🍁خـــدایـــا
⭐️در این شب زیبای بهاری
🍁بهترین ها و زیباترینها را
⭐️برای دوستان و عزیزانم
🍁از درگاهت خواهانم
⭐️خدایا تو را قسم به بزرگیت
🍁قلبشان را خوشحال
⭐️و ســـرشـــار از
🍁آرامش و خوشبختی کن
⭐️خدایا چشم به راه
🍁رحمت الهیات هستیم
⭐️الهی خوان کرمت بر ما ببخشای
🍁آمیـــن
⭐️شبتون آروم و در پناه خدا دوستان
🌙✨🌟
@hedye110
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
🍃بہ نام او ڪه...
🌼رحمان و رحیم است
🍃بہ احسان عادت
🌼وخُلقِ ڪریم است
سلاااام
الهی به امیدتو
صبحتون بخیر💖
💖🦋🌹🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@hedye110
بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد
دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد
اللهم عجل لولیک الفرج
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#ماهنقرهای🔹
#داستانواقعی 🦚
#پارتصدشصتیکم
مراد کلاهشو روی سرش جا به جا کرد و با لبخند گفت:-خیره ارباب،اتابک خان منو فرستادن تا برای مراسم عقد دخترشون که چند روز دیگس دعوتتون کنم!
-حوریه که کنار خان نشسته بود تک خنده ای کرد و گفت:-مبارک باشه،به سلامتی داماد کیه؟خیلی مشتاقم بدونم کی حاضر شده دخترشو بگیره!
اژدرخان اخمی به حوریه کرد و قبل از اینکه مراد جوابی بده گفت:-خیلی خب از طرف من بهش تبریک بگو و بگو حتما میایم،میتونی بری!
مراد خوشحال خم و راستی شد و با شرم پرسید:
-شرمنده ارباب ولی اشرف خاتون گفتن یه سر به اردشیر خان بزنم و یه امانتی بهشون بدم میشه قبل از رفتنم یه سر به ایشون بزنم؟
خان سینه سپر کرد و با اطمینان گفت:
اگر چیزی هست بده من بهش میدم اردشیر با پسرا رفته یه گشتی توی شهر بزنه!
مراد دستی به کلاهش کشید و با شک نگاهی بهمون انداخت سعی کردم خودم رو بیخیال نشون بدم تا نفهمه چیزی شده که همینطورم شد، نگاهی به چهره بی تفاوتم انداخت و با لبخندی ساختگی گفت:-نه ارباب عجله ای نیست حالا بعدا بهشون میدم!
و دوباره خم و راستی شد و از اتاق زد بیرون،برام عجیب بود اژدرخان که تا چند ساعت پیش به خون اردشیر تشنه بود چجوری دعوت عمو اتابک رو قبول کرد،حتما اونم مثل آتاش به فکر آبروی دخترش بود!
بعد از رفتن مراد صدای پچ پچ اهالی عمارت بلند شد،همه از کچلی سحرناز و اینکه حتما اشرف کسی رو با پول راضی به ازدواج باهاش کرده حرف میزدن،درسته از سحرناز زیاد خوشم نمیومد اما دوست نداشتم اینجوری راجع بهش حرف بزنن،با اخمای درهم گوشه ای نشستم،حوریه رو کرد به سهیلا و گفت:-باید بهترین لباس رو برات بدوزیم بلاخره هرچی نباشه قراره عروس خان آینده این عمارت بشی،باید همه جا بدرخشی...عصمت قبل از اینکه سفره شام رو بندازی آدم بفرست دنبال سمیه بگو همین امشب بیاد و گرون ترین پارچه هاشم با خودش بیاره!
سفره شام رو همراه با فخرفروشیای حوریه و عروس جدیدش انداختن و همه دور تا دور سفره نشستن و اورهانم بعد از اینکه غذای آوان رو داد به جمعمون اضافه شد،از این همه نزدیکیش به سهیلا هیچ اشتهایی برام نمونده بود اما چاره ی دیگه ای نداشتم مشغول بازی با غذام بودم که نورگل خاتون بشقابی غذا برداشت و همین که از جا بلند شد حوریه بلند بلند گفت:-کجا میری نورگل؟
-ساواش یکم حال نداره غذاشو میبرم اتاقش برمیگردم!
-خدا بد نده،شنیدم حالش خوب نیست به عصمت گفتم براش یکم سوپ پخته و برده اتاقش،نگاهی به عصمت که با رنگی پریده نزدیک در ایستاده بود انداخت و ادامه داد:-عصمت غذای ساواش خان رو براشون بردی؟
-بله خانوم، الان دارن استراحت میکنن!🦋🦋
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
Moretza Jafarzade - Rafigh Nimerah.mp3
4.13M
☑️مرتضی جعفرزاده 💠رفیق نیمه راه
#آهتگ
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🌹سوالات #دوازدههمینمسابقه #هفتشهرعشق #ویژهماهمبارکرمضان 👇👇👇
1⃣ ابن زياد وارد مسجد مى شود و به منبر مى رود و چگونه سخن خود را آغاز میکند و چه میگوید؟
2⃣ اُمّ كُلْثوم سلام الله علیها از شمر چه درخواستی میکند؟
3⃣ هنگامی که يزيد سرمست پيروزى خود است. و چوب بر لب و دندان امام حسین علیه السلام میزند چه رخ میدهد؟
4⃣ سخنان نماينده ای که به ديدن يزيد مى آيد. و پيام مهمى را براى يزيد آورده است چیست؟
5⃣ سخنان امام سجاد علیه السلام را در کاخ یزید را مختصر بیان کنید؟
6⃣ ابن عفيف که بود؟ و چرا در کربلا حضور نداشت؟
7⃣ آرزوی ان عفیف چه بود؟ و سرگذشت او چه شد؟
8⃣ یزید اسیران را کجا جا داده است؟ و آنجا چگونه جائیست
دوستان عزیزم سلام وقتتون بخیر جواب سوالات رو تا شب میلاد امام رضا علیه السلام فرصت دارید به آیدی زیر ارسال کنید.
🌹🌹🌹🌹👇👇👇
ایــنـجـــــــا …
دســت هــر کـــس را کــه مـیـگـیــــری بــرای {بـلـنــــد شـــدن}
آمـــاده مــی شــــود بــرای {ســـوار شــــدن}
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻