eitaa logo
امیرحسین محمودی
75 دنبال‌کننده
566 عکس
136 ویدیو
23 فایل
بسم‌الله الرحمن الرحیم وسـلام‌ بَـر آن‌ غـٰایبِ‌ از همِه حـٰاضرتـر... +طلبه حوزه علمیه قم با منت پذيراى پيشنهاد و انتقادها هستم: @mahmoudi79
مشاهده در ایتا
دانلود
دیروز محضر استادی بودم قسمتی از را خواند و در مورد آن صحبت کرد. به نظرم اومد که می‌تونه قابل استفاده باشه. ان شاء الله امشب مقداری در موردش بنویسم.🤲
‌گفت: خواهرزادم اومده بود باهاش منچ بازی کنم. تاس رو انداخت گفت خدایا، تروخدا ۸ بیارم‌. بهش گفتم تا ۶ بیشتر نمیشه، الکی دعای محال نکن. گفت حالا شاید شد. تاس رو که انداخت اول یه ۶ آورد، بعد جایزش ۲ آورد... یادم باشه دیگه نگم این آرزوم محاله و نمیشه، دعا کنم و بگم شاید شد... وقتی خدا میگه اگر مرا صدا کنید، جواب خواهم داد، وقتی قبول داری خدا دروغ نمیگه، وقتی قبول داری خدا بزرگ تر از هر چیزیه، وقتی قبول داری هر کاری از دستش بر میاد، پس اینکه ازش درخواست کوچک داشته باشی، یک نوع اهانت حساب میشه، به خودت و خدا. هر چی تو دلته بگو. هر چی میخوای، بهترین هاشو، درجه یک ترین هاشو ووو. اینجا، کم خواستن، تواضع حساب نمیشه. کم بخوای، بازنده ای. امیرحسین محمودیhttps://eitaa.com/ahmahmoudi
آدم های موفق از شروع دوباره نمی‌ترسند چون تجربه هاشون رو دارن هنوز قرار نیست از صفر شروع کنن. درد داره تلاش داره بیخوابی داره گذشت از لذت‌ها داره اما نتیجه اش رشد و توسعه و تکامل و موفقیت هست... امیرحسین محمودیhttps://eitaa.com/ahmahmoudi
5.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴نیم‌ها: 🔹خطر وجود ناقص برخی چیز‌ها بیشتر از عدم محض آن است. آدمی که عالم نیست، چون می‌داند عالم نیست، لااقل تسلیم در مقابل عالم است. ▪️غزالی می‌گوید: همه چیز وجود ناقصش از عدم محض بهتر است، جز علم و دانش! یعنی مثلاً سلامتی یا مال و ثروت؛ اگر انسان هر مقداری داشته داشته باشد از آنکه هیچ نداشته باشد بهتر است ولی علم و دانش این‌گونه نیست، انسان کم‌سواد از بی‌سواد بدتر است؛ چون خیال می‌کند خیلی باسواد است و هیچگاه دنبال تکمیل آن نمی‌رود. ✅شاید بهتر باشد بیشتر در مورد علم، جهل، و جهل مرکب فکر کنیم.✔️ از این باب است این شعر در معراج السعاده که می‌فرماید: آن کس که بداند و بداند که بداند اسب خرد از گنبد گردون بجهاند آن کس که بداند و نداند که بداند آگاه نمایید که بس خفته نماند آن کس که نداند و بداند که نداند لنگان خرک خویش به منزل برساند آن کس که نداند و نداند که نداند در جهل مرکب ابدالدهر بماند امیرحسین محمودیhttps://eitaa.com/ahmahmoudi
امیرحسین محمودی
پرسیدند: فلان درس به چه دردمان می‌خورد؟؟ فلان مهارت تأثیرش در کجاست ؟؟ اگر این ویژگی رو نداشته باشی
چه تمثیل زیبایی! مهارت‌ها واقعاً مانند قطعات پازل هستند که در کنار هم پازلِ وجودیِ ما را کامل می‌کنند. هر نقص یا کمبودی نیز بخشی از تصویر بزرگ‌تر ماست که ممکن است نقاط ضعف ما را آشکار کند. هر قطعه‌ای که از دست بدهیم یا کمبودی که داشته باشیم، نه‌تنها در گوشه‌ای ناپدید نمی‌شود، و نه‌تنها به گوشه پازل به‌عنوان نقص اضافه نمی‌شود، بلکه صاف وسط چهره زیبای پازل را ناقص و خراب خواهد کرد و نقطه‌ضعف ما را آشکار می‌سازد. بنابراین، برای کامل‌کردن پازل زندگی، باید به هر قطعه توجه کنیم و همه مهارت‌ها را در کنار هم به کار گیریم." امیرحسین محمودیhttps://eitaa.com/ahmahmoudi
حالا با این مثال که برات نوشتم، خیلی مثال‌های دیگه هم میتونی بزنی مثل‌اینکه بگی هر چقدر که دقیق‌تر و کامل‌تر کارکنی، مثل اینه که با دوربین بهتری از خودت عکس گرفتی که پیکسل هاش ریزتر و قشنگ‌تر و حرفه‌ای‌تر شده و هر چقدر که روش زوم کنی و بخوای نزدیک‌تر بشی، باز هم تکه‌تکه نمیشه و عکس بی‌کیفیت نمیشه بلکه در همون حالت زوم هم بهترین ورژن خودتی...
آدم ها، بجای اینکه سعی کنند که حد یک چیز رو رعایت کنند، خودشون رو کاملا از اون لذت، محروم میکنند. نکنه اگر فلان کار رو بکنم، بعداً نتونم جلوی خودم رو بگیرم و مرتکب افراط در عمل بشم؟! نکنه در نگاه جامعه فلان عمل من خوب نباشه، پس بذار کلا ولش کنم؟! اینا حرف های مغز ماست با خودمون حرف می‌زنیم و فکر میکنیم داریم بهترین مشاوره رو به خودمون می‌دیم. اما میشه مرزهایی مشخص، برای اون فعالیت مورد نظر خودمون داشته باشیم و با ایجاد عادت‌های سالم در وجود خودمون از افراط جلوگیری کنیم و در کنار همه اینها، و از همه مهم‌تر، اینکه خودمون رو بپذیریم، بفهمیم که هیچ چیز کامل نیست و همه ما نیاز به بعضی از لذت ها داریم، و با کمک های بیرونی و مشوق های وجدانی، کاری کنیم که بدون احساس گناه یا ترس از افراط از زندگی لذت ببریم. بجای اینکه خودمون رو از لذت‌ها محروم کنیم، بیایید سعی کنیم که تعادل را در زندگیمان برقرار کنیم. امیرحسین محمودیhttps://eitaa.com/ahmahmoudi
داستان روش تبلیغ محصلی بود که بسیار زیرک و پر تلاش و باهوش بود. بعد از اینکه درسش را تمام کرده بود و میخواست به خاطر احساس مسئولیتی که کرده بود، به جایی رود برای تبلیغ و عرضه کردن خویش. او دیده بود که مردم تشنه و محتاج و نیازمند تخصص و علم او هستند، پس نمیتوانست خود را در حجره محبوس نگه دارد. بارش را بست و برای خداحافظی پیش استادش رفت. استاد اجازه نداد و گفت: بمان؛ درست است که حرف ها را میدانی، اما راه ها و روش ها را نیاموخته ای. اما او، گوشش بدهکار نبود و آتش مسئولیت، آرامش نمیگذاشت. راه افتاد و به روستایی رسید که در روستا، ملایی بود که بسیار زیرک و کارکشته بود. وقت نماز، همه در مسجد جمع شده بودند و نماز را اقامه میکردند، اما او میدید که ملا، نمازش را غلط میخواند. خوب دقت کرد و دید اصلا هیچ نمیداند، نه وقف را، نه وصل و قطع را، نه ادغام حروف یرملون را و نه ... اصلا از علم تجوید و قرائت، هیچ بویی نبرده است. سرش سوت کشید... بعد از نماز، دید که ملا بر منبر نشست و به وعظ و خطابه مشغول شد، آن هم چه وعظ و خطابه ای!!!!! دیگر طاقت نیاورد، دادش درآمد که بیا پایین ! این چه وضعیه؟! مگر مجبوری که با بی سوادی ، وقت و عمل مردم را ضایع کنی؟ بیا پایین. غوغایی به پا شد؛ و مردم منتظر آخر صحنه بودند. ملای زیرک، در میان آن همه غوغا و فریاد..... ادامه دارد....
امیرحسین محمودی
ادامه داستان : رسیدن به جایگاه حقیقی به هر حال راه افتاد، و برای اینکه خودش را امتحان کند و خود را
قسمت پایانی و تلافی یک شب که به منبر رفته بود و ملا در مجلس حاضر بود، شروع کرد به سخنرانی و موضوع بحث را به معاد و حشر و نشر و روز قیامت کشاند. همه در چشم هایشان اشک ها حلقه زد و دلهایشان شروع به لرزیدن کرد. آنگاه گفت: میخواهم به شما یک بشارت بدهم. من امروز که به فکر قبر و عذاب و قیامت بودم، بسیار پریشان بودم، در خواب دیدم که قیامت به پا شده و عذاب هر کسی آماده و مشخص است. کسی، کسی را نمیشناخت و هر کس از برادرش و مادرش و فرزندش فراری است. هر کسی از دوست خود، میگریزد و هر کسی به دنبال پناه گاهی است. من یاد رسول الله افتادم. خودم را به او رساندم و گریه کردم. حضرت به من فرمود: آیا از فلانی _ملای ده_ امانی داری؟ هر کسی یک تار مو از او همراه داشته باشد، در امان است! این را گفت و از ملا تقاضا کرد که مرا امانی بده! ملا که بسیار حس خوبی داشت و با این تعاریف، به حال خود مغرور شده بود، دستی به صورتش کشید و امانی به او داد! او هم امانی را گرفت و بوسید و مردم را با توصیه ها تحریک کرد که از ملا، امانی بگیرند. از اطراف، تقاضا زیاد شد. با کثرت تقاضا و کمبود عرضه مواجه شد و وضع بدی پیش آمد.😅😅 دیگر کسی فرصت نمیداد که ملا، خودش امانی بدهد، بلکه در هجوم جمعیت خودشان امان ها را از سر و صورت ملا میگرفتند.😄 چیزی نگذشت که ملا اَمرَد و بی مو شد. اما او در منبر، ول کن نبود و مردم را به یاد ظلم ها و ستم ها و غیبت ها و گناهان خود می انداخت، و آنها را بیشتر تحریک میکرد. ملا، در میان دست و پاها، خونین و بی رمق افتاده بود که از لای جمعیت چشمش به بالای منبر افتاد و با ناله پرسید: آخر تو چه وقت این خواب را دیدی؟ لعنت بر این خواب! او هم با نگاهی پر معنا جوابش داد: تو چه وقت آن خواب را دیده بودی؟ لعنت بر آن خواب!
هدایت شده از امیرحسین محمودی
دیروز محضر استادی بودم قسمتی از را خواند و در مورد آن صحبت کرد. به نظرم اومد که می‌تونه قابل استفاده باشه. ان شاء الله امشب مقداری در موردش بنویسم.🤲