احمق تر از تویی که رفتی
منم که منتظرم برگردی
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
#پندانه
🌷 وقتی شیطان فشار زیادی آورد ، بفهمید که متاع قیمتی در دست دارید...
☘ آنجایی که امتحان سخت میشود ، گنج و خیرات الهی همانجاست.
👌 متقی کسی است که وقتی شیطان فشار میآورد ، میفهمد که متاع قیمتی [در دست] دارد ؛ پس اگر استقامت کنید به آن گنجها و بهای قیمتی آن میرسید.
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
#تلنگر
هر جا خدا امتحانت کرد و یک خورده عقب رفتی غصه نخور این امتحان لازم بود تا به ناقص بودن خود پی ببری
یک کمی تلاش کنی جبران میشود امتحان فضل خداست و برای رشد نافع و لازم!
#حاج_اسماعیل_دولابی
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
✅ آدم موفق
✍عالَم دنیا جلسهی امتحان برای بهشت رفتن است. جلسهی امتحان هم همیشه سختی خودش را دارد، رنج و مشکلات دارد؛ پس، از عالم دنیا توقع اینکه آدم در آن سختی نکشد و رنجی نبیند نباید داشت.
بیجهت کسی چیزی گیرش نمیآید. در هر حال، بلاها، سختیها و مشکلات لازمهی عالم دنیاست. عالم دنیا با همین #ابتلائات، عالم دنیاست. کسی نباید از دنیا توقع بهشت داشته باشد. کسی توقع نداشته باشد که در این دنیا سختی نبیند. #آدم_موفق کسی است که با دنیا مشکل ندارد؛ هر چند در دنیا مشکل دارد.
👤 استاد مسعود عالی
📚 از کتاب تربیت دیدگاه
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خدایا شروع سـخن نامِ توست
وجودم به هر لحظه آرامِ توست
دل از نام و یادت بگـیرد قـرار
خوشم چون که باشی مرا در کنار
سلاااام
الهی به امیدتو
صبحتون بخیر💖
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
🏴🏴🏴🏴🏴
#سلام_امام_زمانم
ای دل مباش هرگز
خالی ز عشق مهدی (عج)
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
#التماسدعایفرج
➥ @hedye110
۵۱.mp3
7.99M
[تلاوت صفحه پنجاه و یکم قرآن کریم به همراه ترجمه]
#قرآن_کریم
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتصددهم🦋
🌿﷽🌿
سریع به خودم اومدم و پشتش راه افتادم و با هم وارد
خونه شدیم خواستم غذا رو گرم کنم که
پاکان اجازه نداد و گفت: برو لباساتو عوض کن من گرم
میکنم.....اول از اطاعت حرفهاش امتناع میکردم که با نگاه پر جذبه
ای که انداخت منو وادار به اطاعت کرد
همون نگاه هایی که بابا هر موقع که که میخواست حرفش
رو به کرسی بنشونه بهم مینداخت همون
نگاهی که موقع کار توی چشمهاش میشست، همون نگا
هی که حسین خداداد رو سرهنگ حسین خداداد میکرد
سریع به سمت خونه ام راه افتادم تا سریع
تر لباس هام رو عوض کنم و حداقل تو چیدن میز به
پاکان کمک کنم.... با عوض کردن لباسهام به
طبقه ی بالا رفتم و شروع کردم به چیدن میز پاکان
مشغول گرم کردن غذا بود و ناشیانه با هر هم
زدن اش برنج از قابلمه بیرون میریخت و روی پارکت
آشپزخونه انبوهی از برنج های اسراف شده
ای بود که به لطف پاکان باید خوراک کبوتر ها می شد....
سریع به سمت گاز رفتم و وقتی دیدم
پاکان مصررانه بالای سر غذا وایستاده گفتم: آقا پاکان
بذارید من انجام بدم
پاکان با جدیت گفت: اولا آقا پاکان نه و پاکان
بعد از مکثی با چهره ی یک پسر بچه ی تخس چهار ساله
که نمیخواد اسباب بازی ماشین مورد
علاقه اش رو به پسر همسایه بده گفت: دوما نمیخوام...
نمیدم
با لبخند گفتم: بدید به من شما هم برید لباساتونو عوض
کنید کمی به سمت من خم شد و گفت: آیه به نظرت برای یه
نفر شخص مقابل دوم شخص مفرد به کار
میبرند یا سوم شخص جمع؟؟
گیج و سوالی نگاهش کردم و جواب دادم: خب معلومه
دوم شخص مفرد
خودش رو بیشتر خم کرد و با اینکارش باعث شد من هم
کمی خودم رو خم کنم و برای تعادل
بیشتر و پیشگیری از عدم افتادن احتمالی لبه ی کابینت
رو گرفتم پاکان با چشمهایی پر از شیطنت
نگاهی به چشمهای هراسیده و ترسیده ی من کرد و با
لبخندی شیرین روی لبش گفت: پس من تو
ام نه شما اینو یادت باشه فهمیدی؟
با ترس و دلهره از این فاصله ی کم سرمو چندین بار به
علامت موافقت تکون دادم که لبخند پاکان
عمیق تر شد با گفتن جمله "آفرین دختر خوب "از
آشپزخانه خارج شد و بقیه ی کارها رو به عهده
ی من سپرد بعد از تعویض لباس پاکان و نشستن سر میز
و تصمیم بر شروع غذا همینکه غذا
کشیده شد تلفن خونه زنگ خورد پاکان دستش رو به
علامت منع من از بلند شدن گرفت و سپس
بلافاصله به سمت تلفن رفت و گوشی رو برداشت با دقت
تمام وگوش هایی که همه ی وجودم رو در
بر گرفته بود تا متوجه ی مکالمه ی تلفنی و شناختن فرد
پشت گوشی بشه مشغول شنیدن شدم بعد
از مدتی که به سلام و احوال پرسی پاکان و فرد پشت خط
گذشت.... پاکان بالاخره با گفتن کلمه ی"
بابا"
خیال من رو از هر جهت در مورد مونث بودن فرد پشت
خطی راحت کرد هر چند میدونستم که این
موضوع هیچ ربط و ارتباطی با من نداره اما در هر صورت
کنجکاوی بود و سر و گوش جنبیدن های
دخترانه و می شد هم گفت کودک درون بسیار فعالی که
فعال بودن خودش رو فقط در حضور
باباش رو میکرد حالا که باباش نبود تو این مدت این
کودک درون شاد و سرحال هم در پس گوشه
های تاریک و افسرده ی قلب آیه زیسته بود و حالا که
پاکان با نگاهش، یاد آور نگاه پر صلابت
پدرش شده بود کودک درون به امید یاد آوری ها و
یادگاری های بیشتری از جانب پدر دوباره
فعالیتش روآغازکرده بود
با صدای نیمه بلند و پر اعتراض پاکان از دریای خیال و
وهم خودم بیرون اومدم و به پاکان که با
وجود صدای نیمه بلند و تقریبا عصبیش لبخندی دلنشین
بر لب داشت خیره شدم
پاکان با اعتراض گفت : اه بابا یعنی چی همش دخترم
دخترم میکنی مگه من پسرت نیستم ؟؟؟
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتصدیازدهم🦋
🌿﷽🌿
.....-خیلی ممنون واقعا....-
-چرا ناراحت میشم انتظار دارید نشم ؟؟؟....-
گفتید آیه کجاست...دخترم خوبه-
معلومه که میشم اینهمه مدته رفتید هر بار که زنگ زدید
...دخترم چیکار میکنه....هزار تهدید و تذکر که اگه
دخترم رو اذیت کنی ال میکنم بل میکنم
...حواست به دختر بابا هست ....گوشی رو بده دخترم
وقتیم میگم مگه من پسرت نیستم بر میگردی
میگی پسرم هستی اما نفسم که نیستی انتظار داری به
آدم بر نخوره ؟؟؟ نه واقعا ؟؟
...-بله آقای پاکزاد بله همیشه همین بوده نو که میاد به
بازار کهنه میشه دل آزار اگه دخترا نفسن-
پس ما پسرا چی هستیم ؟؟؟
با فریاد پاکان که داد زد : بابااااا
با بهت و تعجب بهش خیره شدم صدای قهقه ی مستانه بابا حتی از پشت گوشی هم قابل شنیدن بود
و من خوشحال بودم که این مرد خوشحال بود خوشحالی
لیاقت کسانی بود مثل بابای من و پاکان که
با مهربونی هاشون سعی میکردن دل هایی رو شاد کنن
...مثل بابای جدیدم که به نحو احسنت سعی
در جبران دینی داشت که من ازش بی خبربودم
پاکان نگاهش رو که موقع حرف زدن دور و بر دیوار و
وسایل آشپزخونه میچرخید به من انداخت
شروع کرد ریز ریز خندیدن و خطاب به بابا گفت : بابا بیا
که دختر جونت از شدت کنجکاوی عین
یه جغد به من خیره شده
اول با تعجب به خنده ی مستانه و شادش خیره شدم
لبخند زیبایی که باعث ایجاد زلزله ای هفت
ریشتری توی قلبم شد هفت ریشتر برای قلب سست و
ناتوان من زیاد بود هنوز غرق لبخندش بودم
که با شنیدن صدایی توی ذهنم با این مضنون که )دختر
جونت از شدت کنجکاوی عین یه جغد به
من خیره شده ( و تجزیه و تحلیل اش سریع رو به پاکان
گفتم : یعنی چی اول خرگوش حالا جغد
برای چی منو به انواع حیوان ها نسبت میدی خوبه منم
همینکارو بکنم ؟؟؟
پاکان با لبخند گفت : خب مگه دروغ میگم عین جغد
شدی دیگه ؟؟؟
-نه خیرم
خرگوش کوچولوی جغد فضول-
بله هم الکی هم بهونه نیار داشتی کنجکاوی میکردی
با حرص گفتم : نه خیرم من نه کنجکاوم نه فضول نه
جغد نه خرگوش
پاکان با لحن حرص در بیاری گفت : هستی هستی هستی
تا خواستم جوابش رو بدم گوشی رو به دست من سپرد و
خودش پشت میز نشست صدای نیمه بلند
بابا توی گوش هام پیچید : پاکان مگه من نمیگم اینقدر
این دختر رو اذیت نکن ؟؟؟ خوبه خودت
هم میگی هر بار هر بار بهت تذکر میدم اینطوری اذیتش
نمیکنی دخترم رو ؟؟؟
با حس شیرینی که از حمایت های این مرد توی رگ هام
جریان پیدا کرده بود با لحن پر انرژی ای
گفتم : سلام بابا جونم
بابا با محبتی که همیشه توی صداش مثل یه تن موسیقی
ریشه دوانده بود گفت : سلام دختر بابا
چطوری؟؟؟
-خوبم شما چطورین ؟؟؟
-منم خوبم الحمد الله چیکارا میکنی ؟؟؟ چه خبرا چه
دعواها باپاکان ؟؟؟
ریز ریز خندیدم و رو به پاکان که با اشتیاق کامل و
کنجکاوی افراطی ای که توی چهره اش موج
میزدبه من نگاه میکرد با لحن بدجنسی گفتم : واال بابا
جون اگه این پسر کرکس شما بذاره همه چی خوبه و هیچ دعوایی هم در کار نیست
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
مداحی آنلاین - دختری که گریه میکنه - بنی فاطمه.mp3
7.37M
🔳 #شهادت_حضرت_رقیه(س)
هر دختری که این شبا برا رقیه گریه کرد
دختر اربابه ....
🎙 #سید_مجید_بنی_فاطمه
#السلام_علیک_یا_بنت_الحسین_ع
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_ع
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
#مولاتی_رقیه_جان
بعد تو ضرب المثل شد،
دختران بابایی اند ...
#السلام_علیک_یا_بنت_الحسین_ع
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_ع
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
مداحی_آنلاین_دختر_فلج_تهرانی_و_حضرت_رقیه_استاد_دارستانی.mp3
1.48M
🏴 #شهادت_حضرت_رقیه(س)
♨️ماجرای دختر فلج تهرانی و حضرت رقیه
👌 #پادکست بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #دارستانی
#السلام_علیک_یا_بنت_الحسین_ع
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_ع
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا علی
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🏴🏴🏴
#سلام_امام_زمانم
اگر حجاب ظهورت وجود پست من است
"خدا كند" كه بميرم چرا نمی آیی؟😔💔
#اللهم_عجل_لوليك_الفرج
#فرج_مولا_صلوات
#اللهمصلعلیمحمدوآلمحمدوعجلفرجهم
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
#التماسدعایفرج
➥ @hedye110
۵۲.mp3
8.49M
[تلاوت صفحه پنجاه و دوم قرآن کریم به همراه ترجمه]
#قرآن_کریم
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتصددوازدهم🦋
🌿﷽🌿
پاکان با چشمهایی گرد شده و نگاهی تهدید آمیز خیره به
من نگاه کرد و بعد از گذشت مدت زمان
کوتاهی گفت : نه میبینم که جغد کوچولومون زبون در
آورده
خطاب به بابا گفتم : بابا جونم کی بر میگردید این
پسرتون خیلی منو اذیت میکنه
پاکان محکم به دستش کوبید و گفت : بشکنه این دست
که نمک نداره
بابا با ملایمت گفت : فردا شب بلیط دارم به اون پسر هم
بگو که وقتی برگردم دو روز باید تو کوچه بخوابه
سریع گفتم : خودتون بهش بگید
و گوشی رو رو آیفون گذاشتم صدای بابا سکوت خونه رو
شکست و صدای دلنشین و مردونه اش به
پاکان اخطار داد که برای دوشب مهمون کوچه های
تاریک و سقف آسمون بی ستاره ی تهرانه.....اعتراض های پاکان و نق زدن هاش برای اینکه بابا بین من
و اون تبعیض قائل میشه راه به جایی نبرد و بابا شرط گذاشت تا وقتی که برگرده مهلت داره تا
از دل من در بیاره با اینکه پاکان رو
بخشیده بودم و حتی حرفا و کارهاش رو هم به سختی و با
جستجو توی خاطرات مغزم پیدا میکردم
اما خب تنبیه برای آدمی مثل پاکان که هر بار منو به یکی
از آفریده های خدا نسبت میداد بد نبود و
حتی میتونست تاثیر گذار و آموزنده هم باشه....
بعد از قطع تماس و لبخند موذیانه ای که هنوز گوشه ی
لب های من جا خوش کرده بود پاکان با
لحن شاکی ای گفت :کرکس ؟دو روز تو کوچه ؟؟؟
همراه با خنده شونه ای بالا انداختم پاکان چنگال دستش
رو به علامت تهدید چندین بار تکان داد اما
هیچی نگفت و شروع کرد با حرص غذاش رو خوردن با
تموم شدن برنج روبه پاکان سوال پرسیدم:
بازم گشنتونه ؟؟؟
سرش رو به علامت تایید تکون داد و من متعجب از
اینهمه اشتهای این بشر دیس رو از برنج پر
کردم و سر سفره گذاشتم با خم شدنم روی میز گردنبند
هدیه فرهودازلباسم بیرون اومد و در معرض دید پاکان قرار گرفت، پاکان با عصبانیت از جاش
بلند شد و سریع گفت : من باید برم جایی با بهت گفتم : اما گشنتون بود
سری تکون داد و گفت : بعدا میام میخورمش
و به سرعت آماده شد و از خونه بیرون رفت
اذان مغرب گفته شده بود و حتی من نمازم روهم خوندم
اما بازپاکان برنگشت نگران شده بودم که
نکنه اتفاقی براش افتاده باشه و فردا وقتی بابا بر میگرده
من چطوری جوابش رو بدم؟؟عرض وطول خونه رو طی میکردم و قدم هام رو میشمردم و ای
کاش عقربه های ساعت با سرعت قدم های
من هماهنگ می شدن و زمان اینقدر دیر نمیگذشت ثانیه
ها مسابقه ی دوی کند گرفته بودن و لاک پشت وار حرکت میکردند هر چه قدر میخواستم زمان
زودتر بگذره دیرتر میگذشت و من چاره ای
جز صبر و نگرانی نداشتم حتی شماره تلفنی هم از پاکان
نداشتم .....به ناگاه تمام افکار منفی موجود
توی کل کهکشان راه شیری به ذهنم هجوم آورد و سعی
در جنگیدن و نابودی افکار مثبت و عقیده
های خوبی که نسبت به پاکان پیدا کرده بودم داشتند.....
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتصدسیزدهم🦋
🌿﷽🌿
نکنه که باز با یکی از دختر ها بیرونه
....نکنه خونه ی کسیه ....نکنه داره خوش میگذرونه و بی
اطلاع دادن به من از اوقاتش نهایت
استفاده رو میبره و من اینجا توی دلواپسی و نگرانی دست
و پا میزنم .....پاکان عقیدش راجب من
عوض شده بود فهمیده بود که در موردم اشتباه کرده ....اما
چیزی راجب عوض شدن عقیدش و راه
اشتباهی که میرفت نگفت......با تجزیه و تحلیل افکار منفی
درون ذهنم بغض سهمگینی بر گلوم
نشست و هرکاری برای فرو دادنش انجام دادم نشد در آخر
برای سرگرم کردن خودم مشغول
درست کردن ماکارونی شدم ....در حال خرد کردن
خیارشور و تزئین ماکارونی بودم که پاکان وارد
شد ...با قیافه ی شاد و بشاشی وارد آشپزخونه شد و پر
انرژی گفت : سلام
پوزخندی روی لبهام نشست و در دل نجوای ذهنم پیچید
: خوشی هاش بهش چسبیده حسابی
شارژه
بی تفاوت سلامی دادم و بفرمایید شام حاضره گفتم
سریع رو به روی من ایستاد و گفت :آیه چی شده ؟
شونه ای بالا انداختم و گفتم: هیچی
موشکافانه نگاهی به عمق چشمهام انداخت و گفت : دروغ
گوی خوبی نیستی حالا بگو چی شده ؟؟؟
نگاهی تند به چشمهای عسلی رنگش انداختم و گفتم :
هیچ اتفاق خاصی نیفتاده
دوباره نگاهش به گردنبندی که اسم قشنگ خدا بود افتاد
با ناراحتی گفت : برای چی این گردنبند
رو میندازی گردنت
با بهت گفتم : پس چیکارش کنم ؟؟
-خب آخه هدیه ای از طرف فرهوده
قبول نکردن کادو ها بود کادوهای شما رو-
هدیه آقا فرهود و غیره نمیشناسه که اگه بنا به قبولی و
هم قبول نمیکردم
اخمی ریز چهره ی مردونه اش رو پوشوند با همون خطوط
ریز که نشان دهنده ی اخمی بود که
میخواست جلوش رو بگیره رو به من گفت : آیه میشه یه
قولی بهم بدی ؟
با شک و دو دلی گفتم : بستگی داره چی باشه
-چیز بدی نیست قول بده
-نمیشه که شاید شما بگید برو خودتوبندازته دره من باید
برم ؟
-من یه همچین چیزی نمیگم بدت رو هم نمیخوام میشه
به من اعتماد کنی?
اعتماد ؟؟؟ اون هم به پاکان پاکزاد؟؟خودش میدونست
که چه درخواست نامعقولی داره ؟؟؟؟
اما من اهل دل شکستن نبودم پس فقط سری به علامت
توافق تکون دادم که پاکان سریع گفت:
دیگه هیچ وقت گردنبند فرهود رو استفاده نکن
با تعجب گفتم : چرا؟؟؟ نمیخوام، دوستش دارم
سریع از توی جیب کتش سه تا جعبه بیرون آورد و گفت :
یکیشون کپ همین گردنبنده دو مدل
دیگه هم برات گرفتم تو در عوضش فقط باید اون
گردنبندو بدی به من نه هم نیار که از ظهر تا حالا
کل تهران رو بالا پایین کردم
به خاطر همین سه تا دونه گردنبند!
باورم نمی شد ...این رفتار ها چه معنی ای داشت ....وقتی
من داشتم در مورد پاکان فکر های بد
میکردم و با افکار منفی ام شخصیتش رو نابود، اون داشت
برای من گرنبندی هم مدل فرهود
میخرید ....یکیشون دقیق مثل خود گردنبند اهدایی
فرهود، بود و دو مدل دیگه هر کدوم به نوعی
متفاوت اسم زیبای خدا رو به تصویر کشیده بودن ....
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻