eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
4.9هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لباس آرامش بپوش دستهایت را باز کن چشمهایت را ببند و رو به آسمان و به درگاه خدایت دعایی از سرخیر و نیکی کن ان شاالله که برآورده شود حاجت روا باشید شب بخیر دوستان✨ ‌ ‎‌╔═.🍃🌸.═════╗ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌ @delneveshte_hadis110 <====💠🏴🖤🏴💠====>
┄┅─✵💝✵─┅┄ خرد هرکجا گنجی آرد پدید ز نام خدا سازد آن را کلید به نام خداوند لوح و قلم حقیقت نگار وجود و عدم خدایی که داننده رازهاست نخستین سرآغاز آغازهاست الهی به امید تو💚           @hedye110 🏴🖤🏴
💐🌿صبح را با سلام بر امام زمان(عج) آغاز میکنم.✨ 🍃سلام بر تو ای حجّت خدا در زمینش امروز روز و روز توست، روزی که ظهورت و گشایش کار اهل ایمان به دستت در آن روز است و من ای آقای من در این روز میهمان و پناهنده به توأم                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
🔹 🦚 صدای عربده اژدر بلند شد:-حرف بزن پدرسگ چرا خفه خون گرفتی؟بگو همچین غلط اضافه ای نکردی،بگو به ناموس برادرت دست درازی نکردی! دوباره چسبیدم به قاب پنجره،نگاهی به اورهان انداختم سرش رو پایین انداخته بودم و زل زده بود به سنگ ریزه های کف حیاط! اژدرخان که سکوت اورهان بیشتر عصبیش کرده بود چوب رو بالا برد و محکم کوبید به بازوش، صورت اورهان از درد جمع شد اما دوباره بدون گفتن هیچ حرفی فقط دستش رو روی آرنجش فشار داد،داشتم جون می دادم انگار دردشو توی تنم حس می کردم صدای هق هقم توی جیغای حوریه گم شده بود با زجر فریاد زدم:-نذار بزنتش ساره تو رو خدا بذار برم همه چیو بگم! ساره دستش رو محکم تر دور شونه هام حلقه کرد،دیگه طاقت شنیدن و دیدن نداشتم اژدر خان از ته دل عربده زد:-خیال میکردم تو یکیو خوب تربیت کردم،میکشمت اصلا زنده زنده چالت میکنم،حرف بزن بی ناموس! حوریه داد زد:-آقا تروخدا بهش رحم کن همه چیز تقصیر اون دخترس اون از راه بدرش کرده! با حرف حوریه انگار اژدرخان تازه یاد من افتاده بود بلند داد کشید:اون زنیکه کودوم گوریه؟ رو کرد به عصمت که وحشت زده کنارش ایستاده بود:-برو بیارش،هر دوشونو باهم میکشم باید این لکه ننگ رو از خاندانمون پاک کنم! عصمت وحشت زده لب زد:-به خدا من نمیدونم کجان آقا! اژدرخان عصبی نزدیک اورهان رفت و داد کشید:-دختره رو کودوم گوری بردی؟نکنه فراریش دادی مردک؟ وقتی جوابی از اورهان نشنید عصبی تر از قبل چوب رو بلند کرد و اینبار ضربه ی به سرش کوبید جیغ از ته دلی کشیدم و بلافاصله اژدرخان چرخید و با دیدن من توی چارچوب پنجره به سمت اتاقی که توش بودم هجوم آورد،ساره از ترس رنگ به رو نداشت،اورهان گیج روی زمین افتاده بود و دستشو روی زخم سرش گذاشته بود خواست بلند شه که حوریه مانعش شد،چشمم روی خونی بود که از سرش جاری شده بود،دیگه هیچ ترسی نداشتم ترجیح میدادم اژدرخان خشمشو روی من خالی کنه تا اورهان! اژدرخان عصبی با لگد به در کوبید و در اتاق رو باز کرد و بلافاصله سیلی محکمی در گوشم خوابوند احساس کردم تموم استخونای صورتم جابه جا شد،صدای جیغای ساره توی گوشم زنگ میزد،قبل از اینک کاری کنم عصبی گیسمو گرفت و تا حیاط کشوند،اورهان گیج و منگ از ضربه ای که به سرش خورده بود رو به ساواش که تازه رسیده بود داد زد:-ساواش جلوشو بگیر الان میکشتش! چشمم افتاد به سهیلا که توی آغوش بی بی اشک میریخت و نگاه از روی تنفر بی بی که بهم خیره مونده بود،ساواش نفس نفس زنون خودشو رسوند و رو به روی خان ایستاد:-خان شما مردی خوب نیست روی ضعیف تر از خودتون دست بلند کنید،مردم پشتتون حرف در میارن! -برو کنار ساواش همین امروز باید هر دوتاشونو زنده زنده چال کنم،از خونشون نمیگذرم هر کسی جلوم بایسته اونم میکشم! اورهان داد کشید:-خان به ولله اون دختر بی گناهه همش تقصیر من بود،نفهمیدم چرا اون کارو کردم! اژدرخان بی توجه به اورهان با همان چشم های ترسناک به صورتم زل زدو فریاد کشید:-راستشو بگو برای اینکه شب عروسیت آبروت نره پسرمو به کشتن دادین؟🌴🌴🌴 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
صبح یعنی به صدای نفس شب‌بوها غرق آیینه‌ی خورشید شوی ... نور شوی ...🍃                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
اگـــــر عشق؛؛؛ عشــــــق باشد..... زمــــان. . .!!! حرف احمقانه ای است……                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راز ورمز حله مشکلات از زبان ایت الله بهجت😍😍                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
یه بزرگی میگف طلبگی یعنی من نذر خدمت به مردمم                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بفرستید برای کسایی که میگن ، چرا امام زاده داود(ع) جلوی ورود سیل به حرمش رو نگرفت!                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
4_5920298309397774715.mp3
1.46M
🖤 بیا یه قولی به خودت بده.. 👌از این قول ضرر نمی‌کنی                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
نوای حسین_۲۰۲۲_۰۸_۰۴_۱۳_۰۳_۳۷_۵۲۹.mp3
4.33M
ثمر ریاض دل علی حاج محمود کریمی علیه‌السلام                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
83e0c02f-100f-49e3-92af-cb82fe7b36c8.mp3
8.21M
🔈همه عمر برندارم 🎙کربلایی محمدحسین پویانفر تاریخ مداحی ۱۱مردادماه ۱۴۰۱                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
Reza Narimani - Meshki Be Tan Konid.mp3
12.21M
☑️کربلایی رضا نریمانی 🏴مشکی به تن کنیم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🌴 🌴 🌴 حدود هفت ماه قبل، هنگامى كه معاويه زنده بود، از نارضايتى مردم كوفه خبردار شد و فهميد كه كوفه در آستانه يك انفجار بزرگ است. براى همين بود كه او نُعمان بن بَشير را به عنوان امير كوفه انتخاب كرد و همين نُعمان بود كه با سياست آرام خود توانست، اوضاع كوفه را تا اندازه زيادى به سوى آرامش ببرد. امّا بعد از مرگ معاويه و با روى كار آمدن يزيد، بار ديگر خشم مردم كوفه شعلهور شد براى همين، وقتى كه آنها از قيام امام حسين(ع) باخبر شدند، آن حضرت را به كوفه دعوت كردند تا به ظلم و ستم بنى اُميّه خاتمه دهند. اكنون با هجرت امام حسين(ع) به مكّه، تمام فكر يزيد متوجّه شهر مكّه است، او مى خواهد هر طور كه شده، امام حسين(ع) را از سر راه خود بردارد. نُعمان هنوز در شهر كوفه حكومت مى كند و طبق دستور قبلى، از هر گونه حركت خشونت آميزى خوددارى مى كند. درست در اين شرايط، مسلم به كوفه آمده و در خانه مختار (داماد امير كوفه) منزل نموده است. به هر حال، حكومت نُعمان، شرايط بسيار مناسبى را براى مسلم فراهم كرده است و ياران مسلم به راحتى مى توانند به فعاليّت خود بپردازند. رفت و آمد مردم براى ديدار مسلم بسيار زياد شده و خبر بيعت مردم با مسلم در تمام شهر پيچيده است. آخر اين چه حكومتى است كه مخالفانش با آرامش و راحتى براى ريشه كن كردن آن (به صورت علنى) تلاش مى كنند؟! امروز، نُعمان تصميم مهمّى مى گيرد. اين خبر در همه جاى شهر مى پيچد كه امير كوفه تمام مردم را به مسجد فرا خوانده است. من كمى نگران مى شوم، نكند از طرف يزيد دستورى رسيده باشد؟! آيا موافقى با هم به مسجد كوفه برويم؟ <========●●●●●========> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef <==≈=====●●●●●========>
┄┅─✵💔✵─┅┄ اول کار است بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ باب اسرار است بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ نغمه جان است بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحیم 🌹🌷🇮🇷❤️🇮🇷❤️           @hedye110 🏴🖤🏴
💖 خبر آمدنش را همه جا پخش کنید می رسد لحظه میعاد، منتقم می رسد و روز حتما می شود دلشاد به امید خدا                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
🔹 🦚 دهن باز کردم اما کلمه ای حرف از دهنم بیرون نمیومد انگار گنگ شده بودم،اورهان دستشو روی سرش گذاشت و نزدیک اومد:-آقاجون این چه حرفیه که میزنی من پسر خودتم مگه می تونم برادر خودم رو بکشم! اژدرخان ضربه ی محکمی به اورهان زد و غرید:-گمشو کنار تو دیگه پسر من نیستی بی ناموس! با گریه افتادم روی پاهاش و هق زدم:-خان ترو خدا التماست میکنم کاری بهش نداشته باش... عصبی بازومو گرفت و کشوندم توی طویله:-تو یکی خفه شو که باید همون شب که پسرم مرد تورو هم باهاش خاک میکردم! ساواش دوباره جلو اومد و دست اژدرخان رو گرفت:-خان دایی ولش کن قربونت برم الان یه بلایی سرتون میاد! -دستت رو بکش ساواش برو بگو قبرشونو از الان بکنن! -خیلی خب بذار یکم آروم تر بشی اون وقت هر چی شما گفتی همون کارو میکنیم،دست اژدرخان رو بوسید و لب زد:-نذار بی بزرگتر بشیم خان! اژدرخان نفسشو صدادار بیرون داد و ضربه ای به کمر ساواش زد و گفت:-کاش این مرتیکه یه جو از مردونگیه تورو داشت از این به بعد تو پسر منی ساواش،برو جنازشو جمع کن بیار بنداز اینجا تا وقتی تصمیم نگرفتم چجوری میکشمشون نمیخوام جلوی چشمم باشن! ساواش چشمی گفت و برای راحت کردن خیال اژدرخان رفت و زیر بغل اورهان رو گرفت و انداختش کنارم روی علوفه ها و اژدرخان درو با عصبانیت بست و چوب پشتشو انداخت و رو به بقیه داد کشید:-هیچ کس حق نداره بهشون آب و غذا برسونه بفهمم کسی اینکارو کرده میکشمش،شیر فهم شد؟ صدای ساواش به گوشم خورد که داد زد:-ساره برو برای خان یه لیوان آب بیار،بقیتونم برین سر کاراتون نمایش تموم شد! زیر باریکه های نوری که از سوراخای در چوبی طویله به داخل می افتاد نگاهی به چهره اورهان که کنارم روی علوفه ها دراز کشیده بود انداختم،با دست آستین پیراهنشو کشیدمو آروم لب زدم:-اورهان؟ جوابی نداد خیلی ترسیدم با خودم گفتم نکنه بلایی سرش اومده باشه اون وقت هیچوقت خودمو نمیبخشیدم حتی اگه همین امروز به دست اژدرخان چال میشدم،وحشت زده سرمو نزدیک تر بردمو بهش خیره شدم و دوباره صداش کردم اما کوچکترین واکنشی نشون نداد صورتش غرق خون بود حتی پلکم نمیزد،روسری ای که نصف و نیمه موهامو پوشونده بود رو بیرون آوردمو با گوشه اش خون روی صورتشو تمیز کردم و فشار دادم روی زخمش،نگاهی به قفسه سینش انداختم توی اون تاریکی بالا و پایین رفتنش رو نمیدیدم، ترسیده سرمو روی سینش گذاشتمو با شنیدن صدای قلبش دلم کمی آروم گرفت،سرم اونقدر سنگین شده بود که انگار قصد جدا شدن از سینه اورهان رو نداشت اشکام پشت سر هم میریخت،هیچوقت حتی فکرشم نمیکردم بتونم توی یه همچین فاصله کمی از اورهان آروم بگیرم،توی حال خودم بودم که تک سرفه ای کرد،هول زده و با خجالت خواستم سرمو بردارم که دستش رو روی سرم فشار داد و جای قبلی بر گردوند با خنده گفت:-من که اون همه تهمت رو به جون خریدم حداقل بذار این سر چند دقیقه ای همینجا بمونه! از خدا خواسته چشمامو روی هم گذاشتم صورتم از درد گز گز میکرد اما توی اون لحظه تموم درد ا و ترسامو فراموش کرده بودم و فقط به صدای زمزمه هاش گوش میکردم لبخندی زد و گفت:ترسیدی مرده باشم؟نترس من به این راحتیا جون نمیدم! نوک انگشتام رو به پیشونی زخمیش نزدیک کردم!چشماش رو با درد بست:-همش تقصیر من بود،کاش میگفتیم کار آتاش بوده،سرت خیلی درد میکنه؟ -درد مال مرده،تو چرا معذرت میخوای من توی دردسر انداختمت چاره ای دیگه ای نداشتم اگه میفهمیدن کار آتاش بوده باید تا آخر عمرت بیوه میموندی درست مثل عمه نورگل که بعد از مرگ شوهرش آقام بهش اجازه نداد شوهر کنه! سرمو از روی سینش برداشتمو زل زدم توی چشماش:-یعنی این که من بیوه میموندم از الان که قراره بمیریم سخت تر بود؟ دست سالمشو زیر سرش گذاشت و لب زد:-برای من آره،دیگه نمیتونم ببینم جلوی چشممی و مال من نباشی! ♻️♻️♻️♻️♻️♻️ 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
وقتی گلویِ کوچک 💔 اصغر شکاف خورد از حیرتِ حسین 💔 خدا هم عزا گرفت                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
▪  با چه رو خیمه بَرَم این سرِ آویزان را چه کنم مشکلِ این حنجر خون ریزان را به سفیدیِ گلوی تو کسی رحم نکرد رسمِ کوفی است بگیرند هدف، مهمان را محمودژولیده                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
‍ 🌛آرام بخواب 🌜 💫مهربانم ✨ که خداوند در تدارک ✨ 💫فردایی زیبا برای توست✨ خبرهای خوش برای✨ 💫 فردای تو در راه است ✨ الهی فردا بهترین ها 💫سر راهتون قرار بگیرد دوستان التماس دعا✨ 🌙           @hedye110 🏴🖤🏴
┄┅─✵💝✵─┅┄ با توکل به اسم الله آغـــاز روزی زیبـــا با صلوات بـــر محمـد و آل محمــــد (ص) اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم سلام صبح زیباتون بخیر 🌷🌹❤️🦋🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @hedye110
تـا نشــد قسمتـــ مــا تاریڪے قبــــر بیـــا اے بہ عـالـم بعـد زینبــــ،جبـل الصبــر بـیـا 💫السلام علیڪ یا بقیة الله فے ارضہ(عج)💫                    @Aksneveshteheitaa                🏴🖤🏴
🔹 🦚  با ضربه ای که به در خورد کمی ازش فاصله گرفتم:-میتونم بیام تو؟ اورهان روسریمو از روی سرش برداشت و گرفت سمتمو با چشم اشاره ای کرد که اون طرفش بشینم حرفشو گوش کردمو روسری که کمی به خونش آغشته شده بود روی سر انداختم:-بیا تو داداش! ساواش با کاسه آب و دستمالی که توی دستش گرفته بود وارد شد،نگاه چپ چپی بهم انداخت و نشست بالا سر اورهان و دستمال رو خیس کرد و به پیشونی زخمیش کشید:-خوب جونی داری،اگه من بودم تا حالا صد بار مرده بودم! اورهان همونجور که از برخورد دستمال با زخم پیشونیش صورتش از درد جمع شده بود رو به ساواش لب زد:-آقام چه حالیه؟ -میخواستی چجوری باشه؟مثل اسپند روی آتیشه،یه جا بند نمیشه،مدام از این حرف میزنه که از بچه شانس نیاورده،حقم داره به خدا! -هنوزم میخواد بکشتم؟ -میخواد هر دوتون رو بکشه،برای چی این کارو کردی،پوزخندی زد و ادامه داد نکنه به تو هم مثل من دارو خوروندن؟ از حرفی که زده بود اخمای اورهان توی هم کشیده شد:-خیلی خب عصبی نشو نیازی نیست به من توضیحی بدی،من میرم خان ببینه اومدم اینجا دوباره خونش به جوش میاد،تازه یه ذره آروم شده،دارم راضیش میکنم به عقدتون رضایت بده! ساواش نیم خیز شد تا از جاش بلند شه که اورهان ساعد دستشو محکم گرفت:-داداش یه خواهشی ازت دارم،اگه بلایی سر من اومد این دختر رو سالم برسون ده پایین،نذار بلایی سرش بیارن! ساواش عصبی ابروهای پرپشتشو توی هم گره زد و گفت:-قرار نیست بلایی سر کسی بیاد گفتم کخ دارم خان رو راضی میکنم از خونتون بگذره اگه راضی شد که هیچ اگه نشد غروب نشده ترتیبشو میدم فرار کنین شهر،چند وقت از اینجا دور شین تا آبا از آسیاب بیفته! -خودت که حال و روزمو میبینی اینجوری تا یه آبادی اونطرف ترم نمیتونم برم چه برسه به شهر! -به همین زودی جا زدی؟اگه خاطرشو میخوای خودت زنده بمون نجاتش بده! با رفتن ساواش و بسته شدن در طویله نگاهم روی اورهان ثابت موند باورم نمیشد اون حرفارو زده باشه،عصبی بودم چونم از بغض میلرزید منتظر جرقه ای بودم تا سیل اشکامو رها کنم که اسممو صدا کرد،بدون اینکه جوابشو بدم خزیدم گوشه طویله و صدای هق هقم بلند شد:-سرم سنگینه نمیتونم بلند شم،معذرت میخوام،خیلی خب گریه نکن! بی توجه بهش به گریه کردنم ادامه دادم که با صدای آخ بلندی که گفت وحشت زده دستمو از روی صورتم برداشتمو بدون اینکه اشکامو پاک کنم سریع خودمو رسوندم بالا سرش،بینیمو بالا کشیدمو گفتم:-چی شد؟کجات درد گرفت؟بذار یه نفر رو خبر کنم باید شکسته بند بیارن!  از جا بلند شدم تا به در طویله بکوبم شاید کسی به دادمون برسه که دستمو کشید و اشاره ای به سینش کرد و گفت:-اینجا درد گرفت،حتی شکسته بندم نمیتونه درمونش کنه،اگه نمیخوای درد بگیره اشکاتو پاک کن!🌳🌳🌳🌳 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻