eitaa logo
احسن الحال🌱
2.4هزار دنبال‌کننده
309 عکس
186 ویدیو
0 فایل
یا محول الاحوال،حول حالنا الی احسن الحال🫀
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻🌻🌻🌻🌻🌻 🌻🌻🌻🌻🌻 🌻🌻🌻🌻 🌻🌻🌻 🌻🌻 مرادِ من او با این حرفم فرمانده دست روی سرش گذاشت و متعجب و با صدای بلند گفت _ وااااای هادی ، وااااای ، یعنی واقعاً بدون شناخت ؟ چی بگم بهت؟ دلم گرفته بود از خودم از این بی فکری ام، دلی که این همه سعی کردم قرص باشد حالا لرزیده بود _ من کارم رو با احساسم قاطی نکردم، در موردش می پرسم تحقیق می‌کنم فرمانده به سمتم آمد _ آخه جَوون ، من نمی‌گم به کار لطمه زدی ، نه... ولی اینجوری ، یهویی ؟ _ حالا چکار کنم؟ _تازه داری از من اجازه می گیری ؟ انشاءالله خیره دل بود دیگر!پیش از اینکه عقل بنشیند چرتکه بیاندازد و دودوتا چهارتا کند، دل، ماشین حساب زد و به سرعت برای دخترِ ریز نقشِ سربه زیرِ محجوبِ کارآموز رفته بود دل را به دریا زدم و با سهرابی در میان گذاشتم _ خدا وکیلی راست میگی حسینی؟ اخمی کردم و گفتم _ مرد حسابی چند بار پرسیدی منم جواب دادم, با مسئولشون حرف بزن، بگو‌ باهاش صحبت کنه یک ابرویش را بالا برد و بادی به غبغبش انداخت _ مسئولشون خانمِ بنده است خودم کلِّ آمار رو برات در میارم متعجب پرسیدم _ خانم ملکی منظورته؟ چرا تا حالا نگفتی؟ _ ما توی محیط کار مثل دوتا همکاریم فقط... نگذاشتم ادامه دهد دستم رو بالا بردم _ باشه ....باشه... متوجه شدم ، بی زحمت این یه کار رو برام انجام بده ✨✨✨✨✨ کپی حتی با ذکر نام نویسنده حرام است ✍ 🌻🌻 🌻🌻🌻 🌻🌻🌻🌻 🌻🌻🌻🌻🌻 🌻🌻🌻🌻🌻🌻 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
🌻🌻🌻🌻🌻🌻 🌻🌻🌻🌻🌻 🌻🌻🌻🌻 🌻🌻🌻 🌻🌻 مرادِ من او مختصری از زندگیم گفتم تا به ضحا بگوید به نظرم باید پیش زمینه ای درباره ی من داشته باشد .بالاخره خانم ملکی با ضحا حرف زده بود . من ، هادی حسینی مرد بی احساس از نظر بقیه، بخاطر ملاقات از شب قبل بی‌قراری به سراغم آمده بود . جلوی تابلوی اعلانات منتظر بودم تا بیاید و درون آزمایشگاه و با نظارت خانم ملکی حرف بزنیم. صدای قدمهایش را شنیدم. به سمتش برگشتم سرش پایین بود. قدم هایی آهسته و با مکث، تردید را از قدم هایش حس می کردم. تقریباً نزدیکم شده بود که عقب گرد کرد وبرگشت .بعدش شروع به دویدن کرد . هضم کارش برایم سخت بود . چند لحظه طول کشید تا بفهمم چه بر سرم آمده؟ نزدیک پنجره ای که به حیاط دید داشت ایستادم ، هنوز داشت می دوید حتی بیرون از محوطه ی آزمایشگاه هم در حال دویدن بود. هیچ... به همین راحتی ،بی آنکه کلمه ای حرف بزنم، یا کلمه ای بشنوم رفته بود ، به همین آسانی از سرنوشت هادی فرار کرد. من هم از آزمایشگاه بیرون زدم، نمی دانستم باید دلِ نابلدم را بگیرم و به کجا بروم ؟ بی آنکه بدانم خودم را کنار مزار مسعود یافتم. مسعودی که یک‌سال پیش جای من در عملیات شهید شده بود.‌ حرف با مسعود کمی آرامم کرده بود. یا علی گفتم و بلند شدم . به خانه رفتم خانه ای کوچک با باغچه ی جمع و جور گوشه ی حیاط و یک آشپزخانه و دو اتاق که من و هادی حسینی ، پسری دقیق هم اسم خودم زندگی مان را در آن می گذراندیم. ✨✨✨✨✨ کپی حتی با ذکر نام نویسنده حرام است ✍ 🌻🌻 🌻🌻🌻 🌻🌻🌻🌻 🌻🌻🌻🌻🌻 🌻🌻🌻🌻🌻🌻 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
.‌ (شخصیت اصلی داستان☺️) .‌
.‌ مرا به زاویه‌ی باغِ عشق ، مهمان کن ..‌. در این هزاره فقط عشق پاک و بی‌رنگ است .‌
.‌ نمیخوام جسارت کنم😒🤣 .‌
.‌ نمیدانم که دردم را سبب چیست؟ همی دانم که درمانم تویی بس.. .‌
.‌ خدایا من از کودکی عاشقت بوده ام 🤍 .‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻🌻🌻🌻🌻🌻 🌻🌻🌻🌻🌻 🌻🌻🌻🌻 مرادِ من او روی مبل دو نفره خودم را رها کرده بودم ، نگاهم به تلویزیون بود اما چیزی متوجه نمی شدم. افکارم همه جا پرواز می کرد. با تکان شدیدی به خودم آمدم .‌ با ترس به بغل دستم نگاهی انداختم _ آهای عشقییی.... دو ساعته دارم باهات حرف می زنم انگار نه انگار طلبکار به هادی نگاه کردم _ چیه؟ چی میگی؟ پاهایم را به کناری هل داد و خودش را کنارم جای داد ، ظرف میوه و بشقاب ها را روی میز گذاشت ، رو به من کرد و گفت _ چیه هادی؟ چند وقته خیلی توی خودتی ؟ کم حرف که بودی حالا کلا صامت شدی تک خنده ای کرد و ادامه داد _ اگه از اخلاق گَند و روحیه ی زُمُخت و اعصاب نداشته ات و افسردگیِ حادِّت خبر نداشتم می گفتم این احوالات تو برای عاشق شدنه! با اخم به سمتش برگشتم. خنده اش را که رها کرد من هم به لبخند نیم بندی رضایت دادم ادامه ی حرفش را گرفت _ خداییش فکر می کردی این همه اخلاقِ.... که با اخم وحشتناک من حرفش را نیمه خورد _ اصلا به من چه؟ میوه ام رو بخورم باز یه فایده ای داره حرف زدن باتو که فایده‌ای نداره خوش بحال هادی ، او سمیه را داشت .منتظر بود تا درس سمیه تمام شود بعد زندگی مشترک‌شان را آغاز کنند، دلبستگی سمیه و هادی از همان بچگی در پرورشگاهی که بودیم بینشان بود . اما من! منِ همیشه تنها. ✨✨✨✨✨ کپی حتی با ذکر نام نویسنده حرام است ✍ 🌻🌻🌻 🌻🌻🌻🌻 🌻🌻🌻🌻🌻