#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتپنجم🦋
🌿﷽🌿
فرنوش :من با تو هیچ حرفی ندارم مگه اصال حرف من
برات مهمه ؟؟؟؟؟؟؟؟
من که نمیتونم تا ابد مزاحم شما باشم-
فرنوش آخه حرفت عقلانی نیست مهمون یه روز دو روز
خودت میفهمی داری از من چی میخوای ؟تا حالا این
حس بهت دست داده که مزاحم و سربار باشی
?
خاله پرید وسط حرفم و گفت :آیه جان خدا شاهده که تو
از فرنوش برام کمتر نیستی اگه هم
انتخاب رو گذاشتیم به عهده ی خودت به خاطر اینه که
دختر بزرگ و عاقلی هستی و نمیخوایم این
حس بهت دست بده که داریم بهت دستور میدیم وگرنه ما
از خدامونه که تو همیشه اینجا باشی
عمو :آره دخترم تو مزاحم بدون نقطه ی خونه ی مایی
خندیدم و گفتم :ممنون عمو ولی بالاخره منم باید رو پای
خودم وایسم
فرهود :نمیتونی از همکارای پدرت کمک بگیری یا اصلا
بری همون آگاهی کار کنی ؟
خودمم وقتی بچه بودم روش فکر کردم اما بابا همیشه
مخالف بود میگفت پلیس بودن یعنی کلی-
مشکل و دردسر کل زندگیت رو باید بذاری سرش و
همیشه هم جونت در خطره منم که دست و
پاچلفتی! بابام همیشه میگفت دو روزه سرمو به باد میدم
با یاد آوری خاطرات شیرین بابا که به شوخی میگفت :آیه
همیشه فکر میکردم اگه بچه ای داشته
باشم اونم مثل خودم پلیس میشه ولی الان پشیمون شدم
هرکاره ای که میشی بشو فقط پلیس نشو
پامو به زمین کوبیدم و گفتم :عهه بابا برای چی ؟
بلند خندید و گفت :از بس دست و پاچلفتی هستی دختر
جیغ زدم :بـــــــــــــــــــابــــــــــــــا
و داشتم با عجله به سمت خونه میرفتم که نمیدونم چی
شد که با کله افتادم زمین
قهقهه ی بابا بلند شد خودمم خنده ام گرفت که بابا
برگشت و گفت :اینا ...اینا بعد خانوم میخواد
پلیس هم بشه برا من، بپا شصت پات نره تو چشت دخترم
با حرص گفتم :خیلی بدی بابا
بوسه ای رو موهام نشوند و گفت :به جاش تو خوبی
بغلش کردم که دوباره گفت :حالا که اینقدر خوبی برو
برای بابا یه چایی بیار خستگی اش در بیاد
باصدای عمو از خاطراتم بیرون اومدم.
عمو :من هنوز سر حرفم هستم آیه جان وقتی کسی رو
نمیشناسی نباید بهش اعتماد کنی
محیط کارش و حتی خود اون آقا
منم اعتماد نکردم عمو جون فقط میخوام یه ذره- راجب شرکت و
تحقیق کنم
فرهود :دیگه چی ؟تا وقتی من اینجام شما بری تحقیق
کنی ؟
خاله :آره دخترم آدرس و شماره ای از اون آقا بده فرهود
بره دنبال تحقیق
-آخه نمیخوام زحمت بشه
فرنوش محکم کوبید تو پهلوم و گفت :یه کلمه دیگه حرف
بزنی جوری میزنمت که دیگه نتونی یه
کلمه هم حرف بزنی
عمو بلند خندید و گفت :چه کردی آیه خانوم که دختر
من اینقدر از دستت شکاره !?
هرچقدر خواستم اون روز به خاله توی ناهار پختن کمک
کنم قبول نکرد فکر کنم میترسید ظرفاش
ناقص تر
از اینی که شده بود بشه.
دو سه روزی از اون ماجرا میگذشت که فرهود بالاخره
نتیجه رو اعلام کرد اینقدر از امکانات شرکت
و خوبی و آقایی آقای پاکزاد گفت که همه مشتاق شده
بودن زودتر اونجا کار بگیرم تنها چیزی که
یه ذره عمو رو دودل کرده بود این بود که فرهود گفت
آقای پاکزاد یه پسری داره که پسر ناخلفیه
و اصلا به پدرش نرفته اما از اونجایی که تو اون شرکت کار
نمیکرد مشکلی نبود
فردای اون روز با وسواس آماده شدم و به سمت شرکت راه
افتادم.
از نگهبانی پرسیدم شرکت پاکان کجاست و اون هم در
جواب فقط گفت :طبقه ی دوازدهم
وقتی وارد شرکت شدم از دیزاین فوق العاده اش نزدیک
بود غش کنم پارکت های شکلاتی و میز و
صندلی های کرمی و عکس های فوق العاده باشکوه از
ساختمون ها و برج هایی که کار شرکت
پاکزاد بود به سمت منشی رفتم که به سمتم برگشت
اوخی حامله بود! پس بگو چرا به منشی نیاز
داشتن
منشی با مهربونی گفت :سلام عزیزم چیزی میخوای ؟
هول کردم و گفتم :اوم ..اوم راستی ...اوم آها آقای پاکزاد
گفته بودن که بیام برای مصاحبه ی کاری
لبخند دلنشینی زد و بعد از هماهنگ کردن با آقای پاکزاد
منو فرستاد داخل اتاق
اتاق پاکزاد خیلی قشنگ تر بود با دیزاین نسکافه ای و سه
چهارتا گل و گیاه چهار گوشه ی اتاقش و
یه میز کنفرانس بیضی شکل بزرگ سیاه رنگ وسط اتاق
،سمت چپ اتاق هم یه فضای کوچیک با
مبل های کرمی رنگ و یه میز وسطشون گذاشته شده بود
سلام کردم که اون هم مشتاقانه و با
مهربانی جوابمو داد :سلام دخترم بفرما بشین
بعد از صحبت هایی در مورد کار و امضای قرار داد قرار
شد فردا کارمو شروع کنم و اون خانوم
مهربون هم وظایفمو بهم توضیح بده
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیگران را ببخش، حتی وقتی متاسف نیستند. بگذار حق با آنان باشد، اگر این چیزیست که به آن نیازمندند … . .
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
7.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌 #ببینید
🍃 پاسخ امام رضا علیه السلام به شخصی که گفت، برای من و خانوادهام دعا کنید...
🎤 #گزیده_مراسم_حرم | حجت الاسلام فرحزاد در حرم مطهر رضوی
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مصاحبه پزشکیان قبل وبعدشهادت رئیس جمهورشهید
برداشت آزاد...
هر طور دوس دارین برداشت کنید😳😳😳
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
الهی ...
ای نام توشیرین
ای ذات تودیرین
خوشم که معبودم تویی
خرسندم که مقصودم تویی
سلام صبحتون بخیر
الهی به امید تو💚
➥ @hedye110
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
AUD-20220614-WA0036.mp3
3.23M
#انس_با_قرآن_مجید
#ختم_قرآن_مجید
حزب سی و چهارم (۱۴۲ الی ۱۷۰ اعراف)
👤 با صدای استاد پرهیزگار
#التماس_دعا_برای_ظهور
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#سلام_امام_زمانم
اللَّهُـمَّأَرِنِےالطَّلْعَةَالرَّشِيدَةَ'
قلب زمین گرفته!
زمان را قرار نیست💔
اۍ بغض مانده 😭
در دل هفت آسمان!💔
بیا😭
#اللهم_عجل_لوليك_الفرج
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
#التماسدعایفرج
➥ @hedye110
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتششم🦋
🌿﷽🌿
عمو و خاله برای استخدامم یه کیک خریدن و یه جشن
کوچیک با خانواده ی مهربونشون گرفتیم
واقعا جای بابام خالی که همچین روزی رو با اون جشن
بگیرم و اون با شوخیاش و اذیت کردناش
حرصمو در بیاره!!
فردا صبح رأس ساعت 8توی شرکت بودم بعد از آشنایی
با تمام پرسنل شرکت، مریم منشی
شرکت شروع به توضیح کارام کرد، داشت با کامپیوتر بهم
توضیح میداد که فایل قرار دادها و نقشه
ها کجاست که یه پوشه ی ستاره مانند رو بهم نشون داد و
گفت :این پوشه مهم ترین پوشه است
نقشه ها و کارهای مهم و قرار داد های پر پول شرکت
همشون تو همین پوشه
همینطور که حواسم به حرفاش بود و داشتم به مانیتور
نگاه میکردم دستمو گذاشتم رو میز که یهو
جیغ مریم بلند شد و گفت :خاک به سرم شد پاکش
کردی
با ترس نگاهش کردم هرکاری کردیم نتونستیم فایل رو
برگردونیم دیگه داشت اشکم در میومد که
آقای پاکزاد از دفترش اومد بیرون و با دیدن قیافه ی نابود
من و مریم با هول پرسید :چی شده ؟
مریم :آقای پاکزاد فایل پاکان پاک شد
آقای پاکزاد اخمی کرد و گفت :برای چی ؟چطور ؟
با شرمندگی گفتم :تقصیر من شد
پاکزاد همینطور نگاهم میکرد که با بغض گفتم :به خدا از
قصد نکردم دستم خورد
بلند خندید و گفت :اشکال نداره دختر حالا چرا خودتو
شکل گربه ی شرک میکنی ؟فکر کردی من
از اون پوشه به اون مهمی فقط یه نسخه دارم ؟احتیاط
شرط عقله دخترم من تو لب تاپ خودمم یه
کپی از اون پوشه دارم ناراحت نباش
باحرفی که اقای پاکزاد زد انگاردنیا رو بهم دادن نفس
راحتی کشیدم وگفتم:خداروشکربازم متاسفم
اقای پاکزاد با لبخندی عمیق نگاهم کرد انگار که
محودرافکارش شده شایدم مثل من عادت داره
توخاطراتش فرومیره چند لحظه بعد ازدنیای افکارش جدا
شد و نگاهم کرد:پدرت ازخصوصیاتت
گفته بود...
ازخجالت سرخ شدم کامل متوجه منظوراقای پاکزاد شده
بودم ...بابا ازخصلت غیرارادیم براش گفته
بود ازبی دست وپا بودنم واشک دم مشکم ...تودلم به بابا
که با اینکه همه میگن مرده اما هنوزتو
قلب من زنده ست گفتم:باباچرابهش گفتی ?دیگه من
چجوری سرموبلندکنم...
حس کردم صدای باباروشنیدم وجمله همیشگیش:دخترم
نباید ازچیزی که هستی خجالت بکشی...
وهمین چند کلمه بس بود برای برگردوندن اعتماد به
نفس تحلیل رفتم ...لبخندی زدم :باباهمیشه به
من لطف داشته
اقای پاکزاد خندیدوگفت:خب خانوما من میرم اتاقم شمابه
کارتون برسین.
روزاول کاری به آموزش های مریم ویادگیری های من
گذشت هرچند که بنده خدا ازبس هرچیزی
رو چند باربهم توضیح داده بود کلافه شده بود اما ازش
ممنون بودم که خنگ بودنمو به روم
نیاورد...کاراصلیم ازروز دوم شروع شد اما هنوزم مشکلاتی
داشتم امابا کمک همکارای متشخصی که
داشتم کم کم مشکلاتم حل شد وکارمو یادگرفتم وبهش
عادت کردم...ازهمه چی راضی بودم ساعت
کاری ،محیط کاری، حقوق وخیلی مزایای دیگه .واقعا
ازخداممنون بودم. پدرم روبرده بود پیش
خودش ومن فکرمیکردم تنهاشدم امافرنوش وخانواده شو
برام فرستاد...وقتی که ازپیداکردن کار
ناامید بودم اقای پاکزاد و فرستاد...معجزاتش حالمو
دگرگون میکنه...وروزبه
روزایمانموبیشتر...نمیدونم ته قصه چی پیش میاد و
نمیخوامم بدونم فقط میخوام تو زمان حال سیر کنم
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتهفتم🦋
🌿﷽🌿
ازشغل خوبی که به کمک خدا وبه واسطه بندش
نصیبم شده استفاده کنمو خودمو بکشم بالا
ازمردابی که شاید امتحانی باشه برای اثبات ارزش
وجودیم...درکنارکارکردن دنبال خونه میگشتم با
اینکه پول زیادی نداشتم اما حاضربودم تو بدترین جاهاهم
زندگی کنم حداقلش خیالم راحت بودکه
سربارنیستم هرچندکه خانواده فرنوش اونقدرخوب بودن
که حتی یک بارهم بخاطرسربارشدنم
حتی یک کلمه هم نگفتن ...همیشه به دنیا نگاه میکردم
وافسوس میخوردم برای نبود آدم خوب اما
وقتی این خانواده رودیدم متوجه شدم خوبی هنوزم که
هنوزه موندگاره وازقلبا نرفته ...خانواده
فرنوش مثل فرشته های نجات، منی روکه غریبه بودم روبه
خونشون راه دادن وخونشون
شدپناهگاه امنم...پدرش پدری کرد ومادرش
مادری...فرنوش خواهرم بودوفرهود برادرم...وچقدر
فرهود برام قابل احترام وهمینطورهم قابل
اعتماد...فرهودی که بخاطر راحت بودن من از راحتی
خودش گذشته بود وطوری رفت وامد میکنه که منومعذب
نکنه وچقدرحس خوبی روانسان لمس
میکنه زمانی که کسی بی ریا...صادقانه...بهت محبت میکنه
یه محبت سربسته ...طوری که حتی بهت
اجازه نمیده ازش تشکرکنی...یه محبت سربسته تااحساس
دین نکنی...وچقدرممنون بودم ازفرشته
های نجاتم که بهم محبت میکردن...اونم
سربسته.!..نمیدونم چندروزازکارم گذشته بودفقط
میدونستم کمترازیک ماه ...به اون چیزی هم که
میدونستم شک داشتم ...قراربودجلسه مهمی تو
شرکت برگزار بشه جلسه ای که به پروژه جدیدی که
قراربود خیلی پرسود باشه مربوط
میشد...جلسه رأس ساعت ۱۰ بود.زمان زیادی باقی نمونده
بود که آقای پاکزاد سراسیمه ازاتاقش بیرون اومد وبهم نزدیک شد:آیه دخترم من پرونده
رواشتباهی اوردم
بهت زده نگاهش کردم تااون جایی که میدونستم این
جلسه باحضور افراد مهم وسرشناسی قراربود
برگزارشه وجاگذاشتن پرونده به معنی ازهم پاشیدن جلسه
برای همیشه است ودرنتیجه پروژه
پرسودی که اقای پاکزاد کلی براش تلاش کرده هم عملی
نمیشه نگاه مضطربمو که دید گفت:هیچی
نیست فقط بایدکمکم کنی
-چشم چه کمکی؟
سوییچ ماشینی به سمتم گرفت:توپارکینگه یه کمری
مشکی
سوییچو باگیجی گرفتم که خم شد و روی برگه های رنگی
یادداشت چیزی نوشت وکاغذ کوچیک
رنگی روبه سمتم گرفت وگفت:ادرس خونمه سریع برو
اونجا بروطبقه بالا ،برواتاق کارم،یه پوشه
قرمزرنگ توکشوی میزمه، راستی رانندگی بلدی دیگه?
سریع به سمت آسانسوردوییدم که صدام زد:آیه-
بله بله
به سمتش برگشتم
دست کلیدی به سمتم پرت کردکه با بازشدن
درآسانسوریهویی پرت شدتو،امامن که کمی
باآسانسورفاصله داشتم تابرسم بهش درآسانسوربسته
شدسریع نگاه کردم طبقه 8متوقف شد دستی
برای اقای پاکزاد تکون دادم وسریع رفتم توراه پله سه
تاپله آخری بود که سرخوردم ازاونجا که
افتادن توخونم بود ویه چیزعادی بیخیال بلندشدم
ورسیدم طبقه هشتم شاید اون هم یکی
ازمعجزات زندگیم بودکه آسانسورهنوزتو طبقه هشتم
بوداون هم تواون شرایط عالی یه نفر
درآسانسور روگرفته بود ومنتظربود دوستش برگه هایی
روکه روی زمین ریخته شده روجمع کنه
درلحظه اخر سر رسیدم قبل ازاینکه آسانسورحرکت کنه
خودموانداختم داخل مقابل مردهایی که
توآسانسوربودن روزانوهام نشستم وبه کف آسانسوردقیق
نگاه کردم وبا دیدن دست کلید گل
ازگلم شکفت ازیکی ازمرد ها که دقیقا مانع برداشتن
دست کلید بودعذرخواهی کردم وبعد
ازبرداشتن به پارکینگ رفتم دنبال ماشین اقای
پاکزادگشتم که خداروشکرسریع پیداکردم.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#خطبهغدیر🪴
#قسمتاول🌷
🌿﷽🌿
بخش اول: حمد و ثنای الهی
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی عَلا فی تَوَحُّدِهِ وَ دَنا فی تَفَرُّدِهِ وَجَلَّ فی سُلْطانِهِ وَعَظُمَ فی اَرْکانِهِ ، وَاَحاطَ بِکلِّ شَیءٍ عِلْماً وَ هُوَ فی مَکانِهِ وَ قَهَرَ جَمیعَ الْخَلْقِ بِقُدْرَتِهِ وَ بُرْهانِهِ حَمیداً لَمْ یزَلْ، مَحْموداً لایزالُ ( وَ مَجیداً لایزولُ، وَمُبْدِئاً وَمُعیداً وَ کلُّ أَمْرٍ إِلَیهِ یعُودُ ). بارِئُ الْمَسْمُوکاتِ وَداحِی الْمَدْحُوّاتِ وَجَبّارُ الْأَرَضینَ وَ السّماواتِ، قُدُّوسٌ سُبُّوحٌ، رَبُّ الْمَلائکةِ وَالرُّوحِ ، مُتَفَضِّلٌ عَلی جَمیعِ مَنْ بَرَأَهُ، مُتَطَوِّلٌ عَلی جَمیعِ مَنْ أَنْشَأَهُ . یلْحَظُ کلَّ عَینٍ وَالْعُیونُ لاتَراهُ.
ستایش خدای را سزاست که در یگانگی اش بلند مرتبه و در تنهایی اش به آفریدگان نزدیک است ؛ سلطنتش پرجلال و در ارکان آفرینش اش بزرگ است. بى آنکه مکان گیرد و جابه جا شود ، بر همه چیز احاطه دارد و بر تمامی آفریدگان به قدرت و برهان خود چیره است.
همواره ستوده بوده و خواهد بود و مجد و بزرگی او را پایانی نیست. آغاز و انجام از او و برگشت تمامی امور به سوی اوست . اوست آفریننده آسمان ها و گستراننده زمین ها و حکمران آن ها. دور و منزه از خصایص آفریده هاست و در منزه بودن خود نیز از تقدیس همگان برتر است . هموست پروردگار فرشتگان و روح؛ افزونی بخش آفریده ها و نعمت ده ایجاد شده هاست . به یک نیم نگاه دیده ها را ببیند و دیده ها هرگز او را نبینند .
کریمٌ حَلیمٌ ذُوأَناتٍ ، قَدْ وَسِعَ کلَّ شَیءٍ رَحْمَتُهُ وَ مَنَّ عَلَیهِمْ بِنِعْمَتِهِ . لا یعْجَلُ بِانْتِقامِهِ، وَلایبادِرُ إِلَیهِمْ بِمَا اسْتَحَقُّوا مِنْ عَذابِهِ . قَدْفَهِمَ السَّرائِرَ وَ عَلِمَ الضَّمائِرَ، وَلَمْ تَخْفَ عَلَیهِ اَلْمَکنوناتُ ولا اشْتَبَهَتْ عَلَیهِ الْخَفِیاتُ . لَهُ الْإِحاطَةُ بِکلِّ شَیءٍ ، والغَلَبَةُ علی کلِّ شَیءٍ والقُوَّةُ فی کلِّ شَئٍ والقُدْرَةُ عَلی کلِّ شَئٍ وَلَیسَ مِثْلَهُ شَیءٌ . وَ هُوَ مُنْشِئُ الشَّیءِ حینَ لاشَیءَ دائمٌ حَی وَقائمٌ بِالْقِسْطِ، لاإِلاهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزیزُالْحَکیمُ . جَلَّ عَنْ أَنْ تُدْرِکهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یدْرِک الْأَبْصارَ وَ هُوَاللَّطیفُ الْخَبیرُ . لایلْحَقُ أَحَدٌ وَصْفَهُ مِنْ مُعاینَةٍ، وَلایجِدُ أَحَدٌ کیفَ هُوَمِنْ سِرٍ وَ عَلانِیةٍ إِلاّ بِمادَلَّ عَزَّوَجَلَّ عَلی نَفْسِهِ.
کریم و بردبار و شکیباست . رحمت اش جهان شمول و عطایش منّت گذار . در انتقام بی شتاب و در کیفر سزاواران عذاب ، صبور و شکیباست . بر نهان ها آگاه و بر درون ها دانا . پوشیده ها بر او آشکار و پنهان ها بر او روشن است . او راست فراگیری و چیرگی بر هر هستی . نیروی آفریدگان از او و توانایی بر هر پدیده ویژه اوست . او را همانندی نیست و هموست ایجادگر هر موجود در تاریکستان لاشیء . جاودانه و زنده و عدل گستر . جز او خداوندی نباشد و اوست ارجمند و حکیم . دیده ها را بر او راهی نیست و اوست دریابنده دیده ها . بر پنهانی ها آگاه و بر کارها داناست . کسی از دیدن به وصف او نرسد و بر چگونگی او از نهان و آشکار دست نیابد مگر ، او - عزّوجلّ - خود ، راه نماید و بشناساند.
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج⤵️
#کمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
⤵️⤵️
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat