✒️ گفت : من رای نمیدم.....
⬅️گفتم : تو رای میدی.
گفت : باور کن رای نمیدم
⬅️گفتم : باور میکنم ، تو رای میدی
گفت : من اصلا جمعه پای صندوق نمیرم که رای بدم
⬅️گفتم : میدونم پای صندوق نمیری ، ولی رای میدی!
گفت : چطوری ممکنه پای صندوق نرم ولی رای بدم؟
⬅️گفتم : وقتی پای صندوق نری ، داری رای میدی ؛
↩️به مریم رجوی ،
✅ به داعش ،
✅به ترامپ و بایدن ،
✅به رضاپهلوی ،
✅به نتانیاهو ،
✅به بن سلمان ،
✅ به بی بی سی ،
✅ به من و تو ،
✅به پژاک ،
✅به طالبان ،
✅ به کومله ،
✅به دمکرات ،
✅به لیبرالهای غربزده نوکر کدخدا ،
✅ به قاتلین حاج قاسم ،
✅ به منافقین کمپ لیبرتی و تیرانا،
✅ به 160 شبکه فارسی زبان که چند ماهه تو گوش تو میخونند ؛ رای بی رای،
✅ به همه بدخواهان و دشمنان تو و خانوادت ،
✅ به اونهایی که چشمشون دنبال خاک تو ، نفت تو ، ناموس تو ، سرزمین تو و خون توست
در واقع داری رای میدی خوبم رای میدی.
هدایت شده از عاشقانِ امام رضا علیه السلام
دوستان عزیز سلام گل کاشتید.... دیروز و امروز صلواتهاتون از مرز چهل هزارتا گذشت حاجت روا بشید ان شاءالله 🌺🌸🌺🌸
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
صبح را آغاز میکنیم
با نام خدایی
که همین نزدیکیهاست
خدایی که در تارو پود ماست
خدایی که عشق را به ما هديه داد،
و عاشقی را
درسفره دل ما جای داد
الهی به امید تو💚
@hedye110
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#سلام_امام_زمانم
صدها گله پيش يار بردن عشق است
با عشق تو چوب طعنه خوردن عشق است
ای قلب تپنده ی جهان يا مهدی(عج)
يکبار تو را ديدن و مردن عشق است❤️
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#ازبامتاآسمان 🪴
#قسمتپنجاهسوم♻️
🌿﷽🌿
از سربالایی می رویم بالا. بالاتر. و یکباره می افتیم تو سراشیبی جاده. توی دلم ھری می
ریزد پایین. جیغ می کشم. ھستی جیغ می کشد. مزه می دھد. شاید باید در زندگی ھم با
ھر بدبختی که شده با تمام زورمان سربالایی ھا را بالا برویم و بعد بیفتیم تو سراشیبی و
کیفش را ببریم. سرعتمان بالاست. نمی دانم چطور تا حالا دوچرخه سوار نشده ام. خیلی
لذت بخش است. باد می خورد تو صورتم. با صدای بلندی می گویم:
-یوھوووووووووو.
ھستی ھم می گوید:
-یوھووووووو.
امیریل باز غرمی زند:
-دیوونه ھا.
می خندم و می گویم:
-آره ما دیوونه ایم.
ھستی ھم کودکانه می خندد:
-دیبونه ایم.
باز به سطح می رسیم و او مسیر را دور می زند. خیلی کیف می کنیم. خنده از روی صورتم
پاک نمی شود. یکدفعه صدای جیغ الھه به گوشمان می رسد. پشت ھم جیغ ھایی می
کشد که مو به تنمان سیخ می کند. یک جورایی جیغ ھیستریک. قلبم می لرزد. امیریل ھول
می شود. دوچرخه می لرزد و کج می شود و ما روی زمین می افتیم. الھه ھنوز دارد از ته دل
جیغ می کشد. داخل جوی آب کم عمقی می افتیم. درد در بدنم می پیچد. ھستی به گریه
می افتد. امیر یل دوچرخه را تکانی می دھد و از زیرش بیرون می آید و ھراسان شروع می
کند به دویدن. با تمام قوا به سمت جایی که نشسته بودیم می دود. ھستی دھانش را باز
کرده و با صدای بلند گریه می کند. درست وسط آب است. آرنجم می سوزد. دلھره به جانم
افتاده. نمی دانم چه خبر شده. الھه ھنوز جیغ می کشد و امیر دارد می دود. پایین مانتوام
خیس شده و بالایش خاکی. ھستی را از میان آب بیرون می کشم. گریه اش بند نمی آید. از
موھایش آب می چکد. به سختی بلند می شوم. بغلش می کنم و شروع می کنم به دویدن.
می دوم . می دوم. به نفس نفس می افتم.با بدبختی می رسم به بقیه. مردم دور شان جمع شده اند. جان از پاھایم می رود. ھستی
دیگر گریه نمی کند. می ترسم. بدنم به رعشه می افتد. جلوتر می رود. جمعیت را کنار می
زنم. بابی روی زمین افتاده با صورتی کبود و چشمانی بسته. الھه زار زار گریه می کند.
امیریل دست ھای بابی را می گیرد و روی دوشش می اندازد. به سختی بلند می شود و
شروع می کند به دویدن به طرف ماشین. مامان کیفش را برمی دارد و می رود دنبالش.
دستش را روی کمر بابی می گذارد. ھمه شوکه ایم. الھه از جایش جم نمی خورد. یکی دارد
بھش آب طلا می دھد. ھستی را زمین می گذارم. چشم از بابی نمی گیرم. دست ھایش
که کنار بدنش آویزان می شوند، چیزی دورنم فرو می ریزد و من دو زانو زمین می افتم. حالا
صدای گریه مامان ھم می آید. ماشین شان به سرعت از جلوی چشممان دور می شود. سر
می چرخانم. الھه ضعف کرده روی دست خانمی و یکی دارد بادش می زند. ھستی ھق می
زند. دوچرخه روی زمین افتاده و من مانده ام دست تنھا داخل پارک چیتگر.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
گفتم که
بویِ "زلفت"
گمراهِ عالَمَم کرد...
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️♦️بفرست برای هر کی امروز دوست داری ، بابت انتخابات ازش تشکر کنی
♦️تقدیم به همه مبلغین انتخابات و همه کسانیکه که پای صندوق ها زحمت کشیدند و البته تقدیم به همه عزیزانی که دیروز پای صندوق های رای رفتند و رای دادند. . . .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶مصی وقتی از میزان مشارکت مردم مطلع میشه 😂
@hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلت گرفته(((:💔
🔸دنبال کانالی میگردی
که تورو به شهدا نزدیک کنه ✅
زودی بیا اینجا 👇👇
🥀 جمع شهیدانم ارزوست 🥀
👇اینجا گذری بر قدمگاه شهیدان است👇
https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4
#امام_خامنه_ای:
در شبکه های اجتماعی فقط به فکر خوشگذرانی نباشید.☝️
شما افسران جنگ نرم هستید🍃
و عرصه جنگ نرم، #بصیرتی_عمار_گونه و #استقامتی_مالک_اشتر_وار می طلبد..✌️
#کانال_خاص با مطالب👇
#سیاسی
#بصیرتی
#شهدایی
http://eitaa.com/joinchat/1435369476Ccd1f20d599
┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
@hedye110
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#یا مهدی ادرکنی🍀
خوش بحال قلبهایی، که هر صبح؛
رو به یاد تـــو، باز میشوند...
طراوت همه عالم...
در گروی تکرار یاد تـــوست حضرت صاحب دلم!
✋🏻سلامتنہادليݪطࢪاوتزمین
#اللّٰھـُــم_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَجْ
@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#ازبامتاآسمان 🪴
#قسمتپنجاهچهارم♻️
🌿﷽🌿
گیج و دستپاچه می رویم بیمارستان. شب شده. درونم می لرزد. ھستی توی بغل الھه به
خواب رفته. می رویم طبقه دوم. مامان را می بینم که پشت در سی سی یو روی صندلی
پلاستیکی زرد رنگ نشسته و با چشمانی بسته سرش را به دیوار تکیه داده. امیریل قدم رو
می رود. جلو می رویم. می پرسم.
-چی شد؟!.
الھه به گریه می افتد. مامان کمکش می کند روی صندلی بنشیند.
امیریل پیشانی اش را می خاراند. خستگی از قیافه اش می بارد. الھه با اشک و آه زل می
زند به دھان امیریل.
-سکته کرده. بی ھوشه.
صدای گریه الھه بلندتر می شود. مامان پشتش را می مالد. چھره مامان تکیده تر به نظر می
رسد. می گویم:
-حالا چی میشه؟!.
امیریل راه می افتد سمت در خروجی. جوابم را نمی دھد. غصه از سر و روی ھمه مان می
بارد. انگار ستون خانواده امان ترکی بزرگ برداشته و ما ھر لحظه منتظریم خانه روی سرمان
آوار شود. می روم سمت در بخش. لایش را کمی باز می کنم. سرک می کشم تو. آخ بابی.
درست روبروست. پرده ھا کنارند و می شود از ھمین جا دید که سیم و یک عالم دم و
دستگاه بھش وصل است. ھمین دو روز پیش بود به او گفتم که وارد یک گروه موسیقی شده
ام. ھر چند کار خاصی انجام نمی دھم ولی از آنھا انرژی می گیرم. از او خواسته بودم که
بیشتر کمکم کند و او با لبخند ھمیشگی اش به من گفت:
-وقت اون رسیده که بری اون بیرون و آواز خودتو بخونی.
و من مثل خرفت ھا فقط نگاھش کردم.
حالا او افتاده روی تخت و دارد با مرگ دست و پنجه نرم می کند. حس می کنم می خواھد با
اینکارش باز به من درس بدھد. نه با زبان. با عمل. این جا بودنش برایم مثل یک سیلی است.
"که بیا و ببین لیلی. قرار بود تو بمیری ولی من روی تخت افتاده ام و مرگ دوروبرم می
چرخد. کسی از یک لحظه بعدش خبر ندارد. به کار و بار این دنیا اعتباری نیست بابا جان."
صورتم از اشک خیس می شود. در را بی صدا می بندم. بغض در گلویم نشسته و راه نفسم
را بند آورده. من سرطان دارم ولی او روی تخت بیمارستان افتاده. چه روزگاریست. الھه سر
روی شانه مامان گذاشته. مامان به صندلی کنارش اشاره می کند:
-بشین.
چشمم می افتد به در خروجی. به مامان می گویم:
-برم پیش امیریل میام.
سری تکان می دھد. به خیابان می روم. می بینمش که سر کوچه ای ایستاده و سیگار می
کشد. می روم و کنارش می ایستم. زل زده است به ماه. ماه لاغر و تکیده است. ھیچ ستاره
ای در آسمان نیست. ته مانده سیگارش را روی زمین می اندازد و با نوک کفش لھش می
کند. نگاھم می افتد به دستش که مشت کرده. دستم را جلو می برم و رویش می گذارم.
سرش را به طرفم برمی گرداند و زل می زند در چشمانم. اشکم راه می گیرد. اخم می کند.
آرام می گوید:
-گریه نکن.
سرم را به علامت "باشه" تکان می دھم. با پشت دست دیگرم اشکم را پاک می کنم.
دستم را میان دستش می گیرد. دستش گرم است و بزرگ. می گویم:
-خوب میشه نه؟!.
جوابی نمی دھد. چشم دوخته به خیابان خلوت. چھره اش غمگین است. امیریل باشکوه
ناراحت است. دلم می خواھد دلداری داده باشم.
-من ھستم امیریل. یعنی من و مامان ھستیم. کاری از دستمون بربیاد انجام میدیم.
دوباره خیره می شود در چشانم. چیزی نمی گوید ولی نگاھش را ھم نمی گیرد. آب دھانم
را قورت می دھم. کاش مرا باور کند. این برایم خیلی مھم است. دوست ندارم یک دختر بی
مسئولیت و دست و پا چلفتی به نظر برسم.
بالاخره نگاھش را می گیرد. زبانش را تر می کند و در جوابم می گوید:
-تو؟!. تو رو که من خودم باید جمع کنم.
از جوابی که می دھد دلم می خواھد بکوبم توی صورتش. آن شب لعنتی را به رویم می
آورد. لبانم را روی ھم فشار می دھم. به تقلا می افتم. دستم را از بین دست گنده اش با
حرص بیرون می کشم که خیلی سریع دوباره می گیردش و نمی گذارد تنھایش بگذارم. می
بینم که گوشه لبش به لبخندی بالا می رود. دارد مسخره ام می کند؟!. دستم را محکم نگه
می دارد. کوتاه می آیم. شانه به شانه اش می ایستم.
-بابی می تونه. شماھا نگران نباشید. برید خونه. لطفا الھه و فرح جان و ببر خونه. اینجا کاری
از دستتون برنمیاد لیلی.
می گویم:
-پس تو؟!.
نفسی عمیق می کشد.
-ھستم حالا.
کمی دیگر پیشش می مانم. مرد است شاید رویش نشود بگوید دلم می خواھد کسی کنارم
باشد. می مانم تا وقتی خودش دستم را رھا کند و او انگار خیال رھا کردنش را ندارد. ھر دو
در سکوت نگاه می کنیم به خیابان. به مردم. به زندگی که در شب جاریست. به این فکر می
کنم چطور می توانم در این دنیا آواز خودم را بخوانم؟!. اصلا منظور بابی از این حرفش چه
بود؟!.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌼روزگارت خوش باد
و دلت سرخوش تر
خانه ات مثل هوا
پــُر زِنور و نفسِ گرم خدا
که به هر رهگذری میدمد
شوقِ خوشِ زیستن و بودن را🌼🍃
🍃🌼سلام صبحتون بخیر و نیکی
امروزتون سراسر مهر و آرامش و نیکبختی🌼
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و تو؛
آن خوب ترین خبری
که خداپند،عالم را
از شوق آن پر خواهد کرد...
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
هدایت شده از شهداءومهدویت
#نگینآفرینش🪴
#قسمتهفتم🪴
#مقدمه🪴
🌿﷽🌿
پنج. بعد فرهنگی
از مهمترين وظايف ما، گسترش فرهنـگ مهـدويت و زمينـه سـازي ظهـور و فـرج امـام
عصر است. در اين بخش بايـد راهبـردي اساسـي و روشـن ، پـيش رو داشـته باشـيم كـه
برخي از محورهاي آن به شرح زير است:
.1 تبیین و ترویج فرهنگ انتظار
انتظار به معناي آمادگي براي امر ظهور است. لازم اسـت همـه امكانـات و توانـاي يهـا ي
جامعه در مسير زمينه سازي و تحقق ظهور سـازماندهي شـود و همـه عناصـر مـؤ من و منتظـر
فرج براي اين هدف بزرگ، بسيج شوند. شكلگيري چنين فرايندي به يك برنامـه جـامع و
كامل نياز دارد كه اهداف ياد شده را در نظر بگيرد و مسـير روشـني را بـراي تحقـق آنهـا
ترسيم كند.
2 آسیبشناسی
مهدويت، يك عقيده اسلامي و راهبرد اساسي براي پيشـرفت همـه جوامـع بشـري و به ضرورت طرح مباحث مهدویت
ويژه جامعه بزرگ اسلامي است.
همه بايد هوشـيار باشـند كـه برخـي آسـيبهـاي فرهنگـي، سـبب انحـراف در عقايـد و
باورهاي مردم نشود و مفاهيم بلنـد مهـدوي ر ا بـه معـاني پسـت و فرودسـت نكشـاند؛ بـراي
نمونه، تفسير غلط از انتظار مهدي يا تعيين وقت براي ظهور، آسيبهايي است كـه ايـن
مجموعه فرهنگي نجـات بخـش را تهديـد مـي كنـد و آثـار ارزشـمند و حيـات بخـش آن را
مخدوش مينمايد. بنابراين همگان به ويژه متوليـان فرهنـگ جامعـه بايـد مراقـب انحرافـات
باشند و پيوسته مسير صحيح را براي قشرهاي مختلف بيان كنند.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#امامشناسی
#نگینآفرینش
#مسابقه
#نشرحداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
➥ @shohada_vamahdawiat
➥@hedye110
⤴️ مارو به دوستان خودتون معرفی کنید🌸🌸
ꨄمخاطب خاصم
-تو از کِی عاشقی؟!
این پرسشِ آیینه بود از من!
خودش از گریهام فهمید، که مدتهاست؛مدتها...💔
صبحانه دل انگیز دهه پنجاه 😍
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
بعضی از عکسها
با آدم حرف میزنند،
پر از حرفن ، پر از حس خوب ، پر از خاطرات
پر از گذشته های خوب ...❤️
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
اولین شعری که حفظ کردی یادته؟
نگی توپ سرخ و سفید و آبی نبوده که باورم نمیشه🤨
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹