eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🏴🏴🏴
اگر حجاب ظهورت وجود پست من است "خدا كند" كه بميرم چرا نمی آیی؟😔💔 @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
۵۲.mp3
8.49M
[تلاوت صفحه پنجاه و دوم قرآن کریم به همراه ترجمه] @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
🪴 🦋 🌿﷽🌿 پاکان با چشمهایی گرد شده و نگاهی تهدید آمیز خیره به من نگاه کرد و بعد از گذشت مدت زمان کوتاهی گفت : نه میبینم که جغد کوچولومون زبون در آورده خطاب به بابا گفتم : بابا جونم کی بر میگردید این پسرتون خیلی منو اذیت میکنه پاکان محکم به دستش کوبید و گفت : بشکنه این دست که نمک نداره بابا با ملایمت گفت : فردا شب بلیط دارم به اون پسر هم بگو که وقتی برگردم دو روز باید تو کوچه بخوابه سریع گفتم : خودتون بهش بگید و گوشی رو رو آیفون گذاشتم صدای بابا سکوت خونه رو شکست و صدای دلنشین و مردونه اش به پاکان اخطار داد که برای دوشب مهمون کوچه های تاریک و سقف آسمون بی ستاره ی تهرانه.....اعتراض های پاکان و نق زدن هاش برای اینکه بابا بین من و اون تبعیض قائل میشه راه به جایی نبرد و بابا شرط گذاشت تا وقتی که برگرده مهلت داره تا از دل من در بیاره با اینکه پاکان رو بخشیده بودم و حتی حرفا و کارهاش رو هم به سختی و با جستجو توی خاطرات مغزم پیدا میکردم اما خب تنبیه برای آدمی مثل پاکان که هر بار منو به یکی از آفریده های خدا نسبت میداد بد نبود و حتی میتونست تاثیر گذار و آموزنده هم باشه.... بعد از قطع تماس و لبخند موذیانه ای که هنوز گوشه ی لب های من جا خوش کرده بود پاکان با لحن شاکی ای گفت :کرکس ؟دو روز تو کوچه ؟؟؟ همراه با خنده شونه ای بالا انداختم پاکان چنگال دستش رو به علامت تهدید چندین بار تکان داد اما هیچی نگفت و شروع کرد با حرص غذاش رو خوردن با تموم شدن برنج روبه پاکان سوال پرسیدم: بازم گشنتونه ؟؟؟ سرش رو به علامت تایید تکون داد و من متعجب از اینهمه اشتهای این بشر دیس رو از برنج پر کردم و سر سفره گذاشتم با خم شدنم روی میز گردنبند هدیه فرهودازلباسم بیرون اومد و در معرض دید پاکان قرار گرفت، پاکان با عصبانیت از جاش بلند شد و سریع گفت : من باید برم جایی با بهت گفتم : اما گشنتون بود سری تکون داد و گفت : بعدا میام میخورمش و به سرعت آماده شد و از خونه بیرون رفت اذان مغرب گفته شده بود و حتی من نمازم روهم خوندم اما بازپاکان برنگشت نگران شده بودم که نکنه اتفاقی براش افتاده باشه و فردا وقتی بابا بر میگرده من چطوری جوابش رو بدم؟؟عرض وطول خونه رو طی میکردم و قدم هام رو میشمردم و ای کاش عقربه های ساعت با سرعت قدم های من هماهنگ می شدن و زمان اینقدر دیر نمیگذشت ثانیه ها مسابقه ی دوی کند گرفته بودن و لاک پشت وار حرکت میکردند هر چه قدر میخواستم زمان زودتر بگذره دیرتر میگذشت و من چاره ای جز صبر و نگرانی نداشتم حتی شماره تلفنی هم از پاکان نداشتم .....به ناگاه تمام افکار منفی موجود توی کل کهکشان راه شیری به ذهنم هجوم آورد و سعی در جنگیدن و نابودی افکار مثبت و عقیده های خوبی که نسبت به پاکان پیدا کرده بودم داشتند..... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🪴 🦋 🌿﷽🌿 نکنه که باز با یکی از دختر ها بیرونه ....نکنه خونه ی کسیه ....نکنه داره خوش میگذرونه و بی اطلاع دادن به من از اوقاتش نهایت استفاده رو میبره و من اینجا توی دلواپسی و نگرانی دست و پا میزنم .....پاکان عقیدش راجب من عوض شده بود فهمیده بود که در موردم اشتباه کرده ....اما چیزی راجب عوض شدن عقیدش و راه اشتباهی که میرفت نگفت......با تجزیه و تحلیل افکار منفی درون ذهنم بغض سهمگینی بر گلوم نشست و هرکاری برای فرو دادنش انجام دادم نشد در آخر برای سرگرم کردن خودم مشغول درست کردن ماکارونی شدم ....در حال خرد کردن خیارشور و تزئین ماکارونی بودم که پاکان وارد شد ...با قیافه ی شاد و بشاشی وارد آشپزخونه شد و پر انرژی گفت : سلام پوزخندی روی لبهام نشست و در دل نجوای ذهنم پیچید : خوشی هاش بهش چسبیده حسابی شارژه بی تفاوت سلامی دادم و بفرمایید شام حاضره گفتم سریع رو به روی من ایستاد و گفت :آیه چی شده ؟ شونه ای بالا انداختم و گفتم: هیچی موشکافانه نگاهی به عمق چشمهام انداخت و گفت : دروغ گوی خوبی نیستی حالا بگو چی شده ؟؟؟ نگاهی تند به چشمهای عسلی رنگش انداختم و گفتم : هیچ اتفاق خاصی نیفتاده دوباره نگاهش به گردنبندی که اسم قشنگ خدا بود افتاد با ناراحتی گفت : برای چی این گردنبند رو میندازی گردنت با بهت گفتم : پس چیکارش کنم ؟؟ -خب آخه هدیه ای از طرف فرهوده قبول نکردن کادو ها بود کادوهای شما رو- هدیه آقا فرهود و غیره نمیشناسه که اگه بنا به قبولی و هم قبول نمیکردم اخمی ریز چهره ی مردونه اش رو پوشوند با همون خطوط ریز که نشان دهنده ی اخمی بود که میخواست جلوش رو بگیره رو به من گفت : آیه میشه یه قولی بهم بدی ؟ با شک و دو دلی گفتم : بستگی داره چی باشه -چیز بدی نیست قول بده -نمیشه که شاید شما بگید برو خودتوبندازته دره من باید برم ؟ -من یه همچین چیزی نمیگم بدت رو هم نمیخوام میشه به من اعتماد کنی? اعتماد ؟؟؟ اون هم به پاکان پاکزاد؟؟خودش میدونست که چه درخواست نامعقولی داره ؟؟؟؟ اما من اهل دل شکستن نبودم پس فقط سری به علامت توافق تکون دادم که پاکان سریع گفت: دیگه هیچ وقت گردنبند فرهود رو استفاده نکن با تعجب گفتم : چرا؟؟؟ نمیخوام، دوستش دارم سریع از توی جیب کتش سه تا جعبه بیرون آورد و گفت : یکیشون کپ همین گردنبنده دو مدل دیگه هم برات گرفتم تو در عوضش فقط باید اون گردنبندو بدی به من نه هم نیار که از ظهر تا حالا کل تهران رو بالا پایین کردم به خاطر همین سه تا دونه گردنبند! باورم نمی شد ...این رفتار ها چه معنی ای داشت ....وقتی من داشتم در مورد پاکان فکر های بد میکردم و با افکار منفی ام شخصیتش رو نابود، اون داشت برای من گرنبندی هم مدل فرهود میخرید ....یکیشون دقیق مثل خود گردنبند اهدایی فرهود، بود و دو مدل دیگه هر کدوم به نوعی متفاوت اسم زیبای خدا رو به تصویر کشیده بودن .... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
                   @Aksneveshteheitaa                ●○●
میدونی کجا خرد میشی...!؟                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
                   @Aksneveshteheitaa                ●○●
                   @Aksneveshteheitaa                ●○●
                   @Aksneveshteheitaa                ●○●
آدمی که خیلی بی تفاوت شده ...                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
هر رهگذری محرم اسرار نگردد ... 🤷‍♀ @harfe_hesab132
به این⤴️⤴️کانال هم سری بزنید مطالبش جالبه🌸
┄┅─✵💔✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ 🇮🇷🇮🇷🏴🏴
🔅السلام علیکَ حین تُصَلّی و تَقْنُت... 🌱سلام بر تو آن هنگام که از محراب نماز به معراج می روی و در خلوت با خدا و در قنوت عاشقانه ات، برای دعاگویانت دعا می کنی... 📚زیارت آل یاسین_مفاتیح الجنان  @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
۵۳.mp3
10.52M
[تلاوت صفحه پنجاه و سوم قرآن کریم به همراه ترجمه] @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
🪴 🦋 🌿﷽🌿 دلیل اینکارهاش چی بود برای چی نباید گردنبند فرهود رو قبول نمیکردم و گردنبد اونو قبول ؟؟؟ اصلا این حسادت ها و اینکارهاش برای چی بود چرا اینقدر رو فرهود حساس بود؟؟.... .....چرابایدهدیه فرهودرومیدادم به پاکان وهدیه پاکانومینداختم گردنم ؟؟?چرابایدمطیعانه به حرف پاکان گوش میدادم؟؟?چرابایدخواستشوقبول میکردم وهدیه فرهودروازگردنم درمیاوردم؟هیچ دلیل منطقی نبودتاخواستشوقبول کنم بخاطرهمین قاطعانه گفتم:نه من همینومیخوام وگردنبندهدیه فرهودرولمس کردم...یه طوری نگاهم کرد...طوری که نه معنیشو ونه مفهموشودرک کردم ونه هضم کردم...گیج مشغول کنکاش نگاهش بودم که گفت:اماتوقول دادی یادت رفت؟؟ درضمن من فقط سرموتکون دادم وشماواسه- من نمیدونستم شماچی میخوایدبگیدوخواستتون چیه خودت به قول تعبیرش کردی صداش کمی بالارفت:آیه؟ من هم صداموبالا بردم ومستقیم نگاهش کردم وکمی هم شاکی:بله؟ خیره خیره نگاهم کردویدفعه لبخندی زدوبامهربونی گفت:خواهش میکنم. ماتم برد...این قضیه تاحدی براش مهم بودکه لب به خواهش بازکرده؟چراانقدربراش مهم بود؟واقعادلیلش حسادت بود؟امابرای چی بایدحسادت میکرد اونم به فرهود...چرا؟ذهنم آشفته بودازعلامت سوال های بزرگی که جواب هیچ کدومشون رونمیدونستم...من فقط یه چیزیومیدونستم اونم اینکه رفتارپاکان عادی ومعمولی نیست ویه احساسی که حتی نمیتونم حدس بزنم ازجنس چیه واسمش چیه پشت این خواهش ونگاه پرتمناش پنهونه...تواون لحظات که خیره به نگاه شیرین عسلیش بودم نمیدونم چی توشون دیدم که دیگه نه قلبم توان نادیده گرفتن خواهششو ردکردن درخواستش داشت نه زبونم:باشه قبوله. لبخندش عریض شد وچشماش برق زدن وبرق نگاهش منومسخ کرد..ناخوداگاه لبهای منم کش اومدن دیگه داشتم به لبخندهایی که زورکی خودشون روقالبلب هام میکردن عادت میکردم ...لبخندهایی که خیلی وقته مسبب کش اومدن بی اراده لبهام میشدن... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🪴 🦋 🌿﷽🌿 چندوقتی بود که لبخندهای مکررم منویادوقتایی مینداخت که بابازنده بود ...کنارم بود...وقتایی که پاکان کنارمه انگاری که بابازنده ست ...باباهست...اون موقع هایی که نبض حیات پدرم میزد حتی یک لحظه هم لبخندازرولبهام محونمیشد...وحالا وقتی پاکان کنارمه هم مدام لبخندمهمون لبهام میشه...انگاری که باباکنارمه...هرچندکه بابای من وپاکان به فاصله زمین تااسمون فرق دارن...حتی نمیتونم بین این دومرد ترازوی قیاس بذارم وبسنجمشون چون ترازو زیردنیایی ازتفاوت ها له میشه...باباوپاکان هیچ شباهتی بهم ندارن نه ظاهری ونه باطن...ویقین دارم که اگرسالهای سال هم یه گوشه بشینم وبدون خوردن وخوابیدن توافکارم به دنبال یه وجه شبهی بین این دومردبگردم حتی یه موردهم پیدانمیکنم ...باتمام این تفاوت هاوعدم وجودشباهت ها...حال من کنارهردوشون خوب بود...بااینکه پاکان تاحالا خیلی اذیتم کرده وبانیش حرفاش ورفتارش منوبارهابه آتیش کشیده وخاکسترم کرده امابایداقرارکنم به خوب بودن حالم وقتایی که کنارشم ...دلیلش برام نامعلوم ونامفهمومه ولی وقتی حرف میزنه صداش حالموخوب میکنه...وقتی نگاهم میکنه نگاهش حالموخوب میکنه...ووقتی که خرگوش کوچولوی خودش خطابم میکنه ...احساسات لیمویی وجادویی تمام سلول های بدنموفرامیگیره...احساساتی عجیب وغریب که لبریزم میکنه ازیه حال خوب وخوش...وقتی کنارشم خوبم ...اونقدرخوب که حتی تپش های بی قرارونامنظم قلبم هم برام خوشاینده...حتی نفس های به شماره افتادم هم خوشاینده...وقتی کنارشم وکنارمه حس میکنم حتی عقربه های ساعت ازحرکت می ایسته وزمان متوقف میشه وانگار تمام کائنات دست به دست هم میدن تامن نگاهش کنم ...تاغرق دروجودش که تازه تازه شیرین شده بودبشم...تالذت ببرم ازدرکنارش بودن...تامن باشم واون ...نگاه های خیره...لبخندهای بی اراده ویک خلسه شیرین ترازشیرین که درش فروبریم ...دوباره...البته دوباره شایدواژه اشتباهی باشه ایکس واره خیره بودیم به چشمای هم...من به دوگوی درخشان وزیبای اون واون به چشمای من...وچقدراین لحظات شیرین بودن...چقدرحالم خوب بود...وچقدراززمان که یه باردیگه به احترام تپش های نامنظم قلب من ایستاده بودممنون بودم...که زودترازتصورات وانتظارهای بی منطق قلبم رشته هایی ازاحساس های نااشناکه نگاه هامون روبه هم وصل کرده بودن گسسته شد...اونم توسط پاکان: خب دیگه وقتوتلف نکن اونودربیارویکی ازایناروانتخاب کن وبنداز ذهنم برای لحظه ای ازکارافتاد...پاکان نگاه های خیره مون رووقت تلف کردن میدونست درحالی که همین نگاه هابرای من بادلایل پیچیده ای که ازش سردرنمیاوردم ارزشمندبودن...تمام احساسات خوبم به یکباره به بادرفتن وحال خوبم...حال خوبم ازبین رفت ...دیگه نه احساسات خوب بودونه حالم خوب...فقط من بودم ونگاهی که بدون اینکه بفهمم رنگ غم گرفته بود...من بودم وآیه ای که باچندکلمه نابودشده بود...سعی کردم ظاهرآرومموحفظ کنم تایه وقت غروری که انگاری تنهاداراییم تواین زندگی بودخدشه دارنشه...دست بردم پشت گردنم وقفل زنجیرهدیه فرهودروبازکردم وهمینکه دستموپایین اوردم پاکان ازدستم کشیدوسریع انداخت گردن خودش ...غم تونگاهم جاشودادبه یه تعجب بزرگ بهت زده پرسیدم:چراخودت انداختیش؟ درحالی که جعبه ای توی دستشوروکانترمیذاشت گفت:اگه اسم خدانبود حتمامینداختمش توسطل اشغال امانمیشه اسم خداروانداخت دور شوکه شدم تعجبم دوبرابرکه هیچ هزاران برابرشد...این مردشبیه پاکان بود...چهره اش ...صداش...نگاهش ...همه اجزای صورتش وخصوصیاتش مشابه پاکان بودامامن شک داشتم که پاکان باشه...چطور میتونست پاکان باشه...پاکانی که غرق بود،امانه تودریا،توگناه ...پاکانی که حتی به اندازه سرسوزنی پاک نبود...چرابه اسم خداحساس بود...اگرمعتقدوباایمان بودچراانقدرغرق بودتومعصیت...اما چرامن قضاوت میکردم وفکرمیکردم که پاکان خدانشناسه وخدارودوست نداره؟؟؟ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻