┄┅─✵💝✵─┅┄
خرد هرکجا گنجی آرد پدید
ز نام خدا سازد آن را کلید
به نام خداوند لوح و قلم
حقیقت نگار وجود و عدم
خدایی که داننده رازهاست
نخستین سرآغاز آغازهاست
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
الهی به امید تو💚
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅─┄
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#سلام_مولای_مهربانم 🌹
سلام بر مهربانےِ بے نهایتت... 😍
سلام بر لبخند زیبایت... 😘
سلام بر صبر بزرگت... 😍
سلام بر قلب رئوفت... 😘
سلام بر دعاے شبانگاهت... 😍
سلام بر انتظار دیر پایت... 😘
سلام بر تو و بر همہ ے فضائلت... 😍
🌤ألـلَّـهُـمَ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج
#امام_زمان
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
#التماسدعایفرج
➥ @hedye110
۱۰۴.mp3
8.31M
[تلاوت صفحه صد و چهار قرآن کریم به همراه ترجمه]
#قرآن_کریم
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتدويستدهم 🦋
🌿﷽🌿
روزجشن بود.
آیه ازصبح توخونش بودومن هم هریه ساعت یه باربهش
سرمیزدم که فهمیدم آرایش کردن
بلدنیست وهی خراب میکنه هی میره صورتشومیشوره
خندم گرفته بوددلم میخواست خودم برم
وآرایشش کنم امامیدونستم که بهم اجازه نمیده وجالبش
اینجابودکه حتی دیگه خودمم به خودم این
اجازه رونمیدادم ...ساعت 6ونیم بعدازظهربودکه آیه
ازخونش بیرون اومدچادرسرش
بودومانتوشلواری رو
که خریده بودم تنش کرده بود.یه آرایش خیلی ملایم
کرده بودکه باتمام ناشی بودنش قشنگ ازآب
دراومده بودوبخاطراینکه هیچوقت آرایش نمیکردزمین
تاآسمون تغییرش داده بود وخیلی زیباشده
بود.ناخوداگاه به سمتش رفتم اماتودوقدمیش یادم
افتاددختری که روبه رومه آیه ست نه سوگل نه
یکی ازدوست دخترام .متوقف شدم وبالبخندنگاهش کردم
وگفتم:خیلی نازشدی
لپاش دوباره گل انداخت که منوبی قرارترکرد.اماقاطع
گفتم:اگه من پاکان پاکزادم تاهفته بعداین
موقع مابهم محرم شدیم شک نکن
متعجب نگاهم کردکه خندیدم وگفتم:جدی میگم من که
دیگه طاقت ندارم
توهمین موقع بابااومدوتاآیه رودیدلبخندعمیقی زدکه این
روزاازش خیلی بعیدبود ،وگفت:اووه
دخترم چه خوشگل شده
آیه باشرم گفت:مرسی بابایی
باهم سوارماشین شدیم آیه عقب نشست اماازآینه همش
نگاهش میکردم حتی یه بارم کم مونده
بودبزنم به یه ماشینی که باباسریع بهم تلنگرزدوگرنه
ازعروسی افتاده بودیم.
واردخونه آرمانیناشدیم وآیه به اتاق تعویض لباس رفت
ومن وباباهم به پدرومادرفرنوش وآرمان
تبریک گفتیم وبعدسرمیزی نشستیم که آیه هم بعدمدتی
اومدپیش ماومن مات نگاهش میکردم
چون واقعاتواون لباس مشکی طلایی زیباشده بودوداشتم
خودم رولعنت میکردم بخاطرخریدچنین
لباسی...آیه تواین لباس فوق العاده شده بودونگاهای زیادی
باتموم محجبه بودنش روش بودوهمین
منواذیت میکردخودموبه بابانزدیک کردم وآروم
گفتم:میبینی همه دارن چشم دخترتودرمیارن الان
اگه موافقت میکردی من وآیه زودترازفرنوش وآرمان
عروسی کرده بودیم وهیچ کس جرات
نمیکردنگاهش کنه
باباچپ چپ نگاهم کردوگفت:هیچوقت موافقت نمیکنم
بیخودی زورنزن
ناخوداگاه صدام بالارفت:بابامن فقط میخوام زن بگیرم-
چون میخوای لقمه بزرگترازدهنت برداری-
باباچرابامن این کارومیکنی؟
بابابه آیه اشاره کردکه فهمیدم آیه صداموشنیداگه
نمیشنیدبایدتعجب میکردم .به آیه نگاه کردم که
سرخ شده بودوسرشوتاآخرین حدممکن پایین انداخته
بود...مدتی گذشته بودوفرنوش وآرمان هم
اومده بودن که سروکله فرهودم پیداشدوبه محض ورودش
به سالن چشمش گشت دنبال آیه که
بانگاه پراخم وغضب من مواجه شدوفکرکنم تمام نفرتش
ازمنوریخت تونگاهش چون من هم متقابلا
همین کاروکردم...فقط دلم میخواست روزیو ببینم که آیه
مال من میشد...همسرمن وعروس من
میشدو اونموقع حال فرهودومیدیدم...ازفکرعروسی باآیه
لبخندپهنی رولبام جاخوش کرد...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتدويستیازدهم 🦋
🌿﷽🌿
"آیه"
مدتی ازاومدن آرمان وفرنوش به مهمونی میگذشت که
دوستای پاکان به سمتش اومدن واونوبه
اجباربه پیست رقص بردن وپاکان تاآخرین لحظه نگاهش
رومن بودمطمئن بودم دلیل حساسیت
هاش فرهوده ونمیخوادمنوتنهابذاره وبخاطراینکه خیال
پاکان راحت بشه بلندشدم وکنارصندلی
بابانشستم تاحداقل خیالش راحت باشه که کناربابائم...به
پاکان ورقصیدنش نگاه میکردم به اینکه
چقدرقشنگ میرقصید.که یدفعه نگاهم به
باباخوردمسیرنگاهشوکه دنبال کردم رسیدم به فرنوش
وآرمان.نگاه غم زده وحسرت آلودش روبه عروس
ودامادمجلس دوخته بودوقتی متوجه سنگینی
نگاهم شدطوری که بشنوم گفت:منم باعشق ازدواج کردم
امایه عشق یه طرفه
ازحرص اینکه هیچ کلمه ای برای التیام بخشیدن زخم
های روحش نمیتونستم به زبون بیارم فقط
دندون هام روباتمام قدرت بهم فشردم.بابادوباره لب
بازکرد:زن من خوب نبود...پاک ونجیب
نبود...پسرمم مثل اون شد...خیلی ناراحتم که پاکانم شبیه
اون شد...خیلی...
لبخندی زدم واینبارچون دهنم پرازحرف بودلب
بازکردم:باباناراحت نباش چون پاکان عوض شده
پاکان دیگه اون کسی که قبلا میشناختی نیست اگه عوض
نمیشدمنم هیچوقت بهش علاقه
مندنمیشدم...
بدون اینکه بفهمم به علاقم اعتراف کرده بودم وبابا یهدفعه
باچشمای گردشده نگاهم کردوپرسید:چی
گفتی؟
ازخجالت سرموانداختم پایین وباصدایی که خودمم به
زور میشنیدم گفتم:من پاکانودوست دارم
-یعنی توئم به ازدواج باپاکان راضیی؟
سرمو همون طورکه به سمت پایین بودچندباربه نشانه مثبت
تکون دادم که باباگفت:امامن نمیتونم به
پاکان اعتمادکنم وتوروبسپرم بهش بااینکه پسرمه
امامیدونم لیاقتتونداره اگه اذیتت کنه چی؟ اگه
دو روز دیگه علاقش تموم بشه؟اونوقت بایدجواب باباتوچی
بدم بابات قبل مرگش توروبه من
سپردمن چطوری ریسک کنم اگه پس فردا پاکان توزندگی
اذیتت کنه تواون دنیابابات یقه
منونمیگیره بگه مردحسابی من بخاطرتوجون
شیرینمودادم ودخترموتنهاگذاشتم اونوقت
تودخترمنودستی دستی بدبخت کردی.......
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
هرکه بی ما خوش است
در خوشی اش برکت....
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
#هم_اکنون
#پخش_زنده 📽
💐 پخش زنده ویژه برنامه شام میلاد حضرت عبدالعظیم(ع) از شبکه قرآن سیما
🔹سخنران: حجت الاسلام و المسلمین تراشیون
🔹 قرائت دعای توسل: حاج مهدی قربانعلی
🔹مدیحه خوانی: حاج زهیر سازگار
◀️ برای مشاهده پخش زنده برنامه اینجا کلیک کنید.
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
هدایت شده از عاشقانِ امام رضا علیه السلام
🕊🕊
سلام و عرض ادب محضر محبین اهل البیت (علیها سلام)
بحمدلله به عنایت و کَرَم امام الرئوف؛توفیقی شد؛ تا بتوانیم در جوار ملکوتی امام هشتم؛ثامن الحجج؛علی بن موسی الرضا (علیه السلام) نائب الزیاره بزرگواران باشیم....
(صله روضه وادعیه به دلخواه خود بانی)
اگر عزیزی نذر روضه؛در حریم ملکوتی اقا جان را دارند؛ به ترتیب موارد خواسته شده👇👇
نام بانی روضه +شهر مورد نظر+روضه یا تعداد روضه هایی که مدنظر دارند را ؛به پی وی بنده ارسال بشه
🆔️ @samen1388
☎️ 09331189736
https://eitaa.com/joinchat/3339387822C9f8f5d2411
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
الهی...
تو را سپاس میگويم
از اينکه دوباره خورشيد مهرت
از پشت پرده ی
تاريکی و ظلمت طلوع کرد
و جلوه ی صبح را
بر دنيای کائنات گستراند
" سلام صبح عالیتان متعالی "
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅─┄
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#سلام_امام_زمانم❣
🌺 تقصیر ماست
غیبت طولانی شما
🌼 بغض گلو گرفته پنهانی شما
🌸 بر شوره زار معصیتم
گریه می کنم....
❤️ جانم فدای دیده بارانی شما
🌹تعجیل درفرج صلوات🌹
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
#التماسدعایفرج
➥ @hedye110
۱۰۵.mp3
7.05M
[تلاوت صفحه صد و پنجم قرآن کریم به همراه ترجمه]
#قرآن_کریم
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتدويستدوازدهم 🦋
🌿﷽🌿
بهت زده به بابانگاه کردم چی داشت میگفت؟ ذهنم
ازکارافتاد اونم فقط تویه لحظه کوتاه ...چی
داشتم میشنیدم چی پشت اون پرده ای بودکه هیچوقت
سعی نکردم کنارش بزنم ؟؟؟
فقط تونستم بگم:چی میگین بابا؟
باباکه انگاراین حرف هاروناخودآگاه به زبون آورده
بودخودش هم شوکه شده بودوقتی اصراربه
گفتن کردم بالاخره قفل لبهاش روشکوند:.....
یه باندکلاه
برداری بزرگ بودکه با یه سری اسنادجعلی
تهدیدم میکردن ومیگفتن اگه یه پول کلونی
رودراختیارشون قرارندم منوبه پلیس لومیدن وجالبش
اینجابودکه خودشون میگفتن نبایدبه پلیس چیزی بگم
وگرنه میکشنم اما
من ازطریق یکی ازدوستام باسرهنگ خداداد آشناشدم...ازطریق سرهنگ فهمیدم که این
باندتاحالا شرکتای خیلی زیادی روبدبخت کردن .سرهنگ
مردخوبی بودکمکم کردومنم دیگه تن به
خواسته های اونا ندادم وپلیس یه روزبرای اوناتوشرکت تله
درست کردووقتی اونامتوجه شدن به پلیس خبردادم طبق تهدیدشون میخواستن منوبکشن
.بین پلیس واوناکه درگیری پیش اومدهمه
ازمن غافل شدن یکیشون به سمت شلیک کردوسرهنگ
که تنهاآدمی بودکه حواسش به من بودمنو هل داد اما...اشک هاش جاری شدن اما متاسفانه
تیربه بابات خورد...توراه بیمارستان که بودیم توحالتی که بین مرگ وزندگی دست وپنجه نرم
میکرد بهم ازتوگفت.گفت یه دخترداره که
یکم سربه هواست ونیازبه مراقبت داره توروبه من
سپردوقسمم دادبعداون حامیت باشم واست
پدری کنم وفقط اینطوریه که میتونم دینموبهش اداکنم
آیه دخترم،منوببخش ...بابات بخاطرمن مرد...اگه من زنده
ام بخاطراینه که بابات
خودشوفداکرد...منوببخش...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتدويستسیزدهم 🦋
🌿﷽🌿
اشک هام بدون اینکه بفهمم جاری شده بودن حس
میکردم تمام سالن وآدمادارن دورسرم
میچرخن...حقیقت هایی که فهمیده بودم هضمشون خیلی
سخت بودوتوان زیادی میخواست ومنم
ناتوان ترازاین بودم که قادربه هضمشون باشم ...چندنفس
عمیق کشیدم تااکسیژن بیشتری روببلعم
اماانگارهیچ اکسیژنی برای تنفس من وجودنداشت
دستموروی گلوم گذاشتم ازطرفی تیغ تیزبغض
بودکه روی شاهرگم کشیده میشدوامانم روبریده
بودازطرفی احساس خفگی داشت عذابم
میداد...بدون حرفی بلندشدم وباقدمهای تندبی توجه به
صدای بابا ازسالن بیرون زدم وبه گوشه ای
خلوت رفتم ...پاهام سست شدن ومن حتی دیگه قادربه
ایستادن هم نبودم...روی زانوهام افتادم
ولحظه ای بعدپخش زمین شدم.یدفعه بغضم رورهاکردم
واجازه دادم اشکهای گرمم جاری بشن
وصورتم روخیس خیس کنن...خیلی سخت بودکه بااین
موضوع کناربیام ...بااین حقیقت که اگر بابا نادرنبود بابا حسینم الان کنارم بود...خیلی سخت
بودتحمل کنم باباحسینم جونشوفدای
بابانادرکرده...
خیلی سخت بود ومن همیشه ضعیف ،نمیتونستم
زیربارسنگین این حقیقت قوی باشم ...من
نمیتونستم صاف بایستم وتظاهرکنم که همه چی مرتبه
...من نمیتونستم وانمودکنم ازاینکه پدرم بخاطریه آدمی که تاچندوقت پیش برام غریبه بودمرده
ومن بی کس شدم ناراحت نیستم.من
نمیتونستم لبخندبزنم وبگم پدرم مرد امادر ازای مرگ پدرم
یه پدرجدید یه خونه جدید یه خانواده
جدید پیداکردم ...من نمیتونستم ... بااینکه الان خوشبخت
بودم اماهمیشه توکنج این خوشبختی داغ
نبودپدرم ازگوشه قلب ترک خوردم تیرمیکشید...من
بایدبااین داغ چیکارمیکردم؟؟
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻