eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
4.9هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
AUD-20210214-WA0002.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @delneveshte_hadis110    <====🍃🏴🏴🍃====>
┄┅─✵💝✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان 🦋🌹💖🇮🇷🇮🇷🇮🇷🏴
سلام ای انتظــار انتظـــارم / سلام ای رهبر و ای یادگارم سلامم بر تو ای فرزند زهرا / سلامم بر تو ای نـــاجی دنیا . . . ولادت حضرت حق مهدی صاحب الزمان بر شما مبارک                    @Aksneveshteheitaa                🏴💠🏴
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
امروز شنبه بيست و ششم ذى الحجّه است. ما ديشب را در اين منزلگاه كه "شَراف" نام دارد مانديم و اكنون قصد حركت داريم. بيش از سه منزل ديگر تا كوفه نمانده است. اين جا آب فراوان است و درختان سرسبزاند. امام دستور مى دهد تا يارانش مشك ها را پر كنند و آب زياد بردارند. اين همه آب را براى چه مى خواهيم؟ كاروان حركت مى كند. آفتاب بالا آمده است و خورشيد بى رحمانه مى تابد. آفتاب و بيابانى خشك و بى آب. هيچ جنبنده اى در اين بيابان به چشم نمى آيد. كاروان آرام آرام به راه خود ادامه مى دهد. يك ساعت تا نماز ظهر باقى مانده است. الله اكبر! اين صداى يكى از ياران امام است كه سكوت را شكسته است. همه نگاه ها به سوى او خيره مى شود. امام از او مى پرسد: ــ چرا الله اكبر گفتى؟ ــ نخلستان! آنجا نخلستانى است. او با اشاره دست آن طرف را نشان مى دهد. راست مى گويد، يك سياهى به چشم مى آيد. آيا به نزديكى هاى كوفه رسيده ايم؟ يكى از ياران امام كه اهل كوفه است به امام مى گويد: ــ من بارها اين مسير را پيموده ام و اين جا را مثل كف دست مى شناسم. اين اطراف نخلستانى نيست. ــ پس اين سياهى چيست؟ ــ اين لشكر بزرگى از سربازان است.125 ــ آيا در اين اطراف پناهگاهى هست تا به آنجا برويم و منزل كنيم؟ ــ پناهگاه براى چه؟ ــ به گمانم اين لشكر به جنگ ما آمده است. ما بايد به جايى برويم كه دشمن نتواند از پشت سر به ما حمله كند. ــ به سوى "ذو حُسَم" برويم. آنجا كوهى هست كه مى توانيم كنار آن منزل كنيم. در اين صورت، دشمن ديگر نمى تواند از پشت سر به ما حمله كند. اگر كمى به سمت چپ برويم به آنجا مى رسيم. كاروان به طرف ذو حُسَم تغيير مسير مى دهد و شتابان به پيش مى رود. نگاه كن! آن سياهى ها هم تغيير مسير مى دهند. آنها به دنبال ما مى آيند. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
@madahi_۲۰۲۱_۱۰_۰۴_۱۳_۳۲_۱۹_۱۴۸.mp3
5.06M
🔊 یتیم مکه‌ای اما بزرگ دنیایی... کربلایی‌حمید ▪️ویژه شهادت                 🏴💠🏴    @Aksneveshteheitaa                🏴💠🏴
امتحان کنید جالبه                 🏴💠🏴    @Aksneveshteheitaa                🏴💠🏴
والاااااااا                 🏴💠🏴    @Aksneveshteheitaa                🏴💠🏴
                🏴💠🏴    @Aksneveshteheitaa                🏴💠🏴
                🏴💠🏴    @Aksneveshteheitaa                🏴💠🏴
Shab05Moharram1393[01].mp3
2.64M
▪️فرازی از دعای توسل: یا حسن بن علی ایها المجتبی (ع) 🎙 بانوای : حاج میثم مطیعی 🏴 ویژه‌ شهادت امام (علیه‌السلام)                 🏴💠🏴    @Aksneveshteheitaa                🏴💠🏴
4_5769306771306840407.mp3
5.86M
دوستان عزیز این شبا خیلی التماس دعا دارم             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🏴🏴🔹🔶🔸
کانال عشاق الحسین.mp3
12.77M
🎼دل‌خوشی...مگه دنیا چی داره بجزدلشکستن.... 🎙کربلایی سیدرضا نریمانی                 🏴💠🏴    @Aksneveshteheitaa                🏴💠🏴
┄┅─✵💝✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
تو همه عاشق نجوای منی! من همه منتظِر آمدنت!                 🏴💠🏴    @Aksneveshteheitaa                🏴💠🏴
🌸🍃 پارت 281 چشم هایش را بسته بود و ساعدش را روی پیشانی‌اش گذاشته بود. نتوانستم بی تفاوت ردبشوم و بروم. در را باز کردم ونشستم. صدای خواننده در گلویم بغض آورد. بلند شد نشست. چشم‌هایش قرمز بودند. با صدایی که غم از آن می‌بارید گفت: –تو اینجا چیکار میکنی؟ –خودت چرا هنوز اینجایی؟ چرا نرفتی خونه؟ سکوت کرد. صدای موسیقی را قطع کرد. –مگه قول ندادی ازایناگوش نکنی؟ اینا داغونت می کنه. –یادم نمیاد قول داده باشم. ملتمسانه نگاهش کردم. –الان قول بده. به روبرو خیره شد و نفس عمیقی کشید. –چرابایدقول بدم؟ به چه امیدی؟ به خاطر کی؟ بغض کردم. –به خاطرخدا قول بده. دیگر کنترل اشکم با خودم نبود. نگاهم کرد و کمی دست پاچه شد. –باشه قول میدم، توگریه نکن. – آخه اینجا نشستی ماتم گرفتی که چی بشه؟ –به مامان زنگ زدم، بیمارستان بود. گفت برسه خونه تماس میگیره. منتظر تماسشم. –این کارا بی فایدس آرش، خودت رو خسته نکن. الانم برو خونه. سرش را به علامت تایید تکان داد. –میرم، فقط دیگه گریه نکن. از ماشین پیاده شدم و به طرف آرایشگاه راه افتادم. باصدای بوق ماشینش برگشتم. سرش را کج کرد تا صورتم را ببیند. –کجا میری؟ بیا بالا می‌رسونمت. –توبرو، خودم میرم، نزدیکه. بارها وبارها بوق زدوبرای جلوگیری از آبروریزی سوارشدم و راه را نشانش دادم. جلوی آرایشگاه نگه داشت وپرسید: –اینجا چیکارداری؟ –کاردارم تو برو. مشکوک نگاهم کرد. زودپیاده شدم و وارد آرایشگاه شدم. به خواست خودم آرایشگر موهایم را خیلی کوتاه کرد. باهرقیچی که میزد یکی یکی خاطراتمان از جلوی چشم‌هایم رد میشد. وقتی بلندشدم وخودم را در آینه دیدم، تعجب کردم از این همه تغییر. با صدای گوشی‌ام چشم از آینه برداشتم. شماره‌ی فاطمه بود. –الو، سلام فاطمه جان. بعد از احوالپرسی فاطمه گفت: –راحیل ما فردا میریم شهرمون. فقط خواستم قبلش یه چیزی بهت بگم. –چی؟ –راحیل بیا و حرف من رو گوش کن، من دلم می‌سوزه که میگم. تو اگه با آرش ازدواج کنی این خواهر و برادر نمیزارن زندگی کنی. –کیا رو میگی فاطمه؟ –همین فریدون و مژگان. با شنیدن نام فریدون ترسیدم. –مگه چی شده؟ –امروز من و مامان رفتیم بیمارستان بچه‌ی مژگان رو ببینیم. فریدون هم اونجا بود و مدام با مژگان پچ پچ می‌کرد. یه تیکه از حرفهاشون رو اتفاقی شنیدم که فریدون به مژگان می‌گفت، اگه قبول نکردن با گرفتن بچه بترسونشون. –منظورش چی بوده؟ –منظورش این بود که اگر شما از هم جدا نشدید مژگان بگه من با راحیل هوو نمیشم. میبینی چه رویی داره این فریدون؟ داشت از این جور چیزا به مژگان یاد میداد. –هوو؟ –آره دیگه، فکر کردی محرم میشن بعدشم، نخود نخود هر که رود خانه‌ی خود؟ بعد مژگان ازش پرسید حالا تو چرا اینقدر با راحیل لجی؟ گفت چون تا حالا هیچ دختری جرات نداشته مثل راحیل من رو تحقیر کنه، گفت باید ازش انتقام بگیرم. راحیل مگه چیکارش کردی؟ –هیچی بابا ولش کن. –گفتم این چیزها رو بهت بگم بدونی اینا چه نقشه‌ایی چیدن. –امروز به آرش گفتم، تمومش کنه. ولی حالا که اینجوری گفتی دارم فکر میکنم واسه کم کردن روی این دوتا هم که شده باید بیشتر فکرکنم. مسخرس که فریدون من رو هووی خواهرش میدونه. –آره، می‌بینی چقدر پروئه. اصلا من نمیدونم اون چه دشمنی با تو داره. البته به نظر ولش کن این خانواده لیاقت تو رو ندارن. خلایق هر چه لایق. آخه اینجوری اون فریدون فکر میکنه نقشه‌ی اون باعث این جدایی شده. –بزار فکر کنه، مگه مهمه؟ بعد از چند دقیقه صحبت با فاطمه تماس را قطع کردم. امروز از مزاحمتهای تلفنی فریدون متوجه شدم دوباره نقشه‌ایی دارد. موقعی که با آرش بیرون بودم مدام زنگ میزد و تهدید می‌کرد. می‌گفت کسی رو که کتکش زده بالاخره پیدا میکنه و تلافی میکنه و از این جور حرفها... انگار بد جور تحقیر شده بود. همین که پایم را از آرایشگاه بیرون گذاشتم ماشین آرش را دیدم که با چراغ زدن می خواست من را متوجه خودش کند. نزدیک رفتم و گفتم: –تو چرا هنوز اینجایی؟ –بیابشین، می‌برمت خونه. صدایش آنقدر تغییر کرده بود که یک لحظه برایم غریبه شد. ترسیدم مخالفت کنم. نشستم و او راه افتاد. –خوبه تو این موقعیت میای اینجا ها! سرم را پایین انداختم و گفتم: –مامان اصرار کرد. آخه موهام رو خیلی بد کوتاه کردم گفت بیام مرتبشون کنم. با چشم‌های گرد شده نگاهم کرد و گفت: –چرا این کار رو کردی؟ وقتی سکوت مرا دید سرش را روی فرمان گذاشت و گفت: –تو چرا اینقدر سنگ دل شدی راحیل؟ من دوباره به مامان زنگ زدم تا... حرفش را بریدم. –شاید یک ماه انتظار و بی تفاوتی تو و خانوادت باعثش شده. –راحیل باور کن شرایطم سخت بود. –کم‌کم سخت تر هم میشه، من چون این رو درک می‌کنم میگم، اینجوری برای هر دومون بهتره. همین طور برای مامان دیگه راحت میتونه نوه‌اش رو بزرگ کنه. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹                 🏴💠🏴    @Aksneveshteheitaa       
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اے بےحرم ترین پسر فاطمہ حسن اے قبـرَ تو پنــاه دلِ یاڪریـم هـا تنها دلیل خلقٺ ما نوڪرے توسٺ ما را خـدا نوشتہ غـلام ڪریـم هـا صلحِ تو ابتداےِ قیـامِ حـسیـن بود صاحب لواےِ نهضٺَ شیب ‌الخضیب ها 💚 🥀                 🏴💠🏴    @Aksneveshteheitaa                🏴💠🏴
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
خيمه ها در ذو حُسَم بر پا مى شود و همه ما آماده مقابله با دشمن هستيم. كمى بعد سپاهى با هزار نفر جنگ جو نزديك مى شود. امام از آنها مى پرسد: ــ شما كيستيد؟ ــ ما سپاه كوفه هستيم. ــ فرمانده شما كيست؟ ــ حُرّ رياحى. ــ اى حُرّ! آيا به يارى ما آمده اى يا به جنگ ما؟ ــ به جنگ شما آمده ام. ــ لا حولَ و لا قوّةَ الا بالله. سپاه حُرّ تشنه هستند. گويا مدّت زيادى است كه در بيابان ها در جستجوى ما بوده اند. اينها نيروهاى گشتى ابن زياداند، من مى خواهم در دلم آنها را نفرين كنم. آنها آمده اند تا راه را بر ما ببندند. گوش كن! اين صداى امام حسين(ع) است: "به اين لشكر آب بدهيد، اسب هاى آنها را هم سيراب كنيد". ياران امام مَشك ها را مى آورند و همه آنها را سيراب مى كنند. خود امام حسين()هم، مشكى در دست گرفته است و به اين مردم آب مى دهد. اين دستور امام است: "يال داغ اسب ها را نيز خنك كنيد". به راستى، تو كيستى كه به دشمن خود نيز، اين قدر مهربانى مى كنى؟ اين لشكر براى جنگ با تو آمده اند، امّا تو از آنها پذيرايى مى كنى! اى حسين! اى درياى عشق و مهربانى! وقت نماز ظهر است. امام يكى از ياران خود به نام حَجّاج بن مَسْروق را فرا مى خواند و از او مى خواهد كه اذان بگويد. فضاى سرزمين ذو حُسَم پر از آرامش مى شود و همه به نداى اذان گوش مى دهند. سپاه حُرّ آماده نماز شده اند. امام را مى بينند كه به سوى آنها مى رود و چنين مى گويد: "اى مردم! اگر من به سوى شهر شما مى آيم براى اين است كه شما مرا دعوت كرده بوديد. مگر شما نگفته ايد كه ما رهبر و پيشوايى نداريم. مگر مرا نخوانده ايد تا امام شما باشم. اگر امروز هم بر سخنان خود باقى هستيد من به شهرتان مى آيم و اگر اين را خوش نداريد و پيمان نمى شناسيد، من باز مى گردم". <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
AUD-20211004-WA0022.mp3
2.93M
🎧 نماهنگ کریم یعنی حسن علیه السلام 🎤 😭🖤                 🏴💠🏴    @Aksneveshteheitaa                🏴💠🏴
شبتون بخیر التماس دعای فرج 🏴🏴🏴🏴🏴
┄┅─✵💔✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان 🏴🏴🏴🏴🏴🏴