eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.5هزار دنبال‌کننده
19.1هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
7.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌 🍃 پاسخ امام رضا علیه السلام به شخصی که گفت، برای من و خانواده‌ام دعا کنید... 🎤 | حجت الاسلام فرحزاد در حرم مطهر رضوی @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مصاحبه پزشکیان قبل وبعدشهادت رئیس جمهورشهید برداشت آزاد... هر طور دوس دارین برداشت کنید😳😳😳
┄┅─✵💝✵─┅┄ الهی ... ای نام توشیرین ای ذات تودیرین خوشم که معبودم تویی خرسندم که مقصودم تویی سلام صبحتون بخیر الهی به امید تو💚 ➥ @hedye110 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
AUD-20220614-WA0036.mp3
3.23M
حزب سی و چهارم (۱۴۲ الی ۱۷۰ اعراف) 👤 با صدای استاد پرهیزگار @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
اللَّهُـمَّ‌أَرِنِے‌الطَّلْعَةَالرَّشِيدَةَ' قلب زمین گرفته! زمان را قرار نیست💔 اۍ بغض مانده 😭 در دل هفت آسمان!💔 بیا😭 @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
🪴 🦋 🌿﷽🌿 عمو و خاله برای استخدامم یه کیک خریدن و یه جشن کوچیک با خانواده ی مهربونشون گرفتیم واقعا جای بابام خالی که همچین روزی رو با اون جشن بگیرم و اون با شوخیاش و اذیت کردناش حرصمو در بیاره!! فردا صبح رأس ساعت 8توی شرکت بودم بعد از آشنایی با تمام پرسنل شرکت، مریم منشی شرکت شروع به توضیح کارام کرد، داشت با کامپیوتر بهم توضیح میداد که فایل قرار دادها و نقشه ها کجاست که یه پوشه ی ستاره مانند رو بهم نشون داد و گفت :این پوشه مهم ترین پوشه است نقشه ها و کارهای مهم و قرار داد های پر پول شرکت همشون تو همین پوشه همینطور که حواسم به حرفاش بود و داشتم به مانیتور نگاه میکردم دستمو گذاشتم رو میز که یهو جیغ مریم بلند شد و گفت :خاک به سرم شد پاکش کردی با ترس نگاهش کردم هرکاری کردیم نتونستیم فایل رو برگردونیم دیگه داشت اشکم در میومد که آقای پاکزاد از دفترش اومد بیرون و با دیدن قیافه ی نابود من و مریم با هول پرسید :چی شده ؟ مریم :آقای پاکزاد فایل پاکان پاک شد آقای پاکزاد اخمی کرد و گفت :برای چی ؟چطور ؟ با شرمندگی گفتم :تقصیر من شد پاکزاد همینطور نگاهم میکرد که با بغض گفتم :به خدا از قصد نکردم دستم خورد بلند خندید و گفت :اشکال نداره دختر حالا چرا خودتو شکل گربه ی شرک میکنی ؟فکر کردی من از اون پوشه به اون مهمی فقط یه نسخه دارم ؟احتیاط شرط عقله دخترم من تو لب تاپ خودمم یه کپی از اون پوشه دارم ناراحت نباش باحرفی که اقای پاکزاد زد انگاردنیا رو بهم دادن نفس راحتی کشیدم وگفتم:خداروشکربازم متاسفم اقای پاکزاد با لبخندی عمیق نگاهم کرد انگار که محودرافکارش شده شایدم مثل من عادت داره توخاطراتش فرومیره چند لحظه بعد ازدنیای افکارش جدا شد و نگاهم کرد:پدرت ازخصوصیاتت گفته بود... ازخجالت سرخ شدم کامل متوجه منظوراقای پاکزاد شده بودم ...بابا ازخصلت غیرارادیم براش گفته بود ازبی دست وپا بودنم واشک دم مشکم ...تودلم به بابا که با اینکه همه میگن مرده اما هنوزتو قلب من زنده ست گفتم:باباچرابهش گفتی ?دیگه من چجوری سرموبلندکنم... حس کردم صدای باباروشنیدم وجمله همیشگیش:دخترم نباید ازچیزی که هستی خجالت بکشی... وهمین چند کلمه بس بود برای برگردوندن اعتماد به نفس تحلیل رفتم ...لبخندی زدم :باباهمیشه به من لطف داشته اقای پاکزاد خندیدوگفت:خب خانوما من میرم اتاقم شمابه کارتون برسین. روزاول کاری به آموزش های مریم ویادگیری های من گذشت هرچند که بنده خدا ازبس هرچیزی رو چند باربهم توضیح داده بود کلافه شده بود اما ازش ممنون بودم که خنگ بودنمو به روم نیاورد...کاراصلیم ازروز دوم شروع شد اما هنوزم مشکلاتی داشتم امابا کمک همکارای متشخصی که داشتم کم کم مشکلاتم حل شد وکارمو یادگرفتم وبهش عادت کردم...ازهمه چی راضی بودم ساعت کاری ،محیط کاری، حقوق وخیلی مزایای دیگه .واقعا ازخداممنون بودم. پدرم روبرده بود پیش خودش ومن فکرمیکردم تنهاشدم امافرنوش وخانواده شو برام فرستاد...وقتی که ازپیداکردن کار ناامید بودم اقای پاکزاد و فرستاد...معجزاتش حالمو دگرگون میکنه...وروزبه روزایمانموبیشتر...نمیدونم ته قصه چی پیش میاد و نمیخوامم بدونم فقط میخوام تو زمان حال سیر کنم 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🪴 🦋 🌿﷽🌿 ازشغل خوبی که به کمک خدا وبه واسطه بندش نصیبم شده استفاده کنمو خودمو بکشم بالا ازمردابی که شاید امتحانی باشه برای اثبات ارزش وجودیم...درکنارکارکردن دنبال خونه میگشتم با اینکه پول زیادی نداشتم اما حاضربودم تو بدترین جاهاهم زندگی کنم حداقلش خیالم راحت بودکه سربارنیستم هرچندکه خانواده فرنوش اونقدرخوب بودن که حتی یک بارهم بخاطرسربارشدنم حتی یک کلمه هم نگفتن ...همیشه به دنیا نگاه میکردم وافسوس میخوردم برای نبود آدم خوب اما وقتی این خانواده رودیدم متوجه شدم خوبی هنوزم که هنوزه موندگاره وازقلبا نرفته ...خانواده فرنوش مثل فرشته های نجات، منی روکه غریبه بودم روبه خونشون راه دادن وخونشون شدپناهگاه امنم...پدرش پدری کرد ومادرش مادری...فرنوش خواهرم بودوفرهود برادرم...وچقدر فرهود برام قابل احترام وهمینطورهم قابل اعتماد...فرهودی که بخاطر راحت بودن من از راحتی خودش گذشته بود وطوری رفت وامد میکنه که منومعذب نکنه وچقدرحس خوبی روانسان لمس میکنه زمانی که کسی بی ریا...صادقانه...بهت محبت میکنه یه محبت سربسته ...طوری که حتی بهت اجازه نمیده ازش تشکرکنی...یه محبت سربسته تااحساس دین نکنی...وچقدرممنون بودم ازفرشته های نجاتم که بهم محبت میکردن...اونم سربسته.!..نمیدونم چندروزازکارم گذشته بودفقط میدونستم کمترازیک ماه ...به اون چیزی هم که میدونستم شک داشتم ...قراربودجلسه مهمی تو شرکت برگزار بشه جلسه ای که به پروژه جدیدی که قراربود خیلی پرسود باشه مربوط میشد...جلسه رأس ساعت ۱۰ بود.زمان زیادی باقی نمونده بود که آقای پاکزاد سراسیمه ازاتاقش بیرون اومد وبهم نزدیک شد:آیه دخترم من پرونده رواشتباهی اوردم بهت زده نگاهش کردم تااون جایی که میدونستم این جلسه باحضور افراد مهم وسرشناسی قراربود برگزارشه وجاگذاشتن پرونده به معنی ازهم پاشیدن جلسه برای همیشه است ودرنتیجه پروژه پرسودی که اقای پاکزاد کلی براش تلاش کرده هم عملی نمیشه نگاه مضطربمو که دید گفت:هیچی نیست فقط بایدکمکم کنی -چشم چه کمکی؟ سوییچ ماشینی به سمتم گرفت:توپارکینگه یه کمری مشکی سوییچو باگیجی گرفتم که خم شد و روی برگه های رنگی یادداشت چیزی نوشت وکاغذ کوچیک رنگی روبه سمتم گرفت وگفت:ادرس خونمه سریع برو اونجا بروطبقه بالا ،برواتاق کارم،یه پوشه قرمزرنگ توکشوی میزمه، راستی رانندگی بلدی دیگه? سریع به سمت آسانسوردوییدم که صدام زد:آیه- بله بله به سمتش برگشتم دست کلیدی به سمتم پرت کردکه با بازشدن درآسانسوریهویی پرت شدتو،امامن که کمی باآسانسورفاصله داشتم تابرسم بهش درآسانسوربسته شدسریع نگاه کردم طبقه 8متوقف شد دستی برای اقای پاکزاد تکون دادم وسریع رفتم توراه پله سه تاپله آخری بود که سرخوردم ازاونجا که افتادن توخونم بود ویه چیزعادی بیخیال بلندشدم ورسیدم طبقه هشتم شاید اون هم یکی ازمعجزات زندگیم بودکه آسانسورهنوزتو طبقه هشتم بوداون هم تواون شرایط عالی یه نفر درآسانسور روگرفته بود ومنتظربود دوستش برگه هایی روکه روی زمین ریخته شده روجمع کنه درلحظه اخر سر رسیدم قبل ازاینکه آسانسورحرکت کنه خودموانداختم داخل مقابل مردهایی که توآسانسوربودن روزانوهام نشستم وبه کف آسانسوردقیق نگاه کردم وبا دیدن دست کلید گل ازگلم شکفت ازیکی ازمرد ها که دقیقا مانع برداشتن دست کلید بودعذرخواهی کردم وبعد ازبرداشتن به پارکینگ رفتم دنبال ماشین اقای پاکزادگشتم که خداروشکرسریع پیداکردم. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🪴 🌷 🌿﷽🌿 بخش اول: حمد و ثنای الهی اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی عَلا فی تَوَحُّدِهِ وَ دَنا فی تَفَرُّدِهِ وَجَلَّ فی سُلْطانِهِ وَعَظُمَ فی اَرْکانِهِ ، وَاَحاطَ بِکلِّ شَیءٍ عِلْماً وَ هُوَ فی مَکانِهِ وَ قَهَرَ جَمیعَ الْخَلْقِ بِقُدْرَتِهِ وَ بُرْهانِهِ حَمیداً لَمْ یزَلْ، مَحْموداً لایزالُ ( وَ مَجیداً لایزولُ، وَمُبْدِئاً وَمُعیداً وَ کلُّ أَمْرٍ إِلَیهِ یعُودُ ). بارِئُ الْمَسْمُوکاتِ وَداحِی الْمَدْحُوّاتِ وَجَبّارُ الْأَرَضینَ وَ السّماواتِ، قُدُّوسٌ سُبُّوحٌ، رَبُّ الْمَلائکةِ وَالرُّوحِ ، مُتَفَضِّلٌ عَلی جَمیعِ مَنْ بَرَأَهُ، مُتَطَوِّلٌ عَلی جَمیعِ مَنْ أَنْشَأَهُ . یلْحَظُ کلَّ عَینٍ وَالْعُیونُ لاتَراهُ.    ستایش خدای را سزاست که در یگانگی اش بلند مرتبه و در تنهایی اش به آفریدگان نزدیک است ؛ سلطنتش پرجلال و در ارکان آفرینش اش بزرگ است. بى آنکه مکان گیرد و جابه جا شود ، بر همه چیز احاطه دارد و بر تمامی آفریدگان به قدرت و برهان خود چیره است.    همواره ستوده بوده و خواهد بود و مجد و بزرگی او را پایانی نیست. آغاز و انجام از او و برگشت تمامی امور به سوی اوست . اوست آفریننده آسمان ها و گستراننده زمین ها و حکمران آن ها. دور و منزه از خصایص آفریده هاست و در منزه بودن خود نیز از تقدیس همگان برتر است . هموست پروردگار فرشتگان و روح؛ افزونی بخش آفریده ها و نعمت ده ایجاد شده هاست . به یک نیم نگاه دیده ها را ببیند و دیده ها هرگز او را نبینند .     کریمٌ حَلیمٌ ذُوأَناتٍ ، قَدْ وَسِعَ کلَّ شَیءٍ رَحْمَتُهُ وَ مَنَّ عَلَیهِمْ بِنِعْمَتِهِ . لا یعْجَلُ بِانْتِقامِهِ، وَلایبادِرُ إِلَیهِمْ بِمَا اسْتَحَقُّوا مِنْ عَذابِهِ . قَدْفَهِمَ السَّرائِرَ وَ عَلِمَ الضَّمائِرَ، وَلَمْ تَخْفَ عَلَیهِ اَلْمَکنوناتُ ولا اشْتَبَهَتْ عَلَیهِ الْخَفِیاتُ . لَهُ الْإِحاطَةُ بِکلِّ شَیءٍ ، والغَلَبَةُ علی کلِّ شَیءٍ والقُوَّةُ فی کلِّ شَئٍ والقُدْرَةُ عَلی کلِّ شَئٍ وَلَیسَ مِثْلَهُ شَیءٌ . وَ هُوَ مُنْشِئُ الشَّیءِ حینَ لاشَیءَ دائمٌ حَی وَقائمٌ بِالْقِسْطِ، لاإِلاهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزیزُالْحَکیمُ . جَلَّ عَنْ أَنْ تُدْرِکهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یدْرِک الْأَبْصارَ وَ هُوَاللَّطیفُ الْخَبیرُ . لایلْحَقُ أَحَدٌ وَصْفَهُ مِنْ مُعاینَةٍ، وَلایجِدُ أَحَدٌ کیفَ هُوَمِنْ سِرٍ وَ عَلانِیةٍ إِلاّ بِمادَلَّ عَزَّوَجَلَّ عَلی نَفْسِهِ.     کریم و بردبار و شکیباست . رحمت اش جهان شمول و عطایش منّت گذار . در انتقام بی شتاب و در کیفر سزاواران عذاب ، صبور و شکیباست . بر نهان ها آگاه و بر درون ها دانا . پوشیده ها بر او آشکار و پنهان ها بر او روشن است . او راست فراگیری و چیرگی بر هر هستی . نیروی آفریدگان از او و توانایی بر هر پدیده ویژه اوست . او را همانندی نیست و هموست ایجادگر هر موجود در تاریکستان لاشیء . جاودانه و زنده و عدل گستر . جز او خداوندی نباشد و اوست ارجمند و حکیم . دیده ها را بر او راهی نیست و اوست دریابنده دیده ها . بر پنهانی ها آگاه و بر کارها داناست . کسی از دیدن به وصف او نرسد و بر چگونگی او از نهان و آشکار دست نیابد مگر ، او - عزّوجلّ - خود ، راه نماید و بشناساند. ⤵️ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef ⤵️⤵️ @shohada_vamahdawiat
✾ ✾ ✾ ══════💚══   ✨امام صادق علیه السلام فرمودند: عيد غدير، روز عبادت و نماز و سپاس و ستايش خداست و روز سرور و شادي است به خاطر ولايت ما خاندان كه خدابر شما منت گذارد و من دوست دارم كه شما آن روز را روزه بگيريد.✨                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
┄┅─✵💝✵─┅┄ 🍃بہ نام او ڪه... 🌼رحمان و رحیم است 🍃بہ احسان عادت 🌼وخُلقِ ڪریم است سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 ➥ @hedye110 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
AUD-20220615-WA0006.mp3
2.7M
حزب سی و پنجم (۱۷۱ الی ۲۰۶ اعراف) 👤 با صدای استاد پرهیزگار @delneveshte_hadis110