┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
🍃بہ نام او ڪه...
🌼رحمان و رحیم است
🍃بہ احسان عادت
🌼وخُلقِ ڪریم است
سلاااام
الهی به امیدتو
صبحتون بخیر💖
🌹💖🦋🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
بی تـــــــو...
معنی انتظار را نمی دانیم
ولی
دل هایمان برای دیدنت پر می کشد
اسم قشنگت قلبمان را می لرزاند
نمی گوییم عاشقیم
ولی بی تـــــــو
تحمل زنده ماندن را نداریم...
یابن الحسن روحی فداکــــــــ
🔷🦋
#ایران_قوی
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💖 🦋💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌺صبحتون معطر به عطر خوش
🍃🌺صلوات بر حضرت محمد (ص)
🍃🌹و خاندان مطهرش
🍃🌺اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ،
🍃🌺کَمَا صَلَّیْتَ عَلَی آلِ إِبْرَاهِیمَ
🍃🌺إِنَّکَ حَمِیدٌ مَجِیدٌ
ارسالی یکی از اعضای محترم کانال
#گیف 🎬
🔷🦋
#ایران_قوی
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💖 🦋💖
🌸🍃
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت199
در چشم هایش نگاه کردم غم داشت. از این که آرامشمان به هم ریخته بود ناراحت بودم. از این که مژگان اصرار دارد آرش باید مشکلاتش را حل کند خوشم نمیآمد ولی کاری هم نمی توانستم بکنم. اخم و تخم و غر زدن من فقط باعث میشد اوضاع بدتر شود. دلم نمی خواست کارهایم باعث شود با من بودن برای آرش استرس زا بشود. مژگان دوباره به آرش زنگ زد و گفت که رفته در کافی شاپی نزدیک شرکت نشسته است و منتظر آرش است. «خدایا کی این مژگان و شوهرش دست از سر زندگی ما بر می دارن، حالا با شوهرت دعوا کردی آرش چیکار کنه، چرا هی به این زنگ میزنی»
آرش من را تا ایستگاه مترویی که در مسیرش بود رساند و دوباره عذر خواهی کرد و رفت.
دل من هم شور میزد. یعنی چه شده که مژگان آن طور گریه می کرد. آرش گفته بود در اولین فرصت زنگ میزند و برایم توضیح میدهد.
سعی کردم تا زنگ زدن آرش به این موضوع فکر نکنم و از وقتم بهترین استفاده را بکنم. زنگ زدم به سوگند و گفتم که میروم پیشش. دلم نمی خواست فکرم مشغول کسی باشد که اصلا هیچ ارزشی برای وقت و برنامه ریزی دیگران نمیگذارد. حتی دلم نمی خواست از دستش حرص بخورم و به خودم آسیب بزنم. به نظرم رفتار این زن و شوهر خیلی بچه گانس، تا وقتی می توانند باهم حرف بزنند چرا اینقدر پای این و آن را وسط دعوایشان می کشانند.
وقتی به خانهی سوگند رسیدم، برق خاصی در چشم هایش دیدم. به خودشم هم خیلی رسیده بود.
با لبخند نگاهش کردم و پرسیدم:
–خبریه سوگند؟
لبخندی زدوبی مقدمه گفت:
–یکی از مشتریهامون من رو به همسایشون معرفی کرده، که برای پسرش دنبال دختر می گشته، حالا امروز خانمه میخواد بیاد که باهم آشنا بشیم.
با خوشحالی گفتم:
–مبارکه عزیزم. بغلش کردم و بوسیدمش.
سوگند خنده اش گرفت.
–چی مبارکه، هنوز که خبری نیست شاید اصلا ازم خوشش نیومد یا برعکس.
–انشاالله که هر چی خیره برات پیش بیاد.
یک ساعتی به دوخت و دوز مشغول بودیم. سوگند از خانوادهایی که ندیده بود طبق گفته های مشتریاش تعریف می کرد.
بعد از این که کارم تمام شد و خواستم به خانه برگردم سوگند نگذاشت و گفت:
–راحیل میشه توام بمونی و باهاش آشنا بشی، می خوام نظرت رو بدونم.
–آخه شاید درست نباشه که من باشم.
سوگند اخمی کرد و رویش را برگرداند.
–اگه واسه من وقت نداری، بهونه نیار.
چاره ایی نداشتم جز ماندن.
–پاشو اینجارو یه کم مرتب کنیم، می خوای همین اول کاری لو بره که چقدر شلخته ایی؟
اخم هایش تبدیل به لبخند شد و ذوق زده بلند شد و باهم همه جا را مرتب کردیم. مادر و مادر بزرگش هم که برای خرید بیرون رفته بودند امدند.
بعد از ناهار و نماز، من و سوگند میوهها و وسایل پذیرایی را روی میز چیدیم و منتظر نشستیم.
با صدای زنگ در سوگند از جا پرید و باعث شد که همگی بخندیم.
پشت در، خانم مانتویی که حجاب معمولی داشت ایستاده بود. با تعارفهای مادر سوگند وارد خانه شد.
بعد از احوالپرسی و خوش بش، نگاه خریدارانهایی به من انداخت و این از چشم مادر بزرگ سوگند دور نماند. برای همین فوری من را معرفی کرد و پشت بندش هم تاکید کرد که نامزد دارم.
خانم لبخندی زد و آرزوی خوشبختی برایم کرد و نگاهش را به سوگند دوخت و با لبخندی، فوری سر اصل مطلب رفت. رو به مادر بزرگ سوگند گفت:
–راستش حاج خانم من سه تا پسر دارم که دوتا بزرگها ازدواج کردن، مونده این آخریه که خودش ازم خواست که همسر آینده اش رو من براش پیدا کنم.
برعکس دوتا پسرهام که خودشون با همسرشون آشنا شدن و بعدشم ازدواج کردن، کلا نظر این پسر من فرق داره، کاملا به آداب و رسوم اعتقاد داره و دوست داره همه چی همونجوری پیش بره.
پسرم استاد دانشگاهه، البته تازه شروع به کار کرده، توقعی هم که از همسر آینده اش داره اینه که بیرون از خونه کار نکنه، ولی این به این معنی نیست که کلا نباید کاری انجام بده، مثلا کاری مثل خیاطی، یا تدریس خصوصی، یا هر کاری که توی خونه بشه انجام داد موردی نداره.
حرفش که به اینجا رسید سکوتی کرد ونگاهش را از صورت تک تک ما گذراند تا نتیجهی حرفهایش را از چهره ها برداشت کند.
در آخر نگاهش روی سوگند ثابت ماند. سوگند سر به زیر با گوشهی بلوزش مشغول بود.
خانم این بار رو کرد به مادر سوگند و ادامه داد:
–راستش من قبل از این که اینجا بیام قبلا جاهای دیگه هم رفتم برای پسرم خواستگاری، ولی همین که مورد کار نکردن دختر رو بیرون از خونه مطرح کردم، بهم جواب رد دادن، برای همین قبل از هر چیزی اول رک و راست این رو میگم، که اگه مخالفتی هست گفته بشه و من بیشتر از این مزاحم نشم. خب بعضی دخترها براشون مهمه، میگن ما درس نخوندیم که بشینیم گوشهی خونه.
دیگه هر کس با توجه به برنامهایی که داره زندگی میکنه. پسرم میگه زن مثل گل میمونه، حیفه که با کار کردن طراوتش رو از دست بده. البته با فعالیتهای اجتماعی زن مخالفتی نداره ها
🔷🦋
#ایران_قوی
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ویدئو_استوری (پروفایل)
ما کسی رو نمیخوایم، که برگــرده...
ما کسیو میخوایم " که بمــونه !!
🔷🦋
#ایران_قوی
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💖 🦋💖
از صدای سخن "عشق" ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند
#حافظ
🔷🦋
#ایران_قوی
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💖 🦋💖
مداحی آنلاین - هوای تو دارد هوای دلم - جواد مقدم.mp3
5.75M
⏯ #واحد احساسی #امام_زمان(عج)
🍃هوای تو دارد هوای دلم
🍃پر از عطر یاس فضای دلم
🎤 #جواد_مقدم
👌بسیار دلنشین
🌷 #شبتون_امام_زمانی
🌷 #التماس_دعا
💖🌹🌟🌙✨🌹💖
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
💜به نام خداوند لوح و قلم
💖حقیقت نگار وجود و عدم
💙خدایی که داننده رازهاست
💚نخستین سرآغازِ، آغازهاست
سلام صبحتون بخیر
الهی به امید تو💚
🌹💖🦋🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
آقـــــــــا جانـــــــــ
جهــــان
حاشـــیه ی جــــذابی اســـت
در حــــوالی تـــــــــو...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🔷🦋
#ایران_قوی
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💖 🦋💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌺🎼سلام ؛ روزتون بخیر باشه؛ سه شنبه ای بی نظیر براتون آرزو میکنیم ؛
🍃🌴☀️الهی امروز روزی بشه براتون که سراسر مهر و عشق و امید درش موج بزنه...
🔷🦋
#ایران_قوی
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💖 🦋💖
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت200
–من دختر شمارو بیرون از خونه دیدم، دقیقا همون چیزیه که پسرم می پسنده،
از لحاظ مالی هم پسرم اونقدری داره که بتونه تامین نیازهای معقول همسر آینده اش روبکنه، حالا اگه سوالی دارید بپرسید تا جواب بدم. بعدگوشیاش را از کیفش در آورد وعکس مورد نظرش را پیدا کرد و گوشی را به مادر سوگند داد و گفت:
–این عکس پسرمه، البته ظاهر به نظر من و پسرم جزء اولویتها نیست، ولی خب نظرها متفاوته.
وقتی نوبت من شد که عکس را ببینم گوشی را جلوی صورت سوگند گرفتم و هر دو نگاه گذرایی به صفحهی گوشی انداختیم. پسری با قد متوسط و لاغر اندام و خیلی خوش تیپ، کنار مادرش ایستاده بودو باهم عکس گرفته بودند. لبخند دندان نمایی هم روی لبش بود که به نظرم جذابترش کرده بود.
گوشی را به خانمه دادم و زیر چشمی نگاهی به سوگند انداختم. فقط من می دانستم که الان چه قندی در دلش آب میشود.
مادر بزرگ سوگند بعد از کمی مقدمه چینی قضیهی نامزد قبلی سوگند را مطرح کرد و دلیل به هم خوردنش را هم توضیح داد.
خانم گفت که می دانسته و این رو هم به پسرش گفته و برایشان اهمیتی ندارد.
نیم ساعتی گاهی آن خانم و گاهی مادر سوگند حرف زدند. بعد خانم چند تا سوال از سوگند در مورد درس و دانشگاهش پرسید و بعد از این که پذیرایی شد خداحافظی کرد و در آخر هم تاکید کرد که دو روز دیگر برای گرفتن جواب زنگ میزند. که اگر جواب مثبت بود با پسرش برای آشنایی بیشتر بیایند.
از این حرفش معلوم بود خودش پسندیده و حالا میخواهد پسرشم هم با سوگند آشنا بشود.
بعد از رفتنش نیشگونی از سوگند گرفتم و گفتم:
–از کی تاحالا تو اینقدر خجالتی بودی من نمی دونستم. حداقل کمی سرت رو بالا میگرفتی.
سوگند جای نیشگون را ماساژ داد و گفت:
–وای راحیل درد گرفت، خب چیکار می کردم. بعد توی گوشم گفت، از خوشحالی بود. آخه من همیشه دلم می خواست بعد از ازدواجم کار نکنم و بشینم توی خونه و خانمی کنم، از کار کردن خسته شدم. قربون خدا بشم که صدام رو شنید.
–واقعا؟
–باور کن، آخه کار نکردی، نمی دونی چه دردسریه.
–اصلا بهت نمیاد، شاید کار خیاطی خستت کرده، اگه یه کار اداری باشه چی؟
صورتش را جمع کرد.
–صد رحمت به این خیاطی، کار اداری که همش زیر آب هم دیگه رو زدنه. یعنی ازش متنفرم.
بوسیدمش وبلند گفتم:
–پس دیگه مبارکه.
مادر و مادر بزرگش برگشتن طرف ما و با لبخند گفتند:
–چه عروس هولی، حداقل صبر می کردی طرف از در خونه پاش رو بزاره بیرون دختر...
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🔷🦋
#ایران_قوی
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💖 🦋💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️🎥ای کاش زودتر مرده بودم ...
🎙#آیت_الله_بهجت
هرکسی وفات میکند،
چه مومن باشد چه کافر باشید
می گوید ای کاش جلوتر آمده بودم
☘💐🌻
#ایران_قوی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 حضرت عزرائیل چگونه می آید؟
┄┅═✾•••✾═┅┄┈
💠 استاد شجاعی
☘💐🌻
#ایران_قوی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸