eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان   @hedye110 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
از فرط گنه جهان ما شد تاریک ای کاش خدا برای عرض تبریک در عید غدیر خم به نور صلوات عیـدی بدهد فـــرج نماید نزدیک @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
9.mp3
7.38M
[تلاوت صفحه نهم قرآن کریم به همراه ترجمه]   @hedye110
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
🪴 🦋 🌿﷽🌿 بی توجه بهش از آب ریختم و خواستم بخورم که گفت :معده خالی آب نخور معده درد میگیری بی توجه بهش جرعه آب رو سر کشیدم و خواستم برم بیرون که دستمو کشید و گفت :بیا یه چیز بخور سرکارت ضعف میکنی ها داد کشیدم :مگه من دختر بچه ۱۰ ساله ام که با یه نخوردن صبحانه به غش و ضعف بیفتم بعد از اتمام فریاد بلندی که زدم یهو صدای افتادن یه چیز و مطابقش افتادن یه چیز شیشه ای و آخ یه نفراومد با تعجب به بابا نگاه کردم که بابا سریع از جا پرید و گفت :آیه چی شدی ؟ آیه با صدای بغض آلودی گفت :من ...من ..نمیخواستم به سمت پذیرایی رفتم که دیدم بعله خانوم پاش لای فرش گیر کرده و خورده به میز عسلی و گلدون مورد عتیقه ی گرون قیمتی رو که پارسال از استانبول خریده بودم رو شکونده با دیدن گلدون شکسته فریاد زدم :کوری مگه ؟دختره ی بی دست و پای احمق! با چشمای خیسش سرشو انداخت پایین. به سمت گلدون رفتم و با دیدن قطعات هزار تیکه شده اش عصبانیتم اوج گرفت. به سمتش حمله ور شدم که بابا داد زد :پاکان با داد بابا یه لحظه سرجام متوقف شدم که یه تیکه از گلدون رفت تو پام آخ بلندی گفتم که آیه با اضطراب از جاش بلند شد و به سمتم اومد که خودمو کنار کشیدم و گفت :نیا نزدیک با بهت نگاه کرد و گفت :پاتون داره خون میاد -لازم نکرده تو کمکم کنی بدتر میگیری فلجم میکنی با جسارت جواب داد :اصلا هم اینطور نیست این شمایین که با من مشکل دارین وگرنه من از همون اول هم هیچ دشمنی ای با شما نداشتم بابا –پاکان آروم بشین یه جایی بیام پاتو ببندم با اخم روی کاناپه نشستم رو به دختر جسور رو به روم پرسیدم :میدونستی خیلی بی دست و پایی?? سرخ شد. نمیدونم از خجالت بود یا عصبانیت .مطمئنا از عصبانیت بود! مگه دختر جماعت میدونست خجالت یعنی چی ؟با صدای آرومی که تعجبم رو بیشتر میکرد گفت :شما اگه داد نمیزدین من نمیترسیدم و ....خب....یعنی... بلند خندیدم و گفتم :یعنی میخوای بگی ترسیدی اونم از من ؟ صادقانه جواب داد :شما واقعا ترسناکید! راستی آدم سر پدر و مادرش داد نمیزنه پوزخندی زدم و با لحن بدی گفتم :همینم مونده بود تو بهم بگی با چشمایی که اشک توشون حلقه زده بود و سعی در پنهون کردنشون از من داشت گفت :من حاضرم پدرم زنده باشه و همه ی وقتمو مشغول بوسیدن دست و پاهاش باشم... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🪴 🦋 🌿﷽🌿 و با صدایی خراشیده شده از بغض توی گلوش رو به بابا که تازه وارد سالن شده بود کرد و گفت :من میرم پایین صبر کن با هم بریم زیر لب چشمی گفت :و به سرعت از خونه بیرون رفت- بابا سریع پامو پانسمان کرد و گفت :میخوای امروز نرو شرکتت تا زخم پات خوب بشه -لازم نکرده میتونم برم -هرجور میلته من برم دیگه دیرم شده سری به علامت باشه تکون دادم که بابا هم سریع کتش رو از روی اپن آشپزخونه برداشت و از خونه بیرون رفت هرجور که فکر میکردم این دختر با دخترایی که اطرافم بود فرق داشت با اینکه با بابا رابطه داشت اما خیلی با احترام باهاش رفتار میکرد البته شاید جلوی من ....هیچ لوندی و ناز و ادایی هم توی رفتار و حرکاتش نبود ...مراقب پوشش بود حتی موقعی که دم صبح اومده بود تا یه چیزی بخوره روسری وچادرسفیدگلدارسرش بود .....جوری با عشق و علاقه از پدرش که حتی یه خونه هم براش باقی نذاشته بود صحبت میکرد که انگار بهترین پدر دنیا رو داشته به آشپزخونه رفتم و با دیدن سوسیس و تخم مرغ سرد شده پوفی کشیدم اما بازم طاقت نیاوردم و چند تا لقمه خوردم به سرعت به سمت شرکتم راه افتادم که با ورودم نگهبان بالاجبار ایستاد و کمی برام خم شد و گفت :سلام جناب مهندس خوب هستین ؟ بی توجه بهش از ماشین پیاده شدم و سویچ رو به سمتش گرفتم و گفتم :پارکش کن حوصله ندارم تا پارکینگ برم با غیض چشم کشیده ای گفت و منم بیخیال به راهم ادامه دادم چه اهمیت داشت که کارکنانم ازم بدشون میومد؟ تنفر اونا چه تفاوتی برام ایجاد میکرد که حالا به خاطر اینکه یه نگهبان ساده که هیچ نقشی تو زندگیم نداره عذاب وجدان بگیرم؟ به سمت شرکت رفتم همینکه وارد شدم سمیرا با خودشیرینی گفت :سلام جناب پاکزاد خوش اومدید خیلی دلم میخواست یه بار بهش بگم خفه شه و دیگه صداش درنیاد! نمیدونم این دخترا چرا فکر میکنن هرچقدر کلمات رو کشیده تر و لوس تر ادا کنن جذاب ترن ؟ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
*بعضی از عکسها با آدم حرف میزنند‌، پر از حرفن ، پر از حس خوب ، پر از خاطرات، پر از گذشته های خوب ...🌱 ➥ @hedye110
*ـــــ ــ 🌿☕️ ◠◡◠ کاش کاروانـے برسد بارَش لبخند . .                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
*در اندک من تویی فراوان یا رب..:)🌱                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
🔵 آخرین نظرسنجی قبل از انتخابات در ساعات پایانی باقیمانده تا برگزاری انتخابات، اگر الان انتخابات برگزار شود ، از بین کاندیداهای زیر به کدامیک رای خواهید داد؟ https://EitaaBot.ir/poll/106ky5 https://EitaaBot.ir/poll/106ky5 لطفا منتشر کنید تا جامعه آماری بزرگتری را شامل شود
او نمی خواست دست فرزند شهید را رد کند حتی موقع نماز ‌ شبتون شهدایی ➥ @hedye110
┄┅─✵💝✵─┅┄ خدایا🌻🍃 سرآغازصبحمان را با یاد و نام و امید تو میگشاییم🌻🍃 پنجره های قلبمان را عاشقانه بسویت بازمیکنیم تانسیم رحمتت به آن بوزد🌻🍃 الهی به امید تو 💚 ➥ @hedye110 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
💚 هزاران چشم یعقوب کور گشته از فراغت نمی آید چرا پیراهنت بر سوی کنعان @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
11.mp3
7.48M
[تلاوت صفحه یازدهم قرآن کریم به همراه ترجمه] @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
🪴 🦋 🌿﷽🌿 حالا سمیرا که خوب بود بعضی از دخترا رو دیدم که صداشون رو بچه گونه میکردن و حرف میزدن آدم این حس بهش دست میداد که با یه بچه ی یک ساله ی زبون نفهم طرفه! بی توجه به بال بال زدن سمیرا سری تکون دادم و به اتاقم رفتم. آرمان روی صندلی ام نشسته بود و الکی دور خودش میچرخید با دیدن من بیخیال گفت :سلام رییس با اخم گفتم :تو دوباره چشم منو دور دیدی اومدی اینجا چرخ چرخ بازی ؟ قهقه زد و گفت :جون پاکان اصلا چرخیدن با صندلی ریاست خیلی کیف میده کیفمو رو میز انداختم و در حالی که کتم رو در میاوردم گفتم :خیلی دلت میخواست رییس باشی پول بیشتر میذاشتی پای شراکت فکر نمیکردم کار یه شرکت نوپا اینقدر-بگیره همه که عین بابای شما پول پارو نمیکنن در ضمن فکر کردی من سرم کلاه میره من اگه از سود اینکار خبر نداشت من میخوام مستقل باشم- وگرنه میرفتم همون ور دل بابام--خب هنوزم دیر نشده میتونی بری ور دل بابات آرمان بیا برو گمشو بیرون اینقدر رو مخ من اسکی نرو -باشه بابا چته تو باز اعصاب نداری؟ گفته باشم .حالا هم- دفعه ی بعد نبینمت اومدی تو اتاق من با صندلی من چرخ و فلک بازی میکنیا ! بیرون زود تند سریع از وقت ناهار گذشته بود و من هنوز سرم تو حساب کتابهای شرکت بود که موبایلم زنگ خورد بدون نگاه کردن برداشتمش و جواب دادم :بله ؟ -سلام عشقم بدون اینکه حتی اسمش یادم بیاد اول نگاهی به صفحه ی گوشیم انداختم تا ببینم اسم این یکی موجود عجیب الخلقه چیه که با دیدن اسم آرمینا نفس عمیقی کشیدم و گفت :هییییییی آرمینا چطوری عزیزم خوبم نفسم امروز وقت داری باهم بریم بیرون ؟ -اوممم راستش چطور بگم من مسافرتم الان- واقعا؟کجا؟ -رامسر- -میخوای منم بیام پیشت ؟ هر کاری که میکنی یه جوری دست به سرشون بکنی بازم خودشونو میندازن بهت من نمیدونم اینا خانواده ندارن چطوری خانواده اشون اجازه میدن دختراشون اینقدر ول و آزاد باشن سریع گفتم :نه عزیزم یه سفر کاریه -باشه عزیزم دوست دارم آها اوکی پس کی می‌بینمت هانی ؟ نمیدونم کارم خیلی طول میکشه خبرت میدم--خدافظ خداحافظی- 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🪴 🦋 🌿﷽🌿 بعد از اینکه تایم کاری تموم شد موقعه ی خروج از شرکت رو به سمیرا گفتم :من برای یه مدتی میرم مسافرت آرمان تا اون موقع به کارا رسیدگی میکنه باشه ای گفت و شروع کرد وسایلشو جمع کردن داشتم میرفتم سمت آسانسور که آرمان عین یه ملخ از در وردی شرکت به سمتم شیرجه اومد و از گردنم آویزون شد و گفت :جون آرمان داری میری مسافرت ؟ -آره -پاکان- خاک تو سر من با این دوست صمیمیم- جون آرمان بگو کجا ؟ مثلا دوست صمیمیتم- به توچه- میخوام خونه بمونم از شر این دخترا خلاص بشم خسته شدم از دستشون- -ها چیه ؟ -ببند بابا- خوشگلی دردسر داره دیگه انگشتمو به علامت تهدید جلوش گرفتم و گفتم :ببین آرمان هشدار آخرمه بیام شرکت ببینم اوضاع بهم ریخته، صندلی اتاقم خراب شده پیچش در رفته و .... خودت میدونی چیکارت میکنم دستشو به علامت تسلیم بالا آورد و مظلومانه گفت :چشم چشم -بچه بازی در نمیاریا -حرف نزن- باشه بابا قبول دیگه چی ؟ -همین ؟ -اوممم نمیدونم- از پس همین بر میای؟ -واااااااااااای آرمان ساکت باش وقتی به خونه رسیدم و بوی خورشت قورمه سبزی مشاممو نوازش کرد .این هشتمین عجایب دنیابودکه ازاین خونه چنین بوی مطبوعی بیاد به سمت آشپزخونه رفتم با دیدن اون دختره با تعجب گفتم :تو اینجا چیکار میکنی؟ غذا میپزم -غیب گفتی اونو که خودمم دارم میبینم- -خوب غذا نپزم ؟ میگم اینجا چرا میپزی؟ کلافه جواب داد :چون پایین آشپزخونه نداره- با بهت نگاهش کردم این دختر واقعا عجیب بود تنها دختری که بدون هیچ کاری برای جلب توجه ،بدون هیچ ناز و ادای و حتی میشه گفت گستاخانه جواب منو میداد جواب پاکان پاکزاد رو! پاکانی روکه تا حالا هیچ کس به جز پدرش جرات بی احترامی بهش رونداشت حالا اون دختر گستاخانه جوابم رو میداد ،به من سیلی میزد و آب به صورتم میپاشید. بی توجه بهش به سمت اتاقم رفتم دلم از بوی خورشت قورمه سبزی به پیچ و تاب افتاده بود ولی ابدا نمیتونستم به این دختر پررو رو بدم بعد از تعویض لباس به سمت آشپزخونه رفتم و داد زدم :بابا غذا چی سفارش دادی؟ بابا با سرخوشی گفت :قورمه سبزیه دست پخت آیه اخمی کردم و وارد آشپزخونه شدم و گفتم :من شیشلیک میخوام آیه گفت :باور کنین توش سم نریختم بابا با لذت قاشقی از اون قورمه سبزی خوش رنگ خورد و با نگاه درخشانش گفت :فوق العاده است دختر آیه هم لبخندی زد و گفت :خواهش میکنم بابایی جااااااااااااااااان بابایی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟یعنی این دختره خواهر من بود وای خدایا هنگ کردم سریع پرسیدم :تو مگه بابات نمرده بود ؟ آیه با ناراحتی جواب داد :بله پس چرا به بابای من میگی بابا؟ بابا :من ازش خواستم- هاهاها خندیدم ،ببین بابا نمیخواد خجالت بکشی و جلوی من مراعات کنین و جوری رفتار کنین انگار رابطتون مثل رابطه پدرودختراست بابا محکم کوبید رو میز و گفت :پاکان بی تفاوت شونه ای بالا انداختم و گفتم :اصلا به من چه!!!! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
دوستان عزيز سلام طبق قرارمون شب جمعه تا جمعه غروب ختم صلوات داریم 🌹 به نیت سلامتی و ظهور امام زمان عجل الله و پیروزی رزمندگان غزه نجات همه ي مظلومان عالم و شفای مریض ها هدایت و عاقبت بخیری همه جوان ها و همه ی اعضای کانال و حاجت روائی همه ي اعضای کانال و ثواب صلوات ها هدیه به ۱۴ معصوم،امام رضا علیه‌السلام ... 🌹🌹🌹🌹 تعداد صلوات هاتون رو به آیدی زیر ارسال کنید بسم الله ⤵️⤵️ @Yare_mahdii313
15.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴مطالب بسیار مهم استاد امینی‌خواه و نویسنده کتاب شنود نویسنده کتاب شنود در تجربه نزدیک به مرگ خود در سال ۹۷ این اتفاقات آینده رو دیده است از رسوایی ظریف تا این انتخابات سرنوشت سازترین انتخابات تاریخ انقلاب اگر مردم به وحدت نرسند احتمال نابودی انقلاب وجود دارد بعد از این انتخابات یا ظهور اتفاق می‌افتد یا ظهور سال‌ها به عقب می‌افتد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه یه نفر باشه که بتونه با اژدهای هفت سر فساد که دغدغه رهبری بود و بارها درباره‌ش صحبت کرده، مبارزه کنه ایشونه.... زیباترین قسمت تمام مناظرات در کل انتخابات‌ها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تورا من دیده ام با او، بماند حال و احوالم به هم می آمدید اما... تو سهم قلب من بودی یقین دارم کسی ظرف دعا را جا به جا کرده!! "تورا من آرزو کردم کس دیگر تو را دارد..!"💔                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
┄┅─✵💝✵─┅┄ چه زیباست که هر صبح همراه با خورشید به خدا سلام کنیم💚 نام خدا را نجوا کنیم و آرام بگوییم الهی به امید تو💚 ➥ @hedye110 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
✋❤️ چنین نوشتہ خدا در شناسنامہ‌‌ے دل منم غلام و بنده زاده‌ے خورشید سلام مے‌دهم از عمق این دلِ تاریڪ بہ آخرین پسر خانواده‌ے خورشید @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊