#ازبامتاآسمان 🪴
#قسمتهشتادنهم♻️
🌿﷽🌿
-بیا ببینم. امشب حسین و فرھاد باید سور بدن. تو کجا می خوای بری؟!. بلاخره این یالغوز
دھن باز کرد.
می رویم ھفت حوض. فرھاد کنار خیابان پارک می کند. بیرون که می آییم دوباره رو به روژین
می گویم:
-من تعارف نمی کنم. شام نمی تونم بیرون بمونم.
فرھاد کنارم می ایستد.
-می ریم یه چیزی می خوریم و خودم می رسونمت خونه.
سرم را به علامت نه تکان می دھم. دوباره مھربان شده چشم ھایش.
-حواسم به معده ات ھست. برای تو جوجه می گیرم اذیت نشی. ھوم؟!
بغض می کنم. دوباره سرم را به طرف بالا تکان می دھم. فرھاد چشم می بندد و نفس می
کشد.
- دقیقا از چی دلخوری؟!.
سرم را پایین می اندازم.
-تمومش کنیم؟!.
حق با توست. باید تمامش کنم. ھر جور که شده. چیزی نمی گویم.
-لیلی؟!.
نگاھم می افتد به حسین که از شادی روی پایش بند نیست. چسبیده به روژین. ھمه منتظر
ما ایستاده اند. کمی نزدیک تر به من می ایستد.
-دختری رو می شناختم که دنیاش پر از رویا بود. راحت می خندید. زود می بخشید. نگاھش
برق می زد. کجا گمش کردی؟!.
چنگ می زنم به روسری ام.
عقب عقب می رود و وسط جمعیت دور میدان ھفت حوض می ایستد. نگاھش را دوخته به
چشمان من. قلبم بی قراری می کند. ھمه به او خیره ایم که می خواھد چکار کند. مردم از
کنارش می گذرند. صدایش را صاف می کند و یکباره با صدای گرمش بلند شروع می کند
خواندن.
کجا مانده ای ای لیلی قصه ھا
که مجنون شده کوھی از غصه ھا
برو ای کبوتر به یارم بگو
فتادم زپا بی وفا بی وفا.
صورتم از اشک خیس می شود. نکن فرھاد نکن. نگذار قصه عشقی بین ما سر بگیرد. آخ
خدایا!. من این مرد را می خواھم. چکار باید بکنم؟!. کسی می داند؟!. خواندنش که تمام
می شود جمعیت ایستاده برایش دست می زنند. جلو می آید و با لبخند می گوید:
-جور دیگه ای ھم باید حرفمو بزنم؟!.
نه!. خوب می فھمم که فرھاد مجنون لیلی شده!. اشک ھایم می ریزند. یک چیز برایم
روشن می شود. چیزی درون من اتفاق افتاده. "من عاشق شده ام"، و اگر درد سرطان مرا
نکشد، درد این یکی مرا خواھد کشت.
روژین با کیف به جان حسین می افتد.
-پس چرا مثل ماست وایسادی؟!. توام واسه من بخون.
حسین دست ھایش را سپر می کند و می نالد.
-آخه من از کجا ترانه واسه اسم تو گیر بیارم مسلمون؟!.
وما، لیلی و فرھاد مجنون، غرقیم.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتهشتادنهم🦋
🌿﷽🌿
*آیه*
احساس میکردم قلبم تیکه تیکه شده درست مثل یه
لیوان شیشه ای که با شدت زمین میخوره هزار
تیکه میشه و هر تیکه اش به یه گوشه ای پرتاب میشه و
دست و پای یه نفر و زخمی میکنه ....قلب
من هم هزار تیکه یا شاید هم صدها هزار تیکه شده بود
هر تیکه اش به گوشه ای از بدنم پریده بود
و تن زخمی منو زخمی تر کرده بود مگه من چه گناهی
کرده بودم که از غریبه تا آشنا بهم زخم
میزدن از سرنوشت تا واقعیت بهم زخم میزدن و تمام عالم
و عالم با من لج بودن و میخواستن منو
نابود کنن ؟چرا پاکان با من اینطوری رفتار میکرد چرا
رفتارش اینقدر ضد و نقیض بود که فقط به
گیج شدن آدم دامن میزد چی توی
رفتار پاکان تغییر رویه میده ؟ هر لحظه تغییر میکنه
که چرا
میخواد منو با تحقیر ها و تهمت هاش نابود کنه ؟چرا به
من انگ ناپاک بودن میچسبونه چرا فکر
میکنه من حرمت چادرم رو چادری که امانت حضرت
زهراست رو نگه نمیدارم چرا تو دیدش من
اینقدر آدم پستیم که گناهکار باشم و گناه های خودم رو
زیر چادر قایم کنم ؟به چه حقی به من
دست میزنه و منو برای اینکه فرهود با ما اومده بود بیرون
بازخواست میکنه در حالی که خودش یه دخترنامحرم روبغل کرده بود...چوب خط های پاکان داشت پر می شد و من ابدا
نمیخواستم حتی برای لحظه ای دوباره ببینمش
.....اون آدم نامتعادل و سادیسمی رو که حتی تکلیفش با
خودش هم مشخص نیست ....؟
نزدیک های شب بود و من هنوز خودمو تو خونه ای که
جزئی از خونه ی پاکان بود زندونی کرده
بودم جایی که پاکان هم توش نفس میکشید و این فکر
که آدمی که تا این حد منو تحقیر کرده
جایی داره نفس میکشه که من توش هستم هوا رو برای
من سنگین میکرد و تنفس رو برام غیر
ممکن...
با تقه هایی که به در وارد شد با فکر به اینکه ممکنه پاکان
پشت در باشه از جام تکون نخوردم تا
وقتی که صدای مهربون و دلنشین بابا که تجلی حامی
داشتن و یه پشتوانه ی گرم مثل بابای واقعی
خودم بود توی گوش هام نشست :آیه بابا درو باز کن
دخترم
سریع در رو باز کردم و طوری که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده
گفتم :سلام بابایی
با مهربانی لبخندی زد و گفت :سلام دخترم خوبی؟
-از وقتی برگشتی نیومدی بیرون نگرانت شدم-
خوبم ممنون
با نگاهی پر از قدر دانی نگاهش کردم و گفتم :واقعا ممنون
نیازی به نگرانی نیست فقط یه کم خسته
شده بودم اومدم یه ذره استراحت کنم
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻