آیه بای شفای مریض
آیه 57 سوره یونس
يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءتْكُم مَّوْعِظَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَشِفَاء لِّمَا فِي الصُّدُورِ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ
اى مردم به يقين براى شما از جانب پروردگارتان اندرزى و درمانى براى آنچه در سينههاست و رهنمود و رحمتى براى گروندگان [به خدا] آمده است
برای سلامتی همه ی مریضها مخصوصا مدیر کانال عکس نوشته ایتا یه حمد شفا قرائت بفرمائید
🔷🦋
#فقطحیدرامیرالمومنیناست
#یاعلی
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💖 🦋💖
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت218
حالم هنوز خوب نشده بود. عصبی بودم و حرص میخوردم حالا از دست کی، خودم هم نمیدانستم.
دلم نمی خواست آرش از کنارم تکان بخورد. وجودش حالم را بهتر میکرد.
–آرش
–جانم
–میشه تا شب پیش هم باشیم.
–خب پیش همیم دیگه قربونت برم.
–منظورم اینه که دوتایی باشیم پیش بقیه نریم.
نگاه سنگینش را روی خودم احساس کردم، ولی چشم هایم فقط ماسهها را می دید و موجهایی که هنور به مقصد نرسیده برمی گشتند.
بعد از چند دقیقه سکوت گفت:
–اینجوری جبران میشه؟
–حرفی نزدم. باز چند دقیقه به سکوت گذشت، بالاخره سرم را بالا گرفتم و چشم هایش را کاویدم.
غم داشت. نگاهش را ازمن دزدید و بلند شد.
–پاشو بریم حاضر شیم.
–کجا؟
–اگه اینجا باشیم که ولمون نمی کنن، هی میخوان آمار بگیرن، بعد چشمکی زد.
–باید فرار کنیم.
تا نگاهم در سالن به مادر آرش افتاد که داشت با دقت تلویزیون نگاه می کرد،گفتم:
–راستی آرش مامانت گفت، بیاییم چایی بخوریم، یادم رفت بهت بگم.
–میخوای چای بخوریم بعد بریم؟
–من نمی خورم.
–پس توبرو بالا آماده شو منم یه چیزی به مامان میگم زود میام بریم.
مژگان در آشپزخانه بود، ولی نفهمیدم چکار میکند.
لباسهایم را عوض کردم و جلوی پنجرهی اتاق ایستادم و به قلب سنگی متلاشی شده ام چشم دوختم، آنقدر غرق افکارم بودم که متوجه ی امدن آرش نشدم.
از پشت بغلم کرد.
–اگه به من میگی حرفش رو نزنم، پس خودتم اینقدر درگیرش نباش...
برگشتم طرفش.
–راست میگی. باشه.
–واسه مامان یواشکی توضیح دادم که ما آخر شب میاییم، شامم بیرونیم.
–چه طوری بهش گفتی؟ یه وقت ناراحت نشن تنهاشون میزاریم.
–خیلی محترمانه گفتم، می خوام با زنم تنها باشم... اگه منظورت کیارش و مژگانه که، اونا ناراحت نمیشن. بعد چشمکی زد و ادامه داد:
–مژگان که عاشق دل خستهی مامانه. اصلا این دوتا یه روز همو نبینن میمیرن.
لبم را گاز گرفتم و گفتم:
–مامانت نپرسید چرا میخواهید تنهایی برید؟
– چرا پرسید. گفتم، قلبمون رو خراب کردن می خواهیم بریم خودکشی زوجی کنیم، نه که الان مد شده، نمی خواهیم یه وقت از مد عقب...
بلند وکشیده گفتم:
–آرررش...اصلا نمی خواد بگی. چادرم را سر کردم و گفتم:
–من توی حیاطم، لباس عوض کن بیا.
داخل حیاط پر بود از گلهای رنگارنگ و کاج و درختهای کوتاه و بلند نارنج. غرق نگاه کردنشان بودم که باصدایی برگشتم.
–عروس خانم کجا؟
–کیارش بود. اخم هایش کمی بازتر بود و نگاهش رنگ مهربانی داشت.
از این که بعد از این مدت با من حرف میزد خوشحال شدم و خواستم که مهربونیاش را چندین برابر جواب بدهم، البته کمی ترس هم داشتم. ولی آن لحظه گذاشتمش کنار و لبخندی زدم و گفتم:
–با آرش می خواهیم بریم بیرون. نگاهی به در ساختمان انداخت وپرسید؛
–پس خودش کو؟
–الان میاد.
سرش را تکان داد و نشست روی کندهی درختی که کنار باغچه بود و اشاره کرد که من هم بنشینم.
–با ما بهت خوش نمی گذره؟
–ازحرفش جاخوردم و فوری گفتم:
–این چه حرفیه ما فقط خواستیم...
– البته حق داری...بعد بلند شد و ادامه داد:
–فردا رو دیگه جایی نرید با هم باشیم، بدون آرش تو این خونه به هیچ کس خوش نمی گذره.
از حرفش خوشم نیامد.«حالا خوبه آرش همش درخدمتشونه، البته خوب برادرش رو خیلی دوست داره، »
کیارش رفت و با باغبانی که در حال رسیدگی به باغچه بود. شروع به صحبت کرد.
آرش امد و من رفتم جلوی در ایستادم تا ماشین را بیرون بیاورد.
انتظارم طولانی شد، سرکی داخل حیاط کشیدم. آرش و کیارش در حال حرف زدن بودند. آرش مبهوت کیارش را تماشا میکرد «یعنی چی داره بهش میگه.»
خجالت میکشیدم بروم صدایش کنم تصمیم گرفتم طول کوچهایی را که درختهای نارنج از روی دیوارهایش به کوچه سرک میکشیدند و منظره ی دل نشینی ایجاد کرده بودند را پیاده روی کنم.
دوبار تا ته کوچه که مسافت زیادی نبود را رفتم و برگشتم. تا بالاخره آرش ماشین را بیرون آوردم من سوارشدم. با عصبانیتی که سعی می کرد کنترلش کند گفت:
–ببخش که منتظر موندی، کیارش یه ماجرایی رو تعریف می کرد نمیشد وسطش بزارم بیام.
–چه ماجرایی؟
–می ترسم تعریف کنم دوباره حالت گرفته بشه و روزمون خراب بشه.
من که کنجکاو شده بودم و فکرمی کردم در مورد من است گفتم:
–بگو، هیچی نمیشه...
–قول میدی؟
–بگو دیگه آرش، سعی می کنم.
–داشتم میومدم مژگان توی سالن من رو دیدوبهم گفت، شب زودتر بیایید بریم یه سر ویلای مامانم اینا، چون داداشش و مامانش امدن شمال. گفت بریم اونجا شام دورهم باشیم.
🔷🦋
#فقطحیدرامیرالمومنیناست
#یاعلی
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💖 🦋💖
تو تمام منی
تمام پیدا و پنهانم
تمام داشته و نداشته ام
تنهایت نخواهم گذاشت
تا آن سوی ابدیت ☺️😍
🔷🦋
#فقطحیدرامیرالمومنیناست
#یاعلی
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💖 🦋💖
نگاه شوق تو بودم
کنون خیال توام ...
👤بیدل دهلوی
🔷🦋
#فقطحیدرامیرالمومنیناست
#یاعلی
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💖 🦋💖
خدارا یک نگاهی سوی ما کن
ز چنــگ نفس امــاره رهــا کن
کرم کن مهدیـا در خدمت خود
نصیـــب و روزی ما کـربـــلا کن . . .
🔷🦋
#فقطحیدرامیرالمومنیناست
#یاعلی
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💖 🦋💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊در این صبح زیبا
🌸هم خدا هست
🕊هم نور زیبایی و هم عشق
🌸آفتابِ مهربانی
🕊ارزانی پلک گشوده تان
🌸همهمهٔ پرندگان نیکبختی
🕊شادی بخش بامدادتان
🌸ســـــلام
🕊صبحتون بخیر و شادی
🔷🦋
#فقطحیدرامیرالمومنیناست
#یاعلی
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💖 🦋💖
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
جواب صحیح سوالهای مسابقه #خورشیدایران
#هفتمینمسابقه
1- چرا حضرت نجمه(ع) در مدّتی که به حضرت رضا(ع) شیر میداد، درخواست دایه کرد؟
برای من ذکرهایی از نماز و تسبیح هست که از هنگام پرستاری و شیر دادن به این نوزاد، از آن عباداتم کاسته شده است.» (کمک میخواهم تا به عبادات و مناجات برسم.)
2- به چه دلایلی لقب امام هشتم(ع) رضا میباشد؟
1. آن حضرت مورد رضا و پسند خداوند در آسمان، و مورد رضا و پسند رسول خدا(ص) و امامان(ع) در زمین بود.
2. مخالف و موافق، شیعه و سنّی، او را پسندیدند و آن حضرت مورد رضا و پسند همه بود.
3. آن حضرت به رضای پروردگار راضی بود و این خصلت ارزشمند را که مقامی بالاتر از مقام صبر است، به طور کامل داشت
3- مادر ارجمند حضرت رضا(ع) چه نام داشتند و اهل کجا بودند؟
مادر ارجمند حضرت رضا(ع) بانویی از اهالی مغرب (اندلس سابق) به نام نجمه بود
۴- امام رضا(ع) در چند سالگی به امامت رسیدند؟
35 سالگی
۵- امام کاظم(ع) به چه منظوری بنیهاشم را به خانه خود دعوت کردند؟
«گواهی دهید که این پسرم (اشاره به حضرت رضا(ع) ) وصیّ من، و سرپرست امور من و خلیفه من بعد از من است، هرکس از من طلب دارد، از او بگیرد، به هر کسی وعدهای دادهام، از او بخواهد که ادا کند، و هر کسی که ناچار شده با من ملاقات نماید قبلاً از ناحیهی او نامهای نزد من بیاورد، سپس با من ملاقات کند.»
۶- یکی از تلخترین و رنجآورترین حادثهای که بعد از شهادت امام کاظم(ع) رخ داد، چه بود؟ دلیل آن را بیان کنید.
یکی از تلخترین و رنجآورترین حادثهای که بعد از شهادت امام کاظم(ع) رخ داد و موجب ریختن آب به آسیاب دشمن گردید، پدید آمدن گروه واقفیّه در برابر حضرت رضا(ع) بود.
توضیح این که امام کاظم(ع) وقتی که در زندان بود، نمایندگانی داشت که خمس و وجوهات را از شیعیان و دوستان امام میگرفتند، و در راههای صحیح به مصرف میرساندند، این نمایندگان عبارت بودند از:
علی بن حمزهی بطائنی، زیادبن مروان قندی، عثمان بن عیسی رواسی، احمد بن ابیبشر سراج و ... .
پول بسیار در نزد اینها جمع شده بود، پولپرستی و دنیاخواهی موجب شد که این افراد، منکر وفات امام کاظم(ع) شدند، و کمکم فرقهی واقفیه را به وجود آوردند، آنها و طرفدارانشان را از اینرو واقفی میگویند که در اعتقاد به هفت امام، متوقف شدند و امامان بعد را نپذیرفتند و به نام هفت امامی، حادثهی تلخ جدیدی در تاریخ تشیّع پدید آوردند.
۷- موضعگیری امام رضا(ع) در برابر هارون چگونه بود؟
موضعگیری امام رضا(ع) در برابر هارون، مانند موضعگیری پدر بزرگوارش امام کاظم(ع) بود، و از این موضع، کوچکترین عقبنشینی نکرد، در همین عصر، امامت خود را آشکار نمود، و این خود اعلان آشکار بر ضدّ حکومت هارون بود، امام رضا(ع) هرگز حکومت هارون را تأیید نکرد، و چنانکه قبلاً ذکر شد، هرگونه کمک به دولت عباسیان را، تحریم نمود و صریحاً فرمود: «کمک به آنها و کارمند شدن در ادارات آنها، و کوشش برای تأمین نیازهای آنها معادل کفر است، و توجه عمدی به آنها از گناهان کبیرهای است که نتیجهاش عذاب آتش دوزخ است.»
۸- امام رضا(ع) در پاسخ افرادی که میگفتند «از آشکار شدن امامت شما میترسیم» چه پاسخی دادند؟
امام رضا(ع) فرمود: «او (هارون) هر چه میخواهد تلاش کند ولی بر من راهی ندارد.»
۹- چرا هارون نسبت به امام کاظم(ع) آنگونه برخورد خشن داشت، ولی نسبت به امام رضا(ع) چنان برخوردی نداشت؟
شهادت امام کاظم(ع) در زندان هارون، برای هارون بسیار گران تمام شد، گرچه هارون در مورد کتمان شهادت امام کاظم(ع) بسیار کوشید، و حتی در پیامی به سلیمان بن ابی جعفر گفت: «خداوند سندی بن شاهک را لعنت کند او این کار را کرد.» ولی حقیقت موضوع برای بسیاری کشف شد، از این رو هارون از پشت کردن مردم به او، نگران بود و نمیخواست دستش را به خون پاک حضرت رضا(ع) بیالاید.
بر همین اساس، وقتی که یحیی بن خالد برمکی برای تحریک هارون بر ضد حضرت رضا(ع)، به هارون گفت: «این علی (حضرت رضا) پسر او (امام کاظم) است که بر مسند نشسته، و ادعای امامت برای خود میکند.» هارون در پاسخ گفت:
«ما یَکفِینا ما صَنَعنا بِاَبِیهِ؟ تُرِیدُ اَن نَقتُلَهُم جَمِیعاً:
آیا آنچه با پدرش کردیم کافی نیست؟ میخواهی همهی علویان را بکشیم؟»
۱۰- چرا برمکیان با امامان(ع) و علویان مخالف و دشمنی میکردند؟
برمکیان برای حفظ موقعیت خود با امامان(ع) و علویان مخالف و دشمنی میکردند، زیرا امامان(ع) و پیروانشان هرگز حاضر نبودند که کشور اسلامی در تیول برمکیان هوسباز باشد.
۱۱- موضع حضرت رضا(ع) در برابر برمکیان چه بود؟
حضرت رضا(ع) در برابر برمکیان، موضعی قاطع داشت، نه تنها هرگز آنها را نستود، بلکه با صراحت از آنها انتقاد مینمود و دشمنی آنها را به اسلام و خاندان رسالت افشا میکرد
👇👇👇
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
۱۲- چرا «جعفر برمکی» مورد خشم هارون قرار گرفت و سرنوشتش چه شد؟
«جعفر برمکی» (شخصیّت برجسته دربار هارون) که در آن کاروان بود، بالای آن کوه رفت و دستور داد در آنجا ساختمانی بنا کنند.
سپس کاروان به سوی مکّه رهسپار شدند، پس از مراسم حج، هنگام مراجعت، وقتی که کاروان هارون به پای آن کوه (فارع) رسیدند، جعفر برمکی بالای آن کوه رفت و دید طبق دستور قبلی، ساختمان ساخته شده است، دستور داد آن را ویران نمودند.
هنگامی که کاروان هارون به بغداد بازگشتند (بر اثر خشم هارون بر برمکیان، زندگی برمکیان تار و مار شد، عدهای از آنها کشته و عدهای دربدر شدند) جعفر برمکی کشته شد و بدنش را قطعهقطعه نمودند.
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
دوستان عزیزم سلام تا ساعت یازده امشب کسانی که اسمشون علی و حیدر است فرصت دارید برای ما دلنوشته غدیر ارسال کنید 🌹🌹🌹
@Yare_mahdii313
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
اسامی دوستانی که دیروز برامون جواب مسابقه #خورشیدایران رو ارسال کرده بودند و دوستانی که برای ما دلنوشته غدیر ارسال کرده بودند تا شب در کانال ما قرار خواهد گرفت 🌹🌹🌹
از همه ی دوستانی که در مسابقه های ما شرکت میکنند بسیار سپاسگزارم 💖💖
@kamali220
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#امیرالمومنین_علیه_السلام
💗شاهی که ولی بود و
💫وصی بود علی بود
🌸سلطان سخــا و
💫کرم و جود علی بود
💗هم آدم و هم شيث و
💫هم ادريس و هم الياس
🌸هم صالح پيغمبر
💫و داوود علی بود . . .!
💗#پیشاپیش_عیدسعیدغدیرخممبارک
.
#فقطحیدرامیرالمومنیناست
#لافتاالاعلیلاسیفالاذوالفقار
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
اسامی شرکت کنندگان در مسابقه #خورشیدایران
۱_ سارا حاجی زاده از کرج
۲_ بهاره سادات حسینی از آغاجری
۳_ یوسف چمانی
۴_ ملیحه رفیعی از تهران
۵_ فاطمه خیّر از شهر قم
۶_ ندا رفیعی: از تهران
۷_ فاطمه جعفری از زابل
۸_ زهراپودینه زابل
۹_ مرضیه محمدی از زابل
۱۰_ محمد شاهرودی زابل
۱۱_ امیرحسین هراتی از زابل
۱۲_ پدرام قرغانی از شاهین شهر
۱۳سمیه جلیلیان از ایلام
سمیه جلیلیان
۱۴_ امیر محمد هراتی از زابل
۱۵_ مریم مرادی شهر آغاجاری
۱۶_ زینب کاشی از ساوه
۱۷_ ریحانه عاشوری
۱۸_ روح انگیز یوسفی تبریزخادم
۱۸مریم نامدار از خرم آبا
۱۹_ اعظم عزیزی از استان تهران
۲۰_ زهراباقرزاده
۲۱_ فاطمه صغری عباسی
۲۲_ معصومه کاظمی از گیلان
۲۳_ اسماء شایسته فرد بندر عباس
۳۴_ مهناز عابدی
۲۵_ نرگس یوسفی تبریز
۲۶_ فاطمه جعفری از تفرش
۲۷_ اکرمزارع زاده از یزد
۲۸_ فاطمه عابدی
۲۹_ سیمین حکیمزاده از سیرجان
۳۰_ میثم عابدی ازتهران
۳۱_ رقیه بیک محمدزاده ازتهران
۳۲_ فاطمه بیک محمدزاده
۳۳_ هاجر تقوی از تهران
۳۴مهدیه صادقی مقدم از خراسان رضوی
۳۵_ زهرابیک محمدزاده
۳۶_ محمد مهدی از شیراز
۳۷_ نرگس مرادی نیا
۳۹_ سیده فاطمه پورجلال از مسجد سلیمان
۴۰ زینب حسینی از شاهرود
۴۱ هادی عزیزمحمدی از کاشان
۴۲ حسنی از قم
۴۳ حسن کریمی از یزد
۴۴ لیدا محمدی لز کرج
۴۵ حشمت حاجی لو از تهران
۴۶ زهرا خجسته از تهران
۴۷ اکرم خجسته از تهران
۴۸ کریمی از زاهدان
۴۹ حاجی زاده از زاهدان
۵۰ اکبری قادری از تبریز
۵۱ منا قادری از تبریز
۵۲ رویا گل محمدی از کرمان
۵۳ عرب شاهی از استان لرستان
۵۴ مهدی یعقوبی از تهران
۵۵ ساناز یعقوبی از تهران
۵۶ شاکری از ایلام
۵۷ خان محمدی از یزد
۵۸ فرحناز محمدی از تهران
۵۹ لیلا محمدی از تهران
۶۰ محسن بسطامی از ایلام
۶۱ کیوان رستمیان راد از خراسان رضوی
۶۲ کیان رستمیان .خراسان رضوی
۶۳ بهاره سادات حسینی شهرستان محلات
۶۴ زهره اشنار از خراسان رضوی
۶۵ غلامرضا رستمیان راد .گناباد
۶۶ زهرا عبد الله نسب از خوزستان
۶۷ کارن رستمیان از خراسان رضوی
۶۸ ناظوی از مشهد
۶۹ نگین شمسی پور از تهران
۷۰ زینب احمدیان از مشهد
۷۱سودابه نوذری از محمدآباد مرکزی
۷۲ آغا سلطان
۷۳ پالیزبان از استان ایلام
۷۴محمد روانان از خراسان رضوی
۷۵ زهره بختیاری از تهران
۷۶ شکوه پالیزبان از شهرستان دهلران
۷۵ زهرا پالیزبان از شهرستان دهلران
۷۶هاجر تقوی از تهران
۷۷سیمین حکیم زاده
۷۸ عبد الله نسب از خوزستان
۷۹ اکرم بلالی از خراسان رضوی سبزوار
دوستان عزیزم اگر نام کسی از قلم افتاده فردا تا ظهر مهلت داره نامش رو با همون آیدی که جواب سوال هارو ارسال کرده به آیدی زیر ارسال کنه👇👇
@Yare_mahdii313
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
نام شرکت کنندگان در هشتمین مسابقه ویژه #عیدبزرگغدیر
۱ علی دشتبانی آران و بیدگل
۲ علی مسیبی
۳ علی سرپرست از اصفهان
۴ علی صمدیان از تهران
۵ علی دشتبانی از آران و بیدگل
۶ علی شریفی رسایی از تهران
۷ علی زارع الوانی از همدان
۸ علی شوریده
۹ علی خیّر از قم
۱۰ علی اکبری از استان فارس
۱۱ علی نعمتی از تهران
۱۲ علی فیضی از کاشان
۱۳ علی حیدری از تهران
۱۴ علی کیائی از قم
۱۵ علی خدابنده از رشت
۱۶ علی علی اکبری از یزد
۱۷ علی ستوده از اصفهان
۱۸ علی کرمانشاهی از قزوین
دوستانی که دلنوشته برای ما ارسال کردند و نامشون از قلم افتاده لطفا با همون آیدی که که دلنوشته ارسال کردند نامشون رو به آیدی زیر ارسال کنند...👇👇👇
@Yare_mahdii313
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
سلام دوستان عزیزم شبتون بخیر ❤️🌻
از همه ی دوستانی که در مسابقه های ما شرکت کردند تشکر میکنم 💐💐
هدف ما از این مسابقات آشنائی با ائمه اطهار علیهم السلام است و رضایت و خوشنودی امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف است 🌹🌹
امیدوارم توانسته باشیم برای دوستان مفید باشیم 🌷🌷 خوشحالیم که دوستان خوبی در جای جای کشور پیدا کردیم...... امیدوارم شما هم از ما راضی باشید.....🌻🌻🌻🌻
مارو از دعای خیرتون بی نصیب نگذارید
منتظر مسابقات بعدی ما باشید💖💖💖
@kamali220
جانا پر پروانه ما را بپذیر
عشق دل دیوانه ما را بپذیر
یک روز دگر مانده به پیمان غدیر
تبریک صمیمانه ما را بپذیر
🔷🦋
#فقطحیدرامیرالمومنیناست
#یاعلی
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💖 🦋💖
می نویسم که شب تار، سحر می گردد
یک نفر مانده از این قوم، که برمی گردد…
التماس دعای فرج
🔷🦋
#فقطحیدرامیرالمومنیناست
#یاعلی
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💖 🦋💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌼☀️سلااام
🍃🌺عیدتون مبارک روزتون بخیر شادی
🍃🌴🌷الهی بحق این روز قشنگ ؛ همه تون به حاجات دلتون برسین.
🍃💐شاد و سلامت باشین
🔷🦋
#فقطحیدرامیرالمومنیناست
#یاعلی
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💖 🦋💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌴💙غدیریه💙🌴🍃
🍃🌴🌷ذکر نام تو تمام درهای بسته را وا میکند ...
🍃💖یاعلی مددی ...
🔷🦋
#فقطحیدرامیرالمومنیناست
#یاعلی
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💖 🦋💖
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
دانلود_فایل_صوتی_زیارت_غدیریه_+_متن.mp3
9.27M
#فایل_صوتی
#زيارت غديريه
🌹💖🦋🌻
کانال مداحی عاشقان حسین ع (5).mp3
20.04M
🌿منی که از تولدم
🌿تو کشوری بزرگ شده
یا علی.......❤️❤️
🎤حاج محمود کریمی
#عید_غدیر
#بسیارزیبا 🌸🍃
#فقطحیدرامیرالمومنیناست
#لافتاالاعلیلاسیفالاذوالفقار
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🔷💠🔷🔹🔶🔸
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت219
من چیزی نگفتم، توی دلم گفتم فوقش بعد که زنگ زد میگم شما برید ما نمی رسیم بیاییم.
امدم توی حیاط همین حرف رو به کیارش زدم که اون گفت مژگان بیخود کرده، من دیگه با اون متجاوز کارها کاری ندارم.
وقتی دلیل حرفش را پرسیدم گفت:
–دختره که از داداش مژگان شکایت کرده بوده تونسته حرفش رو ثابت کنه با اسنادو مدارکی که جمع کرده، کیارشم که همش پشت داداش مژگان بود و می گفت دختره شالاتانه واز این حرفها، فهمیده که اون یه دختر شهرستانی ساده بوده که گول سادگیش رو زود باوریش رو خورده...
تازه کیارش می گفت...
بعد مکثی کردو نگاهی به من انداخت وگفت:
–حالا ولش کن...
–چی شد؟
–واسه امروز بسه، بقیه اش برای خودمم سخته گفتنش، فقط خدا همینجوریشم خیلی به دختره رحم کرده.
الانم قاضی برای فریدون حکم بریده اونم امده اینجا قایم شده.
نگران پرسیدم:
–چه حکمی؟ یعنی اعدام.
–نه، چون دختره خودشم گفته که زوری در کار نبوده و خودش با پای خودش رفته و خیلی حرفهای دیگه که من توی جریانش نیستم، مثل این که زندان براش بریدن.
کیارشم می گفت پسره احمقه، حقشه که بره زندان...وقتی این همه دختر بهش التماس می کنند که باهاش باشن اون چرا رفته چسبیده به دختری که...
دوباره حرفش رو نصفه گذاشت.
«چقدر این حرف دردآوره، چرا باید دخترها التماس کنند... به خاطر پول؟!...» یعنی درد گرسنگی بیستر از درد تن فروشیه...
چرا باید دخترها خودشون رو ارزون بفروشند وقتی خدا براشون اونقدر ارزش قائله... شاید یکی از دلایل بالا رفتن سن ازدواج یا ازدواج نکردن جوونها همین موضوعه...
به اون دختر بیچاره فکر کردم که برای ثابت کردن نجابت بر باد رفته اش چقدر این درو آن در زده...چی کشیده توی این مدت...واقعا وحشتناکه، من حتی نتوانستم خودم را جای او بگذارم...
وقتی به ناراحتی های خودم فکر کردم، به خراب شدن قلب سنگیام، که در ذهنم می خواستم همه را مقصر بدانم.
مقایسه ی غم خودم و غم آن دختر باعث شد در دلم خودم را حقیر بدانم.
در دنیا چه غم هایی وجود دارد که ما حتی نمی توانیم فکرش را بکنیم، حتی نمی توانیم برای لحظه ایی خودمان را جای آن فرد قرار بدهیم. هر چقدر بیشتر فکر کردم، بیشتر به ضعیف بودن خودم، به کوچک و ناچیز بودن غصه هایم و به بی درد بودنم پی بردم.
یعنی وجود دردهای زیاد باعث میشود بعضی دخترها همه چیزشان را بدهند تا مشکلاتشان را فراموش کنند؟ یا...
یاد حرف کمیل افتادم، گاهی خدا را فراموش می کنیم که خودش زندگیمان را مثل پازل های به هم ریخته برایمان گذاشته تاما با عقل و اختیار خودمان همه را سرجای اصلییاش قرار بدهیم. واقعا گاهی خودمان این پازلها را می شکانیم و باعث میشویم درست سر جای اصلیشان قرار نگیرند و برای همیشه لق بخورند. حتی گاهی ممکنه است یک تکهاش را گم کنیم و جایش برای همیشه خالی باشد...
–با ترمز کردن ماشین از افکارم بیرون امدم. آرش جلوی یک مسجد نگه داشته بود و صدای اذان از گوشی من بلند شده بود.
"چه زود اذان شد، این همه مدت تو راه بودیم؟"
نگاه قدر شناسانه ایی به آرش انداختم و گفتم:
–ممنونم آرش جان.
–تنها راهیه که از فکرو خیال میای بیرون...تا تونماز بخونی منم برم بپرسم ببینم رستوران خوب اینورا کجاست...
بعداز این که نمازم تمام شد یک لحظه یاد فاطمه افتادم، الان دیگر باید مراسمشان تمام شده باشد.
گوشیام را از کیفم درآوردم و شماره اش راگرفتم تا بهش تبریک بگویم. هر چه گوشیاش زنگ خورد جوابی نداد. حتما سرش شلوغ است.
شماره مادرم راگرفتم تا کمی رفع دل تنگی کنم.
باپیجیدن طنین صدای مادر در گوشم لبخند روی لبهایم نقش بست.
تقریبا نیم ساعتی با مادر و اسرا حرف زدم، صدای سعیده از اون طرف میآمد که می گفت:
–اسرا گوشی و بده من.
–سعیده هم اونجاست اسرا؟
با شنیدن صدای سلام گفتن سعیده که انگار گوشی را از اسرا قاپیده بود، خندیدم و جواب سلامش را دادم.
–خوش میگذره دخترخاله...
–خداروشکر...سعیده اجازه بده جای من توی خونمون یه کم خالی باشه مامان اینا دلشون برام تنگ بشه...
–وا! اینم جای تشکرته، بده نمیزارم اسرا احساس تنهایی کنه. درضمن از سفرامدی این ملافه ی تختت روهم عوض کن، از رنگش خوشم نمیاد. عزیزمن میخوای ملافه بخری یه مشورتی بکن، چه معنی داره سرخود هر رنگی دوست داری می خری، ما آدم نیستیم؟
آنقدر از حرفهایش مبهوت شدم که برای چند لحظه سکوت کردم و حرفش را در ذهنم حلاجی کردم...
با شنیدن صدای آرش بلند شدم وگفتم:
–سعیده جان ببخشید من دیگه باید برم.
بادیدن نگاه نگران آرش پرسیدم.
–چی شده؟
–هیچی، یه ساعته چیکار میکنی اونجا؟ بیا دیگه. زیر پام علف سبزشد...برای این که از آن حال وهوا درشبیاورم، زنگ زدنم به مادر و حرفهای سعیده را برایش تعریف کردم.
💖🌹🦋🌻❤️💐
🔷🦋
#فقطحیدرامیرالمومنیناست
#یاعلی
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💖 🦋💖
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
۱ اکرم بلالی از خراسان رضوی
۲ علیرضا نیکوصفت از خوانسار
۳ فاطمه عباسی
۴ علی نصرالله زاده
۵ معصومه کاظمی از گیلان
۶ سیده ماه پاره موسوی از خوزستان
۷ معصومه کاظمی از گیلان
👆👆دوستانی که نامشون جا مانده بود
اگر دوستی نامش از قلم افتاده لطفا به آیدی زیر نامتون رو ارسال کنید 👇
@Yare_mahdii313