eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
4.9هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی دلبر عصبانیه😄 🔷🦋   @Aksneveshteheitaa              💖 🦋💖
عاشقی قصه تلخی است میان دو نفر ک فقط یک نفر از غصه به هم می‌ریزد 🔷🦋   @Aksneveshteheitaa              💖 🦋💖
به قولِ صائب تبریزی🖇🌱: نیست ممکن هر که مجنون شد، دگر عاقل شود… 🔷🦋   @Aksneveshteheitaa              💖 🦋💖
4_5792884114537316521.mp3
5.86M
❤️امام رضا قربون کبوترات 💔یه نگاهیَم بکن به زیر پات.‌‌.. (ع) 🔷🦋   @Aksneveshteheitaa              💖 🦋💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با صدا ببینید فوق العاده آرامشبخش🔈 🌧کاش بارانی ببارد قلب ها را تر کند ⭐بگذرد از هفت بند ما ، صدا را تر کند 🌧قطره قطره رقص گیرد روی چتر لحظه ها ⭐رشته رشته مویرگ های هوارا تر کند 🌧بشکند در هم طلسم کهنه ی این باغ را ⭐شاخه های خشک و بی بار دعا را تر کند 🌧از خدای مهربون میخوام ⭐بارونش فقط برای شستن غم هاتون باشه 🌧الــــهــــی آمـــیــــن🙏 ⭐شبت آرام و در پناه خداوند مهربان🌙 💖🌹🌟✨🌟🌙🌹💖
AUD-20210214-WA0002.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 ➡️🌷🌼💝 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
بسم الله الرحمن الرحیم الهی به امید تو 💖🕊 صلوات خاصه امام رضا علیه السلام: اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ‌عَلی‌اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.🌹🍃 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
کــاش تـــوی یه جـــاده ، روی یه تـــابلـــــو نــــوشتــــه بـــود "پـــایان انتـــظــار"   ۲ کیلـــــومتـــر اللهم عجل لولیک الفرج 🔷🦋   @Aksneveshteheitaa              💖 🦋💖
سلام صبحتون بخیر 🔷🦋   @Aksneveshteheitaa              💖 🦋💖
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
دوستان عزیزم از مسابقه جا نمونید🌹🌹🌹🌹
اگر دوستش داريد به زبان بياوريد! پانتوميم كه بازى نمی كنيد.. از ترسِ باختن ،با اشاره می خواهيد بفهمانيد واقعاً دوستش داريد و به زبان نمى آوريد... يكى از راه ميرسد كه بى هيچ عشقى تكه كلامش "دوستت دارم" است! مى آيد، مى گويد، مى برد دلش را... و شما می مانيد و دوستت دارم هايى كه در عطرِ پيراهنش جا مانده است! 👤سحر رستگار 🔷🦋   @Aksneveshteheitaa              💖 🦋💖
💞✨تخم مرغ یک رنگ است ..! اما وقتی شکستیش دو رنگ می شود ..! ✨💞پس انتظار نداشته باش .. آدمی را که شکستی ..! با تو یک رنگ باشد... 🔷🦋   @Aksneveshteheitaa              💖 🦋💖
یک نکته بگویمت به تحقیق بسنج گر عاقل و کاملی مرنجان و مرنج! رنجاندن خلق و رنجشت از طمع است بگذر ز طمع که این به است از صدگنج 🔷🦋   @Aksneveshteheitaa              💖 🦋💖
‌‌‌ *راحیل* نوبت به احوالپرسی با فاطمه که رسید بغلم کردوگفت: ‌‌– ترسیدم نبینمت و برم، از مامان خواستم به آرش خان بگه بیاد دنبالت. –چقدر زود میرید کاش بیشتر می موندید. چشمکی زدو گفت: –کلی حرف باهات دارم. –صبر کن برم ببینم، مامان کاری نداره، بعدمیام پیشت. لباسم را عوض کردم و برسی به موهایم کشیدم ویک تِل گره ایی روی سرم گذاشتم و کمی رژصورتی خرج لبهایم کردم و به آشپزخانه رفتم. آرش و مادرش در حال پچ پچ کردن بودند. سینه ام را صاف کردم و گفتم: –مامان جان اگه کاری دارید بدید انجام بدم. هر دو به طرفم چرخیدندو مادر آرش گفت: –مثل همیشه سالاد مونده راحیل جان. رفتم سراغ یخچال تا وسایل را بردارم. آرش کنارم ایستاد و رو به مادر گفت: –مامان، اینقدر از نامزد من کار نکش. برگشتم طرفش و لبم را به دندانم گرفتم و گفتم: –زشته آرش، من خودم دلم می خواد. مادرش فقط لبخند زد. آرش آرام کنار گوشم گفت: –کمکت می کنم زود تموم شه بعدش حرف باهات دارم. همانطور که نایلون کاهو و گوجه را دستش می دادم گفتم: –چرا امروز همه با من حرف دارن؟ –بله! چشمم روشن دیگه کی باهات حرف داره؟ خنده ایی کردم و با نایلون خیار و هویج به طرف ظرفشویی رفتم و گفتم: –حالا. تلفن زنگ خورد و مادرش برای جواب دادنش به سالن رفت. آرش هم سو استفاده کردو فوری با دستش صورتم را گرفت و گفت: –میگی یا گازت بگیرم؟ از کارش خجالت کشیدم. –آرش زشته، یکی می بینه. –پس زودتر بگو. –باشه، یه کم برو اونورتر. دستهایش را عقب کشید و به چشمهایم زل زد. –اینجوری سرخ و سفید میشی خیلی دوست داشتنی تر میشی. سرم را پایین انداختم و آرش گفت: –میگی یا... – هیچی بابا، فاطمه کارم داره. بعدشم به قول خودت مجرد تو خونس، فاصله رو رعایت کن. –اگه منظورت فاطمه هست اون یکی رو داره. تعجب زده گفتم: –از کجا می دونی؟ پشت چشمی نازک کردو گفت: –حالا... شیر آب باز بودو خیارهارا می شستم. کمی آب در مشتم پر کردم و روی صورتش پاشیدم و گفتم: –ادای من رو درمیاری؟ تا امد طرفم خیز بردارد مادرش امد و گوشی را طرفش گرفت. –مژگان باهات کار داره. آرش با چشم هایش برایم خط و نشان کشید و گوشی را از مادرش گرفت و رفت. شروع به درست کردن سالاد کردم. بعد از چند دقیقه فاطمه آمد و گفت: –پس چرا نمیای؟ – سالاد درست کنم میام. –بده دوتایی درست کنیم. با یک لبخند خاصی مشغول پوست کندن خیارشد. –چیه، لبخند میزنی، خوشحالیا. لبخندش پر رنگتر شد. –آشتی کردیم. – با نامزدت؟ اهوم، البته دیگه محرم نیستیم. قرار شدتا هفته ی دیگه محضری عقد کنیم. بوسیدمش و گفتم: – چقدر برات خوشحالم فاطمه، خبر خوبی بهم دادی. ظرف سالاد را آوردم و همین که کاهوهایی که خرد کرده بودم را داخلش ریختم آرش امد و گفت: – راحیل جان من برم گوشیم رو بیارم، جا مونده توی مغازه ایی که ازش خرید کردم. مژگان زنگ زده رو گوشیم، صاحب مغازه جواب داده وگفته اینجا مونده. اصلا حواسم نبود گوشیم نیست. –کدوم مغازه؟ –مگه فرقی می کنه؟ احساس کردم از جواب دادن طفره میرود. –میخوای منم باهات بیام؟ –نه؛نه، زود بر می گردم. «این چرا مشکوک شده.» توی فکر بودم که فاطمه گفت: –اگه کارها خوب پیش بره آخر شهریور عروسی می گیریم. اون موقع میای و من دوباره می بینمت. لبخندی زدم و گفتم: –چشم آقا دوماد ترسیده ها، داره سروته قضیه روسریع هم میاره. خندیدو گفت: –چه جورم...بعد سرش را پایین انداخت و ادامه داد: – وقتی به کارهای خودم فکر می کنم و به تو، می بینم چه گیرای سه پیچی می دادم سر چیزای الکی. بیخودی دعوا درست می کردم. –به من؟ –آره دیگه، مثلا همین الان، اگه من جای تو بودم گیر می دادم به آرش خان که باید بگه گوشیش رو توی کدوم مغازه، چرا؟ و چگونه جا گذاشته، بعد خودشم از حرفش خنده اش گرفت. کارمان که تمام شد، به اتاق رفتیم. فاطمه تا وقتی که صدای اذان بپیچد در خانه در مورد نحوه ی آشتی کردنش با نامزدش برایم تعریف کرد. به اتاق آرش رفتم و نمازم را خواندم. قبلش از عطری که امروز آرش داده بود زده بودم و عطرش کل اتاق را برداشته بود. بعد از این که سجاده و چادرم را تا کردم و خواستم از اتاق بیرون بروم. با دیدن آرش روی تخت یکه خوردم. دراز کشیده بودو ساعدش را روی چشم هایش گذاشته بود. ناگهان یاد دختری در مترو بود افتادم. « این کی امد، کی خوابید؟» خنده ام گرفته بود. چادر نماز را باز کردم وخم شدم تا به رویش بکشم. تکه‌ایی از موهایم روی صورتش افتاد. فوری موهایم را گرفت و کشید و گفت: –به چی می خندی؟ دوباره خندیدم. –خودت رو زدی به خواب من رو یاد یه چیزی انداختی خنده ام گرفت، تو که چشم هات بسته بود خنده ی من رو از کجا دیدی؟ اینقدر بهم نزدیک شدی با این عطرت توقع خواب از من داری؟ – همون عطره که داداشت خریده، رو زدم، راستی یادم باشه ازش تشکر کنم. اخمی کردو گفت: –نیازی نیست 🔷🦋   @Aksneveshteheitaa  
یا حضرت سلطان❤️ سوگند سَرِ کعبه به دامانِ تو باشد صد چِله دلِ قبله چراغان تو باشد من بچه ی آهویم و دنبالِ تو هستم آقا به دلم حق بده حیرانِ تو باشد 🔸شاعر:حسن لطفی 🔷🦋   @Aksneveshteheitaa              💖 🦋💖
دست در دست یار.mp3
5.15M
🌟 درقیامت که آرزوی همه این است؛ که دستشان به علی‌بن‌موسی‌الرضا علیه‌السلام برسد؛ تو می‌توانی راحت در کنارش باشی؛ 💢 اگــــــر ..... 🎤 🌟 ویژه میلاد سلطان خراسان علی‌بن‌موسی‌الرضا علیه‌السلام 🔷🦋   @Aksneveshteheitaa              💖 🦋💖
🌿~・ ♡- 🌹 ارسالی یکی از اعضای محترم کانال 🔷🦋   @Aksneveshteheitaa              💖 🦋💖
هر آنکه یار خواهد یار بسیار؟ ولیکن فرق دارد یار با یار دل من سایه لطف تو میخواست وگرنه سایه دیوار بسیار... 🔷🦋   @Aksneveshteheitaa              💖 🦋💖
بد ترین درد، مُردن نیست دل بستن به کسی است که کنارت نیست... 🔷🦋   @Aksneveshteheitaa              💖 🦋💖