eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
4.9هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴 ♻️ 🌿﷽🌿 به راھش ادامه می دھد. با حرص می گویم: -من نمی مونم. ھمین حالا ھم اینجا رو ترک می کنم. به سمتم برمی گردد. او ھم عصبانی است. فریاد می کشد. -تو می ری سرکارت. چیزی که من می گم مھمه. -نه. نیست. -ھست. از خشم به نفس نفس افتاده ام. تقریبا داد می زنم: -نه. نه. نه. چیزی که تو میگی مھم نیست. چیزی که من می گم اینه آقای راسخی. شمرده شمرده و از بین دندان ھای کلید شده می گویم. -من... می رم. از چیزی که می بینم ماتم می برد. حاضرم قسم بخورم گوشه لبش به لبخندی بالا رفته. می خندد؟!. به چی؟!. انتظار داشتم باز داد و بیداد کند و اصولش را به رخم بکشد!. غیظ کند!. می چرخد رو به پنجره. نگاه می کنم به نیمرخش. دیگر از خشم در صورتش خبری نیست. آرام می گوید: -برو. با تعجب می پرسم: -برم؟!. کمی سرش را طرف من مایل می کند و با ھمان آرامش می گوید: - مگه ھمینو نمی خواستی؟!. سکوت می کنم. درک او برایم سخت است. ھمین چند لحظه پیش عصبانی بود و حالا آرام است. -منم میگم برو. ھمین روند و ادامه بده. خوبه. می روم جلوتر. درست کنارش. -کدوم روند؟!. منظورت چیه؟!. دستش را روی شانه ام می گذارد و به طرف در ھل می دھد. -برو لیلی. برو. او را ھم یک بار باید پیش دکتر ببرم. رفتارھایش مرا دیوانه کرده. گیج وویج شده ام. اصولش را خودش نقض می کند. از ساختمان که خارج می شوم. میان خیابان نواب می ایستم و نگاھم می افتد به برج میلاد. پسر زشت. پسر زشت و مغرور. تو مرا یاد یک نفر می اندازی. درست حدس زدی. با سر به طبقه پنجم اشاره می کنم. چند مغازه آن طرفتر مغازه گلفروشی می بینم. می روم تو. میان گلھا سرک می کشم. بوی گل و خنکی ھوا دلپذیر است. مرد گلفروش کنارم می ایستد. -می تونم کمکتون کنم؟!. لبخندی می زنم. -راستش گل می خوام ولی نمی دونم چی بگیرم. مرد جوانی است با شکمی برآمده که از روی تی شرتش معلوم است. -کاری نداره. فقط بگید کسی که می خواید براش گل بخرید چه خصوصیاتی داره و شما به چه منظوری میخواید بخرید. لبانم را جمع می کنم. -یه مرد مقتدر که دوستمه و یه دسته دیگه برا کسی که بوی آرامش و صمیمیت میده. و خیلی چیزھای دیگر که پنھانی ھستند. لبخند روی لبھای مرد می نشیند. -من بھتون گل آفتابگردون رو توصیه می کنم برای اون مرد مقتدر. ولی برای آرامشتون گل بابونه سفید رو پیشنھاد می کنم. نمادی از صمیمیت و پاکیه. چشمم می افتد به گل ھای آفتابگردان ریز و درشت. درست است. این گل خود امیریل است. جلوی گل ھای بابونه چمباتمه می زنم. بوی خوشش توی دماغم می پیچد. بوی فرھاد. گلبرگھای نرم و لطیفش را بین دو انگشتم لمس می کنم. سرم را بالا می گیرم. -آقا؟!. -بله. -گلا ھم عاشق میشن مگه نه؟!. چھره ی مرد پرخنده می شود. -شاید. شاید به این دلیله که رنگاشون با ھم فرق داره. اونی که خیلی عاشقه رنگش قرمز میشه مثل لاله و رز. اونی که عشق پاکشو مخفی می کنه رنگش میشه سفید مثل ھمین بابونه. گل عاشق مغرور رنگش میشه بنفش. و اونی که نفرت داره رنگش میشه زرد. واسه ھمینه که ھر گل واسه یه موقعیت خاص ھدیه داده میشه. حرفش به دلم می نشیند. بگذار امیریل ھرچه می خواھد بگوید. من ھم اصول خودم را دارم. چند شاخه آفتابگردان می گیرم و دوباره به مجتمع برمی گردم. سرحوصله از طبقات بالا می روم. گاھی میان پاگردھا می ایستم و نفسی چاق می کنم. به شیشه چند ضربه وارد می کند و بعد از شنیدن "بفرمایید"ش وارد اتاق می شوم. یکی از کارمندھای آقا روی یکی از مبل ھا و امیریل لبه میزش نشسته. سر ھر دو به طرف من می چرخد. امیریل با بھت و مرد با تک ابروی بالا رفته به من چشم دوخته اند. دست و پایم را گم می کنم. فکر نمی کردم کسی داخل باشد. نگاه مرد سنگین است. لبخندی روی لبش می نشیند. رو به امیریل با لحن معناداری می گوید: -من برم رئیس. مزاحم نمی شم دیگه. صورت امیریل یکدست قرمز می شود و من ھول می کنم. ھر دو دست می دھند. وقتی مرد از کنارم می گذرد آرام می گوید: -به تله انداختن یه شیر چه مزه ای میده؟!. تله؟!. خدا کند برایش حرف درنیاورند!. امیریل تکان نمی خورد. دستھایش را روی سینه قفل کرده. خودم را به نفھمی می زنم. با قدم ھای نه چندان محکم جلو می روم. کنار میز می ایستم و گل ھا را یکی یکی می گذارم توی گلدان کنار گل ھای بنفشه.. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🪴 🦋 🌿﷽🌿 راه نفسم باز شد قلبم ضربه هاش رو آروم تر وارد کرد نفس عمیقی کشیدم خدایا من چم شده بود؟ سعی کردم بخوابم اما هرکاری میکردم یه لحظه هم چشمای آیه از جلوی چشام کنار نمیرفت ،شده بود یه طرح روی یه پرده ی ضخیم که روی چشمام کشیده شده بود و هر چقدر هم تلاش میکردی که با قدرت هرچه تمام تر کنارشون بزنم نمیتونستم واقعا توی شناخت این دختر درمونده شده بودم منی که حس و حال وجودی هر کس رو به راحتی از تو چشماش میخوندم توی معنای نگاه شب رنگ آیه مونده بودم توی تاریکی نگاهش هدفمو گم میکردم رمز نگاهش بی نهایت منو یاد یه آدم می انداخت یه آدمی که آیه بی نهایت شبیه اش بود یه آدم که حتی علایقشون شبیه هم دیگه بود یه آدم که به خاطر شباهت های باطنیشون من ذات آیه رو هم به اشتباه به اون نسبت دادم هر چند هنوز هم لکه های سیاه شک و تردید قلب سیاهمو سیاهتر کرده بود اما هر چی که بود من تا الان از آیه حتی یه خطای کوچیک هم ندیده بودم و این ندیدن ها منو وادار به اعتراف به این میکرد که امکان داره واقعا در مورد آیه اشتباه کرده باشم!.... اما پس عالایقشون...شباهتاهاشون ...حتی ژرفای چشماشون هیچ تفاوتی نداشت مطمئن بودم فقط من نیستم که توی شب های پر ستاره ی آیه گم میشم... همونطور که مطمئن بودم فقط من نبودم که توی دریای خروشان لعیا گم میشدم اینقدر به شباهت ها و تفاوت هاشون فکر کردم که آخر سر خوابم برد... هنوز چند ساعتی نگذشته بود که با صدای داد بابا که از فاصله ی دور منو صدا میزد بیدار شدم با چشمهایی پر از خواب و موهای ژولیده از در اتاق بیرون زدم و همینطور تلو تلو خوران در حال خاروندن سرم به سمت آشپزخونه رفتم و رو به بابا گفتم :هوووم ؟ بابا با لبخند گفت :هووم نه پسر بی تربیت باید بگی سلام قبل از اینکه سلام از دهنم در بیاد آیه که با عجله مشغول چیدن میز صبحانه بود گفت :سلام آقا پاکان بابا :پاشو برو دست و صورتتو آب بزن بیا صبحونه بخور- بریم شرکت بی حوصله گفتم :امروز شرکت نمیام بابا با بهت گفت :یه دو روز اومدی شرکت بقیه اش و میری مرخصی همینطوری شرکتتو به اینجا رسوندی ؟ -خب آرمان هست دیگه بعله اگه آرمان نبود که تو تا حالا ۱۰۰ بار ورشکست شده بودی- -بابا بسه تو رو خدا معطل تو نیستم- چی چی رو بسه نمیخوای بیای بگو نمیای دیگه من که کلافه دستی به صورتم کشیدم و گفتم :پدر من حالم خوب نیست مریضم میخوام برم دکتر بابا که با این حرفم نگران شد سریع گفت :چت شده ؟کجات درد میکنه؟؟ -چیز مهمی نیست..... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻