eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
20.1هزار عکس
5.2هزار ویدیو
48 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀 💜 🌺 -کنار لیلا دراز کشیدمو چشم دوختم به اورهان،یعنی اگه آیاز یا آیلا متوجه تصمیمم میشدن چه واکنشی نشون میدادن؟ آیلا رو که مطمئن بودم حتما خیلی عصبانی میشه،اگه بفهمه بعد از آقاش زن عموش شدم،خدایا حتی فکرشم آزارم میده،با منظم شدن نفس های لیلا،سر از بالشت برداشتم و با فکر اینکه حتما آیلا هم بعد از شنیدن همه چیز درکم میکنه از جا بلند شدمو مضطرب راهی اتاق آتاش شدم… مردد با دیدن روشنایی اتاقش ضربه ای به در کوبیدم و به ثانیه نکشید که هول زده درو باز کرد و با دیدنم آرنجشو تکیه داد به دیوار و ساعدش رو گذاشت روی پیشونیش:-بلاخره اومدی؟ سری تکون دادمو سر به زیر اما جدی لب زدم: -دیدین که چی شد،مجبور شدم،الانم چاره ای برام جز این نمونده،البته اگه پشیمون شدین و نمیخوام رو در روی خونوادتون بایستین بهتون حق میدم،فقط اومدم بپرسم که اگه…اگه نمیتونین تا شب فکری به حال خودم بکنم! حرصی نفسی بیرون داد:-میخوای همونجور که گفتی بری در خونه ها رو بزنی؟ نا امید سر بلند کردمو نگاهم گره خورد توی چشماش:-یعنی پشیمون شدین؟ دستشو پایین آورد و به صورتش کشید و گفت:-معلومه که نه…اما برام عجیبه که همچین حرفی زدی اونم تو وگرنه خودت بهتر میدونی من هیچوقت آدم حرف گوش کنی نبودم! آهی کشیدمو گفتم:-آخه طاقت همه چیز رو دارم جز اینکه کسی بچه هام رو اذیت کنه،اگه پاش می افتاد اون کارم میکردم! -میخواستی همچین کاری کنی باید از روی جنازه من رد میشدی،خانوم،حالا برگرد اتاقت خیالت راحت من سر حرفم هستم،خودم با آیاز هم صحبت میکنم! خجالت زده سرمو دوباره پایین انداختم:-شرمنده شمارو هم توی دردسر انداختم! لبخند مهربونی زد و گفت:-میدونی که سرم درد میکنه برای دردسر،از قدیم میگن تا سه نشه بازی نشه،جالب اینه هر سه بارم راضی نبودی،همینجوری صورتت در هم بود،یعنی من انقدر بدم؟ با یادآوری گذشته نفسی بیرون دادمو گفتم:-اینبار با دفعه های قبل فرق داره،اینبار شما به خاطر من از خودگذشتگی میکنین،لطفتونو یادم نمیره! -شاید هم اینطوری نباشه،منو که میشناسی همیشه آدم خودخواهی بودم،فعلا برو استراحت کن،شب سختی پیش رو داریم،میرم حاضر شم برم پی آیاز… سری تکون دادمو مضطرب برگشتم به اتاقم و تا موقع شام همونجا موندم،زمان انقدر طولانی میگذشت که بعد از گذشتن این همه سال اضطراب اون چند ساعت رو یادمه،تو همون مدت سودا و ساره هم برای دلجویی ازم اومدن اما خودشونم خوب میدونستن دلخوری من از ساواش هیچ ربطی به اون دو تا نداره! -آنا نمیخوای برای شام بریم؟اگه به خاطر منه… -نه دختر منتظر عموتم اون بیاد میریم! -عمو؟چرا اون؟نکنه…نکنه واقعا سر حرفی که زدی هستی آنا؟میخولی ازدواج کنی؟عمو رفته تا آدمشو پیدا کنه؟چطور میتونی آنا؟من بهت همچین اجازه ای نمیدم به خاطر ما دستی دستی خودتو بدبخت کنی،اگه آدم خوبی نباشه چی؟اصلا به این فکر کردی که آیاز و آیلا چه حالی میشن؟تورا به خدا بگو که همچین کاری نمیکنی آنا! خجالت زده سرمو پایین انداختم،هنوز نتونسته بودم با لیلا هم راجع به تصمیم صحبت کنم اونوقت انتظار داشتم جلوی بی بی و ساواش کم نیارم! بزاقمو به سختی فرو دادم:-نه اونطوری که فکر میکنی نیست عموت رفته پی آیاز میخواست قبل از همه به اون همه چیز رو بگه! -چیو بگه آنا؟من حسابی گیج شدم! جدی زل زدم توی چشماش و بدون مقدمه لب زدم:-میخوام…میخوام با عموت ازدواج کنم… با هینی که کشید دلم هری ریخت،چشمام پر از اشک شد دستاشو گرفتمو با بغض لب زدم:-اونجوری که فکر میکنی نه،ازش کمک خواستم،فقط یه عقد صوریه،فقط اینجوری میتونم پیش شماها بمونم! -اما..آنا میدونی اگه آیلا بشنوه چه حالی میشه؟ -قرار نیست بفهمه،چیزی بهش نمیگم،گفتم که یه عقد الکیه،حتما درک میکنه! -اما من بعید میدونم! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻