eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀 💜 🌺 *** آیلا: آیییییی کوکب خانوم،نمیتونم بیشتر از این تحمل کنم! -زور بزنین خانوم جان یکم دیگه مونده! بی توجه به غرغرای عمه در گوشم جیغ بلندی کشیدمو بعد از شنیدن صدای گریه بی حال روی تشک افتادم،نفسم به زور بالا میومد و چشمام دو دو میزد:-یا فاطمه (س) دختره خانوم! این حرف لبخند روی لبام نشوند و زیر لب خدا رو شکری گفتم،تموم این چند ماه رو دعا میکردم بچه ی توی شکمم دختر باشه فقط به خاطر اینکه نمیخواستم اسم قاتل آقاجونمو روش بذارم،نفس عمیقی کشیدمو دستمو کمی باز کردم:-بیارش کوکب خانوم،میخوام ببینمش! کوکب با ذوق لبخند پت و پهنی زد و دامن لباسشو بالا گرفت و از جا بلند شد و خواست به سمتم بیاد که عمه راهشو سد کرد:-بدش به من کوکب،دایه ای که گفته بودمو با خودت آوردی! با این حرف عمه لبخند از لب کوکب ماسید نگاهی به من انداخت و شرمنده سر به زیر انداخت و گفت:-بله خانوم! با غم نگاهی به ننه اشرف انداختم‌ سری تکون داد و گفت:-حداقل بذار بچشو بغل بگیره زن،مگه میخواد بدزدتش؟ -شما بهتره تو این مسائل دخالت نکنین به خاطر آرات قبول کردم اینجا بمونید وگرنه یادم نرفته چه کارایی در حقم کردی،یادته پسرت باهام چیکار میکرد و ساکت میموندی؟الانم ساکت بمون! ننه اشرف اخمی کرد و گفت:-من جایی که باید ساکت بمونم میمونم،مثل شب عروسی که نگذاشتم انگ بی آبرویی به پیشونیت بخوره،این بچه نتیجه منم هست،نمیذارم عذابش بدی! -کسی هم قرار نیست عذابش بده،مطمئن باش جای این بچه توی این عمارت از همتون بالا تره،یالا کوکب برو بیارش به اتاقم! -اما خانوم چی میشه صبر کنین آرات خان تشریف بیارن،بهتر نیست تا اومدنشون صبر کنیم! عمه ابرویی بالا انداخت و نگاهی جدی به کوکب انداخت:-خان ممکنه تا چند ساعت دیگه برنگرده،خبر نداره که زنش زودتر از موعد زایمان کرده،نمیشه که بچه تا اون موقع گرسنه بمونه، اگه به خاطر شیتیلت میگی خودم بهت میدم برو دایه رو بیار اتاقم! با این حرف کوکب نگاهی به من انداخت و مستاصل چشمی گفت و از اتاق بیرون رفت،بی حال تر از اون بودم که اعتراضی بکنم،حتی اگه اعتراضم میکردم بی فایده بود… حتی زیور هم دلش به حالم سوخت قبل از رفتن عمه از جا بلند شد و رو به روش ایستاد:-دختر تو چرا همچین میکنی؟تا مادرش هست دایه چرا؟یادت رفته بچه ی خودتو از دامنت گرفتن چه حالی شدی؟برای آروم کردنت گفتیم مرده! -یادمه آنا،اتفاقا خوب یادمه،حالا همون دردی که کشیدم گریبان قاتل پسرمم میگیره! اینو گفت و از اتاق بیرون رفت و ننه اشرف دست تنها مشغول تمیز کردن اتاق شد، چشمام رو روی هم گذاشتمو قطره اشکی از چشمام سر خورد،حتی نذاشته بود جگر گوشمو ببینم،چند ماهه که کابوس همچین روزی رو میدیم،از همون روزی که جلوی تموم بزرگای آبادی همچین قولی به عمه داده بودم ،جون آنام در ازای بچه ام،چاره ی دیگه ای هم نداشتم،اگه دوباره برمیگشتم عقب هم دوباره همچین تصمیمی میگرفتم،آنام به اندازه کافی زجر کشیده بود… 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻