خون از دهانش میآید؟» او هم نمیدانست چه کار کند.
ادامه دارد ...
قسمت بعد: https://eitaa.com/salonemotalee/1875
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
💠 حدیث روز 💠
⚠️ هشدار تکان دهنده امام صادق(ع) به صاحبخانهها
🔻امام صادق عليهالسلام:
مَن كانَ لَهُ دارٌ و احتاجَ مُؤمِنٌ إلى سُكناها فَمَنَعَهُ إيّاها قالَ اللّه ُ عَزَّ و جلَّ: مَلائكَتي ، عَبدي بَخِلَ على عَبدي بِسُكنَى الدُّنيا ، و عِزَّتي لا يَسكُنُ جِناني أبدا
❇️ هر كه خانهاى داشته باشد و مؤمنى به سكونت در آن نيازمند باشد و او آن را از وى دريغ دارد، خداوند عزّ و جلّ فرمايد:
فرشتگان من!
بندهام از سكونتدادن بندهام در دنيا بخل ورزيد.
به عزّتم سوگند كه هرگز در بهشت من سكونت نكند.
📚بحارالأنوار: ۷۴/۳۸۹/۱
•┈┈••✾••┈┈•
@HawzahNews
هدایت شده از ۱۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اطعام_عید_غدیر
🍗🌭🍔🥗🌮🍛🍲🍡🍰🍚🥘🍟🍯
همگانی اطعام کنیم هم به دارا و هم به فقیر
اثرش بیشتر است
دست بخیرها یا الله
هدایت شده از سالن مطالعه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#انقلابِ_ضدفرهنگیِ_امام_خمینی رضوانالله علیه.
قسمت اول
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥 سلام دهه نودیها از قم به جانِ جهان
🌹بعد از گذشت ۳ ماه؛ "سلام فرمانده" به خانه اصلی و مرکز انتشارش باز میگردد
🔹اجتماع بزرگ خانوادگی یاوران حضرت مهدی(عج) روز سهشنبه ۳۱ خرداد، ساعت ۱۹ در مسجد مقدس جمکران با حضور ابوذر روحی
🌹بعد از گذشت ۳ ماه؛ "سلام فرمانده" به خانه اصلی و مرکز انتشارش باز میگردد
🌹بعد از گذشت ۳ ماه؛ "سلام فرمانده" به خانه اصلی و مرکز انتشارش باز میگردد
تربیت کودک مؤمن و انقلابی
هدایت شده از پسرفاطمه(عج)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹️ #فرزندآوری برای سربازی امام زمان ( عج )
🎤حجت الاسلام دارستانی
✅ @montazar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤محمدعلی کریمخانی، خواننده قطعه مشهور «آمدمای شاه پناهم بده» ساعتی پیش در ۷۱ سالگی درگذشت.
🤍شادی روحشان صلوات و #فاتحه بخوانیم.
❣️مشہد #قلب_ایران است
🛑📸 نکات مهم قبل از حضور در اجتماع بزرگ خانوادگی #سلام_فرمانده مسجد مقدس جمکران
🔹برای دیگران نیز ارسال کنید
🕌 اخبار قم را ابتدا اینجا ببینید
http://eitaa.com/joinchat/3298492416Cc8880c401c
اولین و بزرگترین رسانه قمیها☝️
هدایت شده از 🏴روزی یک حدیث🇵🇸
📎 از بخشش پشیمانی؟
🖌 حضرت #امام_باقر (ع): پشیمان شدن از گذشت کردن برتر و راحت تر از پشیمانى از کیفر است..
🖌 عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ النَّدَامَةُ عَلَى الْعَفْوِ أَفْضَلُ وَ أَيْسَرُ مِنَ النَّدَامَةِ عَلَى الْعُقُوبَةِ.
ـــــــــــــــ
📚 اصول کافى جلد ۳ صفحه: ۱۶۸ روایت: ۶
#حدیث #بخشش
@hadith_daily
هدایت شده از سالن مطالعه
KayhanNews75979710412151514955165.pdf
8.15M
بسم الله الرحمن الرحیم
تمام صفحات روزنامه کیهان
امروز سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۱
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
هدایت شده از ۱۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🎥 میخوایم قانون پوشش رو عوض کنیم، نظر شما چیه!؟
🔻توی خیابون از مردم پرسیدیم:
"تصور کنید قرار باشه بعد از این همه دعوا و جار و جنجال قانون پوشش رو عوض کنیم؛ به ظر شما تو قانون جدید باید چه حدی از پوشش تعریف بشه؟"
‼️جواب های مردم👆👆
#قانون_حجاب
#اسلام
🇮🇷 #اتحادیه_عماریون
🔺#همدلی
🔻#انقلابی_گری
هدایت شده از م شاه جعفری
*منشور حقوق خانواده های چند فرزندی(نسخه مردمی)*
ماده۱: لطفا وقتی تو خیابون مارودیدید، نخندید، پچ پچ نکنید و از همه مهمتر نشمریدمون!
باور کنید ما یه پدرومادریم با چهار پنج شش هفت هشت نه ده تا بچه! همین!
نحن بشرٌ مثلکم، نلِد و نولَد(ما انسانیم مثل شما هم زاییدیم هم زاییده شدیم)
حتی از پشت سرهم نشمریدمون، پشت سرمون چش داره😜
ماده۲: ازمون نپرسید: خودتون میخواستین؟!!!
چون شاید به روتون نیاریم ولی تو دلمون میگیم: پ ن پ عمه مون میخواسته ما روشو زمین ننداختیم!
ماده۳: وقتی باهامون برخورد کردید، نپرسید: همسرتون روحانیه؟!!
چون اگر روحانی باشه، چیزی از بار مسؤولیت شما کم نمیکنه!
اگرهم روحانی نباشه باز چیزی از بار مسؤولیت شما کم نمیکنه!
ماده ۴: ناموسا بهمون نگید: چه کار خوبی کردی!
چون این سوال برامون پیش میاد که اگر کار خوبیه پس شما چرا نکردین؟!!(درمورد مواردی که عذر پزشکی غیر از خرابی دندون و ..دارن فرق میکنه! که لطفا در گفتگوها حتما بهش اشاره کنید.)
عوضش اگر قصد تشویق کردن دارید بهتره بهمون بگید : اصلا بهتون نمیادn تا بچه داشته باشید☺️
اینجوری ضمانتی تا دو سه هفته روحیه مضاعف داریم😃
ماده ۵: خواهشا ازمون نپرسید: خرجشون رو از کجا میارید؟
چون خودمونم خبر نداریم ولی مطمئنیم که اون فسقلی که از پیش خدا میاد پیشمون، قبلش خدا کوله پشتیشو پر کرده از همهٔ رزق های مادی و معنوی قشنگ تا با خودش بیاره.
ماده۶:
ماده۶: التماس میکنم بهمون توصیه نکنید که دیگه بسه! و دیگه بچه نیارید!
ما این محبت شما رو دخالت در امور خصوصی محسوب می کنیم و از اونجا که می خوایم ثابت کنیم به احدی اجازه ورود به مسائل خصوصی مون رو نمی دیم باز بچه میاریم😉 وخوب خوبه که...
ماده۷: ازمون حتما بپرسید که:سخت نیست؟
چون میدونیم میخواید سر صحبت باهامون باز کنید و از مزایای چند فرزندی آگاه بشید و نظرتون عوض بشه و با اجازه بزرگترها برید تو فکر فرزندان بیشتر و نجات کشور👌👌
ماده ۸: اگر صاحبخونه هستید لطفا به چند فرزندیها خونه اجاره بدید. مطمئن باشید خدا جور دیگه و جای دیگه، قشنگتر براتون جبران میکنه.
ماده۹: اگر جایی دیدید از دست بچه هامون عاصی شدیم، تو دلتون نگید مگه مجبور بودی؟
منتی نیست ولی داریم جور کم بچه هارو هم میکشیم. میشه از یه زاویه قشنگتر نگاه کنید و بگید : آفرین به شجاعت و همتت شیر زن!😊
ماده۱۰: اگر همسایتون هستیم، یکم سرو صدای بچه هامون رو تحمل کنید، باور کنید ما تمام سعیمون رو میکنیم که شما اذیت نشید، ولی بچه هستن دیگه! نمیشه زیاد کنترلشون کرد، ماهم در عوض براتون از خدا میخوایم حاجتهاتون روا بشه😘
ماده ۱۱: همساده گرامی اگر لطف میکنید نذری میارید البته راضی به زحمتتون نیستیم ولی خواهشا به تعداد بیارید😂 وگرنه دود جنگ و دعواش توچشمخودتون میره😁
ماده۱۲:خواهشا وقت و بی وقت تک فرزند گلتون رو نفرستید خونمون با بچه هامون بازی کنن، جُوْرِ جور کردن همبازی برای دلبندانتون رو خودتون بکشیدو لطفا با خودتون نگید اونکه n تاداره، اینم روش! مسؤولیت داره!