eitaa logo
سید احمد مدارایی
128 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
951 ویدیو
53 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
-4-21 صبح حدود ساعت 10:30 زنگ زدم به برای اینکه هاهنگ کنه برای عصر با یکی از بچه ها بریم ساعتی گذشت خبر داد که هیچ کدوم از موارد مورد نظر هماهنگ نشد! و نتونستیم برای کارت نماز ها اقدام کنیم، برنامه رفتن به افتاد برای فردا ! قرار بود نیم ساعت قبل از مغرب بیاید برای تمیز کردن اتاق و سامان دادن پارچه ها و بنرها اما زنگ زدم گفتند که کار پیش آماده، من را بگی،همینطور منتظر در مسجد نشسته بودم بلند شدم روی صندلی داخل مسجد بنشینم، صندلی جلوی من ای بود تا دید من میخواهم بنشینم بلند شد، تا برود صندلی پشت سرمن، که پشتش به من نباشد من را تحت تاثیر قرار داد گفتم اینطور که من پشتم به شما میشه و به خرج داد گفت صندلی را کنار شما میگذارم و مینشینم بردم از عملش سلام و علیکی کردم شروع شد اسمش بود ناگهان شروع کرد همه ی سوالهای من را جواب داد بدون اینکه من را بشناسد گفتم عزیزم هر کسی رو دیدی بهش انقدر از خودت و زندگیت نده گفت باشه؛ کم کم معلوم شد جزء 30 را حفظ است بازکردم همان موقع سریع و درست خواند احسنت و تشویقی کردم، محبت بینمان بیشتر شد! برای نماز جماعت هم آمد کنار من ایستاد به نماز پسرخوب و مودبی بود معلوم بود در خانواده ی خوبی بزرگ شده است. و بالاخره آمد !!! گفت چه کنیم گفتم من با وعده کرده ام و جلسه دارم ولی بیا تا بریم سر وقت اتاق تا به کارها سامانی دهیم رفتیم و همین که مشغول کار شد برگشتم در مسجد تماس گرفتم با پیام آمد که کاری پیش آمده نمی توانم بیایم! برگشتم پایین پیش شماره زدن و طبقه بندی کردن بلد بود نرم افزار هم میدانست گفت باید فایل راهنمایی در اکسل برای این پارچه و بنرها درست کنم، کردم از پارچه ها را موضوع به موضوع باز میکرد اندازه می گرفت و شماره می زدیم و متنش را یادداشت میکردیم ساعت 22 شد گفتم باید بروم منزل و راه افتادم.
حاج آقا امشب بین دو نماز بنده ی حقیر را به مردم به عنوان مسئول امور تربیتی مسجد معدفی کردند و اعلام شروع طرح هم نمودند با جناب آشنا شدم که بود فرمودند اگر کاری داشتین در خدمتیم فعلا شماره گرفتم تا بعد شروع شد آوردند بود به اسم رضا زیر سینی پر از چای را گرفتم و حال و احوالی کردم اسم و فامیلی پرسیدم و چایی برداشتم بعد که به همه چایی داد صندلی برداشت و آمد کنار من نشست از هر دری که باز می شد او سخنی میگفت و من سوالی میپرسیدم و 1 ساعتی طول کشید قرار شد بخواند اما خجالت می کشید شروع به خواندن که کرد دیدم چه صدای زیبایی دارد بعد در مبحاث معرفتی گفت علاقه به گوش کردن دارم قرار شد هفته ای 10 تا 14 جلسه آقای گوش کند قبول کرد. شرط گوش نکردنش یک بستنی مهان کردن من شد.