#پارتصد
#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#پارتصدیکم
پاهام توان حرکت نداشتند......قدم های سرد و خسته ام رو به جلو می رفت....... انگشتان یخ زده ام در هم جمع شد....... برای تاکسی نارنجی رنگی که از دور می امد دست تکان دادم و سوار شدم....... راننده ی تاکسی که مرد خوش رویی بود گفت :کجا می ری داداش ؟ ادرس را بهش گفتم و سرم را به پشتی صندلی تکیه دادم....... دیگه هیچ چیزی توی این دنیا شادم نمی کرد...... حتی رفت و آمد عابرین پیاده...... حوصله ی هیچ کس و هیچ چیزی رو نداشتم...... دلم نمیخواست هیچ کسی دور و برم باشه...... چند روز پیش برخلاف اصرارهای اخترخانم عذر دختر را خواسته بودم...... اگر می توانستم و روم می شد دلم می خواست تنهای تنها باشم بدون هیچ مزاحمی اما نه روم می شد و نه می تونستم به مشتی قربون و خانمش حرفی بزنم..... صدای راننده که میگفت رسیدیم باعث شد از فکر بیرون بیام...... پول کرایه اش را حساب کردم و از ماشین پیاده شدم...... کلید را از جیبم بیرون اوردم و در را باز کردم........ خانه توی سکوت عجیبی فرورفته بود....... در را پشت سرم بستم و کفشامو بی حوصله توی جاکفشی پرت کردم...... گلوم به شدت خشک شده بود..... از ظهر که رفته بودم بیرون لب به چیزی نزده بودم...... دستم به سمت دستگیره ی یخچال رفت...... نگاهم روی عکس دختر که به در یخچال چسبیده بود خیره ماند...... توی عکس حالت بامزه ای به خودش گرفته بود...... بی اختیار لبخند محوی روی لـ ـبم نشست......انگشت اشاره ام را روی عکس کشیدم و در یخچال را باز کردم...... شیشه را از توی یخچال بیرون اوردم و همانطوری سرکشیدم...... الان اگه دختر بود سرم کلی غرغر می کرد که چرا شیشه رو دهنی کردم...... یادمه سری پیش که شیشه با دهان خورده بودم از پشت با قاشق داغ زد به دستم که منم عصبانی شدم و به جبران قرمزی روی دستم جریمه اش کرده بودم و سه دور بهش گفته بودم ظرفا رو بشوره........ اون شب نامردی نکردم و کلی ظرف براش زدم...... بیچاره آخر شب معلوم بود حسابی کمـ ـردرد گرفته چون از اخترخانم پماد گرفت و رفت توی اتاقش..... با یاداوری ان روز با لبخند سرم را تکان دادم......... صدای قاروقور شکمم باعث شد از یخچال فاصله بگیرم..... عجیب بود این چند وقت به کل اشتهام را از دست داده بودم...... اما ان شب میل عجیبی به خوردن پیدا کرده بودم و این از صدای شکمم که داشت آبروم رو می برد به خوبی مشخص بود...... نگاه قابلمه های خالی روی گاز کردم...... با دیدنشان دلم گرفت....... حال نداشتم خودم غذا درست کنم وگرنه دو تا نیمرو می زدم و می خوردم...... الان اگه دختر بود بهش می گفتم یه غذای حسابی برای شکم آقا بهراد درست کنه...... اما حالا که نیست...... بیخیال غذا شدم و از آشپزخانه بیرون آمدم......
🖤🖤🖤🖤💙🖤🖤🖤🖤
#رمان
#سجدهبرغرورمردانهام
#خانوادگی
#عکسنوشتهایتا
#منمحمدرادوستدارم
http://eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#بانو_چشمه
#برگچهارم
سال ها پيش، مردى به نام "ابن لُحَىّ"، رهبر شهر مكّه بود. او به بيمارى سختى مبتلا شد.
طبيب ماهرى در مكّه بود به او دستور داد تا به شام (سوريه) سفر كند و بدن خود را با آب چشمه اى كه در آنجاست، بشويد.
رهبر مكّه به شام رفت. آن چشمه را پيدا كرده و چند ماه را در آنجا ماند و هر روز در آبِ آن چشمه، بدنش را شستشو مى داد.
مردم شام، بت هايى را براى خود درست كرده بودند و آنها را مى پرستيدند. او به يكى از اين بتكده ها رفت و با ديدن آن مردم بت پرست فهميد كه رهبران آنها از راه بت پرستىِ اين مردم به چه ثروت زيادى رسيده اند.
هر روز ده ها گوسفند قربانى مى شوند و بعد از پايان مراسم، همه آنها كباب شده و سفره اى رنگين پهن مى شود.
او فهميد كه تمامى هديه هاى ارزشمندى كه مردم براى بت ها مى آورند، ميان رهبران تقسيم مى شود.
اينجا بود كه فكرى به ذهن رهبر مكّه رسيد: ساختن يك بت در مكّه و فريب دادن مردم!
وقتى او از سفر بازگشت، فكر بت پرستى را در مكّه رواج داد. در فاصله كوتاهى بت هاى زيادى ساخته شد و مردم به پرستش آنها مشغول شدند.
اعتقاد مردم به سه بت بيش از بقيّه بود و آنها را دخترانِ خدا مى دانستند و در برابر آنها سجده مى كردند و از آنان حاجت مى خواستند.
نام دخترانِ خدا چنين بود: "لات"، "مَنات" و "عُزّى".
🦋🦋🦋🦋💖🦋🦋🦋🦋
#بانوی_چشمه
#حضرت_خدیجه_سلامالله
#ایام_فاطمیه
#شهادت_حضرت_زهرا_سلامالله
#شهداءومهدویت
#کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#نشر_حداکثری
#کپی_آزاده
#چهارمینمسابقه
@shohada_vamahdawiat
@hedye110
🏴🏴🏴🏴🏴
عذاب است این جهان بی تو
مبادا یک زمان بی تو..
🔻مولانا
💠🦋
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
گفتی: برو! ولیک نگفتی کجا رود
این مرغ پرشکسته که آزاد میکنی ...
🔻سیمین_بهبهانی
💠🦋
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
هدایت شده از گسترده رایگان مینا عصرانه
مادرانی که دغدغه ی حجاب دارند ، عجله کنند🧕
👇👇👇👇👇👇
« #متنوع ترین کانال روسری های
دخترونه ونوجوانه در #ایتا »
✨هدیه ی مناسب جشن تکلیف👌
✨ست های مادر دختری👩👧
❌❌بدون واسطه مستقیم از تولیدی میاریم.
‼️‼️ زیر قیمت بازار😳
🔰🔰 ارسال رایگان هم داریم
💯💯 فروش حضوری در قم (پردیسان) و شهرری😎
👈👈در کانال زیر👇👇
http://eitaa.com/joinchat/767950866Cce3cd21105
«سیماتاج انتخاب سخت پسندان»
هدایت شده از گسترده رایگان مینا عصرانه
همراهان محترم من این کانالو تایید میکنم😍👇👇
خودم به شخصه روسری هامو اینجا سفارش میدم👇👇
روسری برای خودتون و دخترون لازم داشتید
از دست ندین روسری هاش متنوع وقیمت مناسب هست 😍😍
👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/767950866Cce3cd21105
مقام عرشی حضرت زهرا_6.mp3
13.35M
#مقام_عرشی_حضرت_زهرا "س" ۶
✨ زیرکترین فرزندان حضرت زهرا "س"، شبیهترین فرزندان به ایشان هستند!
برای هر پدر و مادری، عزیزترین فرزندان؛ دغدغهمندترینشان در رفع اولویتها و نیازهای خانواده است!
برای سبقت گرفتن از بقیهی فرزندان، و نزدیکتر شدن به وجود مادر :
✦ اولین قدم، یکسان سازی دغدغهها و اولویتهای ما با ایشان است!
#استاد_شجاعی 🎤
@Aksneveshteheitaa
✏️به من گفت که چرا وقتی قول می دی سر وقت حاضر نمیشی.⏱ سید آنقدر به این موضوع حساس بود که می گفت که روزی که با👤دامادمون برای صحبت در مورد ازدواج❤️قرار گذاشته بودم اگه سر وقت نمی اومد دخترم رو بهش نمی دادم.😐
#استوری
#شهیدموسوینژاد
#پس_زمینه_گوشی
💠🦋
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
بگذار کسی نداند که چگونه من
به جای نوازش شدن،
بوسیده شدن،
گزیده شده ام..
#احمد_شاملو
💠🦋
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
هيچوقت، هيچ چيز، از هيچكس، بعيد نیست..
💠🦋
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯