eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
4.9هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹صبحتون آرام 💞دوتا ستاره تقدیم تون 🌹می کنم 💞یه ستاره پراز عشق 🌹 و محبت 💞و یه ستاره پراز 🌹سلامتی و امیــد 💞خوشبختی و شادی 🌹همیشه همراهتون باشه 💞صبحتون بخیر ➥ @hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سرود طنز😃😃 ای لشکر صاحب زمان آماده باش واسه ی بسیجی‌های اروپا فرمانده باش بسیجی‌های آمریکا ریختن توی خیابونا براندازا با بغض میگن ساندیس خورا ساندیس خورا با ما همراه شوید: ➥ @hedye110
                   @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
                   @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
                   @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
                   @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
به خودتان بگویید: تا زمانی که به کسی آسیب نمیزنم ،همینی که هستم،خوبم                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
                   @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
پروفایل                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
منظره                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیبایی آهنگ‌های کُردی همه رو به وجد و طرب میاره😍😄                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گاهی در زندگی یک حیوان به انسان درس مهربانی و عشق می دهد و طوری آدم را تکان می دهد که هیچ فیلم و کتابی قدرت آن را ندارد!                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقدیم به نگاه زیباتون 💚🌹 حال دلاتون عالی ♥️ .                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
یه سر به کانال خنده کده هم بزنید☺️☺️
┄┅─✵💝✵─┅┄ چه زیباست که هر صبح همراه با خورشید به خدا سلام کنیم💚 نام خدا را نجوا کنیم و آرام بگوییم الهی به امید تو💚 ➥ @hedye110 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌹🌹 هر سخن جز سخنی از تو شنیدن سخت است همــه را دیــدن و روی تو ندیـدن سخت است فرج مولا صلواتـــــ @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
🪴 ♻️ 🌿﷽🌿 وقتی می رسیم به آشپزخانه. ھمه دور میز نشسته اند. سرشان به طرف ما می چرخد. من و مامان خوشحالیم.. فرھاد لبخند مرا که می بیند چھره اش باز می شود و لبخند تا چشم ھایش می آید. مامان ویلچر را می گذارد کنار صندلی فرھاد و خودش ھم کنارم می نشیند و می گوید: -بفرمایید. فرھاد دستم را زیر میز می گیرد و فشار می دھد. من ھم ھمین کار را می کنم. وجودم پر شده از مھر. از مھر خانواده ام. ھمین آدم ھایی که دور میز جمع شده اند. چھار پنج ماه پیش من بودم و مامان. و حالا پنج نفر دیگر بھمان اضافه شده. پنج عزیز. فرھاد تک سرفه ای می کند و می گوید: -اگه مامان فرح اجازه بدن، من می خوام لیلی رو یه روز قرض بگیرم. ھمه به او نگاه می کنیم. چشم ھای مامان برق می زند. نمی دانم شاید از مامان گفتن فرھاد یا شاید ھم از دل قرصی اش به خاطر خانواده بزرگش. لبخند می زند. فرھاد رو به او می گوید: -یه مسافرته یه روزه است. ھستی دست می گذارد روی میز و خودش را کمی بالا می کشد. با جیغ می گوید: -منم میام. ھمه به خنده می افتند. ھستی ھم با صدای بلند می خندد. نگاھم کشده می شود سمت امیریل که آن طرف میز نشسته. دست به سینه تکیه داده به میز. خیره است به فرھاد با چشم ھایی تنگ. **** توی اتاقیم. فرھاد تکیه اش را داده به دیوار و سر مرا گذاشته روی شانه اش. دستم را گرفته و با نوک پا می کوبد به ویلچرم. مامان موافقت کرد که یک روز من و فرھاد با ھم باشیم. ھمین فردا. چیزی نمی گوید در موردش. فقط می گوید قرار است اتفاق ھایی بیفتد!. با پا ھلی به ویلچر می دھد که می خورد به دیوار اتاق. صدای تَلَقی می دھد. -از ویلچرت متنفرم!. اینی که اینجوری دو دستی چسبیدی بھش و ولش نمی کنی. این لعنتی رو ولش کن. حرف از نبود ویلچر که می شود تن لرزه می گیرم. مخم سوت می کشد. بدون ویلچرم چکار کنم؟!. اگر ھمین آھن پاره نباشد که بیچاره ام. مگر پاھای درست و درمانی دارم که دلم بھشان خوش باشد!. نمی بیند روز به روز آب می روم و انرژی ام ته می کشد؟!. فرھاد ول کن نیست. -تا وقتی با اینی تا وقتی چشمت به اینه ھمینی لیلی. رو پا نمی شی. دل بکن ازش. تا وقتی خودش ھست مرا این ور و آن ور خانه می برد. بغل می زند و می برد. نمی گذارد سوار ویلچر شوم. دورم می کند ولی ھر طرف که می رود نگاه من می چرخد سمت ویلچر. سرش را بر می گرداند طرفم. نفسش می ریزد توی صورتم. -ھا لیلی؟!. ولش کن بره. با ترس نگاھش می کنم. اخم می کند. -از چی می ترسی؟!. من ھستم. نکنه ھنوز منو باور نداری؟!. از چی می ترسم؟!. از زمین خوردن. از زمین گیر شدن. تو که نمی دانی چه طعمی دارد. طعم تند تنھایی که بغض می نشاند به گلوی بی صاحب آدم. طعم درد استخوان ھایی که ساعت ھا از این پھلو به آن پھلو نشده اند. طعم ساعت ھا زل زدن به دیوار. به سقف بالای سر. به پرده کشیده اتاق. طعم لحظه ھای کشدار سر ظھر که ھیچ بنی بشری سراغ آدم را نمی گیرد و آدم بوی نای تنھایی می گیرد. طعم نبودن تو. امیریل. بابی. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🪴 ♻️ 🌿﷽🌿 تو تمام این مدت ویلچر بوده. درست کنار من. پابه پای من. ھیچ کجا جا نزده. کم نیاورده. پشتم را خالی نکرده. کاری که آدمھا می کنند. با من بیمار. با من سرطانی. پس نگو نباشد. ولش کن. به نشنیدن می زنم خودم را. به کری. ھستی می آید تو. کنار تخت روی زانوھایش می نشیند. آرنجش را می گذارد لبه تخت و دستش را می زند زیر چانه اش. زل می زند به ما. فرھاد مرا از خودش جدا می کند و درست می نشیند. برمی گردد طرفم. با نگاھی جدی. -داری مجبورم می کنی لیلی!. به کاری که باید!. چی توی سرش می گذرد؟!. می خواھد فردا چکار کند؟!. اصلا می خواھد مرا کجا ببرد؟!. نگران می شوم!. ھستی نگاھش را می چرخاند میان ما، با چشمانی ریز شده به فرھاد می گوید: -چی داری به لیلی می گی؟!. فرھاد مرموز نگاھش می کند. مثل خودش چشمانش را تنگ می کند و سرش را می برد جلو. -داشتم بھش می گفتم چجور میشه ھستی رو یه لقمه چپش کرد. یکدفعه ھستی را بلند می کند و می خواباند روی تخت. صورتش را می گذارد روی شکم ھستی. خرناس می کشد و ادا خوردنش را درمی آورد. -ھووووم. خیلی خوشمزه است. ھستی پیچ و تاب می خورد و خانه را با صدای خنده اش می گذارد روی سرش. -کمک. لیلی کمکم کن. فرھاد داره منو می خوره. امیریل می آید تو. کتش را پوشیده. یعنی می خواھد برود؟!. فرھاد نگاھی به او و بعد به من می اندازد. ھستی را می اندازد روی کولش. -تا حالا اسب سواری بازی کردی؟!. ھستی با ذوق می گوید: نه نکردم. فرھاد مچ دستھای ھستی را می گیرد و از ھم بازشان می کند و بنای پیتیکو پیتیکو می گذارد و از اتاق می رود بیرون. امیریل می آید جلو. جلوی تخت زانو می زند. چشم ھای غمگینش دلم را آتش می زند. -من برم دیگه. کاری نداری؟!. نگاھی به ساعت می اندازم. کجا می خواھد برود به این زودی؟!. فردا که جمعه است. می فھمد که می گوید: -خسته ام. خیالم ھم از بابت تو جمعه. برم استراحت کنم. دروغگوی خوبی نیستی امیریل جان. حداقل چشمانت با من صادقند. دستم را می گیرد و می گوید: -فردا مواظب خودت باش. ھر جا دیدی داری اذیت می شی برگرد. کاری پیش اومد به من خبر بده. ھر وقت بود. باشه؟!. لبخند می زنم. -به فرھادم می سپرم. کاش می توانستم سرم را ببرم جلو و سینه اش را ببوسم. بگویم ممنونم. ولی به جایش دستش را تا جایی که جان دارم فشار می دھم. می فھمد. -من ھستم لیلی!. من ھستم. دلم می گیرد برای صبوری اش. غرورش. برای عشق توی سینه اش. اینجا سکوت خوب است ولی نمی دانی در جواب این حجم بزرگ مھربانی چه باید بگویی!. می دانم این نگاه ھا حالا حالاھا رنگ خداحافظی نمی گیرد. وقت می خواھد دل کندن. بریدن. آن ھم عشق اول. آن ھم عشق اول امیریل. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🌸💖 قد و قامت و چادرم را ببین 🌤من برای ظهورت 🏔 چون کوه ایستاده‌ام 🌷 🌸 @delneveshte_hadis110
و تو چه میدانی خدا ... تو را از چه بلاهایی حفظ کرده است                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
دلیل تغییر رفتار ناگهانی آدما اینه که یا به چیزی که ازت میخواستن رسیدن یا مطمئن شدن دیگه نمیرسن ...                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
وقتی دانستی اولویت نیستی نجنگ ...                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
                   @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
                   @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹